زنجبیل، گیاهی پایا، با برگ های دراز و باریک شبیه برگ نی، گل هایی خوشه ای و زرد رنگ و ساقه ای معطر که مزه ای تند دارد و به عنوان ادویه و دارو به کار می رود
زنجبیل، گیاهی پایا، با برگ های دراز و باریک شبیه برگ نی، گل هایی خوشه ای و زرد رنگ و ساقه ای معطر که مزه ای تند دارد و به عنوان ادویه و دارو به کار می رود
شیمی دان مشهور روس (1834-1907 میلادی) و مصنف جدول تناوبی عناصر شیمیائی است که به نام خود او مشهور است. (از لاروس). رجوع به فرهنگ اصطلاحات علمی ص 202 و جدول دوره ای آخر همین کتاب و مندلویم شود
شیمی دان مشهور روس (1834-1907 میلادی) و مصنف جدول تناوبی عناصر شیمیائی است که به نام خود او مشهور است. (از لاروس). رجوع به فرهنگ اصطلاحات علمی ص 202 و جدول دوره ای آخر همین کتاب و مندلویم شود
زنجبیل. (برهان) (فهرست مخزن الادویه). ظاهراً مصحف شنگبیل. شنگویر، شنگبیز، شنگویل و شنگبیل، بوزن و بمعنی زنجبیل که معرب آن است. (رشیدی). رجوع به شنگبیز شود. (حاشیۀبرهان چ معین). زنجبیل. زنجفیل. (یادداشت مؤلف)
زنجبیل. (برهان) (فهرست مخزن الادویه). ظاهراً مصحف شنگبیل. شنگویر، شنگبیز، شنگویل و شنگبیل، بوزن و بمعنی زنجبیل که معرب آن است. (رشیدی). رجوع به شنگبیز شود. (حاشیۀبرهان چ معین). زنجبیل. زنجفیل. (یادداشت مؤلف)
تثنیۀ عنصل است و آن را بفتح صاد خوانده اند. رجوع به عنصل شود. - أخذ فی طریق العنصلین، به کسی گویند که راه گم کند و گمراه شود. و سبب بکار رفتن این اصطلاح آن است که فرزدق در یکی از اشعار خود از شخصی یاد میکند که در این راه گم شده است، و عامۀ مردم گمان کردند که هر کس راهی را گم کند میتوان درباره او چنین گفت. و حال آنکه طریق عنصلین راهی است مستقیم. (از معجم البلدان). رجوع به منتهی الارب، اقرب الموارد، ناظم الاطباء و عنصل شود
تثنیۀ عنصل است و آن را بفتح صاد خوانده اند. رجوع به عنصل شود. - أخذ فی طریق العنصلین، به کسی گویند که راه گم کند و گمراه شود. و سبب بکار رفتن این اصطلاح آن است که فرزدق در یکی از اشعار خود از شخصی یاد میکند که در این راه گم شده است، و عامۀ مردم گمان کردند که هر کس راهی را گم کند میتوان درباره او چنین گفت. و حال آنکه طریق عنصلین راهی است مستقیم. (از معجم البلدان). رجوع به منتهی الارب، اقرب الموارد، ناظم الاطباء و عنصل شود
دهی است از دهستان جراحی بخش شادکان شهرستان خرمشهر. واقع در 70هزارگزی شمال خاوری شادکان و 50هزارگزی باختر راه تابستانی خلف آباد به بهبهان در دشت واقع است. هوای آن گرمسیر است، 150 تن سکنه دارد آب آن از چاه تأمین میشود شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنان از طایفۀ رفیع هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان جراحی بخش شادکان شهرستان خرمشهر. واقع در 70هزارگزی شمال خاوری شادکان و 50هزارگزی باختر راه تابستانی خلف آباد به بهبهان در دشت واقع است. هوای آن گرمسیر است، 150 تن سکنه دارد آب آن از چاه تأمین میشود شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنان از طایفۀ رفیع هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
هزاردستان که به آوازهای رنگارنگ بانگ کند. و آن را عندبیل نیز گویند. ج، عنادل، زیرااسماء عربی که بیش از چهار حرف داشته باشند در حالت جمع به چهارحرفی تبدیل شوند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بلبل. (غیاث اللغات). هزار. هزارآوا. کعیت: جرس دستان گوناگون همی زد بسان عندلیبی از عنادل. منوچهری. خنیاگرانت فاخته و عندلیب را بشکست نای در کف و طنبور در کنار. منوچهری. برگل تر عندلیب گنج فریدون زده ست لشکر چین در بهار خیمه به هامون زده ست. منوچهری. عندلیب هنر به بانگ آمد. (تاریخ بیهقی ص 387). چو گور دشت بسی رفته ای نشیب و فراز چو عندلیب بسی گفته ای سرودو غزل. ناصرخسرو. تا بی نوا جهان به نوا گشت عندلیب بر شادی از نوای جهان در نوا شده ست. ناصرخسرو. تنم ز بار بلا زآن همیشه ترسان است که گاه گاهی چون عندلیب بسراید. مسعودسعد. به باغ لهو تو رامش چو ارغوان خندید ز شاخ مدح تو دولت چو عندلیب سرود. مسعودسعد. طوطیانه گفت نتوانند جز آموخته عندلیبم من که هر ساعت دگر سازم نوا. مسعودسعد. چمن شده ست چو محراب و عندلیب همی زبور خواندداودوار در محراب. معزی. من که خاقانیم به باغ جهان عندلیبم ولیک نوحه گرم. خاقانی. چه سبب سوی خراسان شدنم نگذارند عندلیبم، به گلستان شدنم نگذارند. خاقانی. مرگ شود بوالعجب، تیغ شود گندنا کوس شود عندلیب، خاک شود لاله زار. خاقانی. بیکار بود که در بهاران گویند به عندلیب مخروش. سعدی. نه عجب گر فرورود نفسش عندلیبی غراب هم قفسش. سعدی (گلستان چ یوسفی ص 179). خوشا و خرما وقت حبیبان ببوی صبح و بانگ عندلیبان. سعدی. سرگذشت اهل دل را از نظیری بشنوید عندلیب آشفته تر میگوید این افسانه را. نظیری (از امثال و حکم دهخدا). تأثیر عشق بین که پس ازمرگ عندلیب اوراق گل بریزد و بر وی کفن شود. ؟ (از یادداشت مرحوم دهخدا). - عندلیب نوا، دارندۀ نوای عندلیب. دارای نوایی چون نوای عندلیب: بوبکر عندلیب نوا را بخوان گو قوم خویش را چو بیایی بیار. خاقانی
هزاردستان که به آوازهای رنگارنگ بانگ کند. و آن را عندبیل نیز گویند. ج، عَنادِل، زیرااسماء عربی که بیش از چهار حرف داشته باشند در حالت جمع به چهارحرفی تبدیل شوند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بلبل. (غیاث اللغات). هزار. هزارآوا. کُعَیْت: جرس دستان گوناگون همی زد بسان عندلیبی از عنادل. منوچهری. خنیاگرانت فاخته و عندلیب را بشکست نای در کف و طنبور در کنار. منوچهری. برگل تر عندلیب گنج فریدون زده ست لشکر چین در بهار خیمه به هامون زده ست. منوچهری. عندلیب هنر به بانگ آمد. (تاریخ بیهقی ص 387). چو گور دشت بسی رفته ای نشیب و فراز چو عندلیب بسی گفته ای سرودو غزل. ناصرخسرو. تا بی نوا جهان به نوا گشت عندلیب بر شادی از نوای جهان در نوا شده ست. ناصرخسرو. تنم ز بار بلا زآن همیشه ترسان است که گاه گاهی چون عندلیب بسراید. مسعودسعد. به باغ لهو تو رامش چو ارغوان خندید ز شاخ مدح تو دولت چو عندلیب سرود. مسعودسعد. طوطیانه گفت نتوانند جز آموخته عندلیبم من که هر ساعت دگر سازم نوا. مسعودسعد. چمن شده ست چو محراب و عندلیب همی زبور خواندداودوار در محراب. معزی. من که خاقانیم به باغ جهان عندلیبم ولیک نوحه گرم. خاقانی. چه سبب سوی خراسان شدنم نگذارند عندلیبم، به گلستان شدنم نگذارند. خاقانی. مرگ شود بوالعجب، تیغ شود گندنا کوس شود عندلیب، خاک شود لاله زار. خاقانی. بیکار بود که در بهاران گویند به عندلیب مخروش. سعدی. نه عجب گر فرورود نفسش عندلیبی غراب هم قفسش. سعدی (گلستان چ یوسفی ص 179). خوشا و خرما وقت حبیبان ببوی صبح و بانگ عندلیبان. سعدی. سرگذشت اهل دل را از نظیری بشنوید عندلیب آشفته تر میگوید این افسانه را. نظیری (از امثال و حکم دهخدا). تأثیر عشق بین که پس ازمرگ عندلیب اوراق گل بریزد و بر وی کفن شود. ؟ (از یادداشت مرحوم دهخدا). - عندلیب نوا، دارندۀ نوای عندلیب. دارای نوایی چون نوای عندلیب: بوبکر عندلیب نوا را بخوان گو قوم خویش را چو بیایی بیار. خاقانی
مرغی است کوچکتر از ترند، یا لغتی در عندلیب. (منتهی الارب). عندلیب و بلبل. (ناظم الاطباء). نوعی از گنجشکان باشد و گویند که آن تصحیف است. (از اقرب الموارد). رجوع به عندلیب شود
مرغی است کوچکتر از ترند، یا لغتی در عندلیب. (منتهی الارب). عندلیب و بلبل. (ناظم الاطباء). نوعی از گنجشکان باشد و گویند که آن تصحیف است. (از اقرب الموارد). رجوع به عندلیب شود
ابوالحسن احمد. یکی از عالمان همزمان ابن الندیم است. ابن الندیم گوید: او دوست من بوده و بارها بمن فهماند که او را صناعت اکسیر درست شده است، لکن من آثار این دعوی را در او ندیدم، چه او همیشه فقیر و بدبخت بوده و او راست: ’کتاب شرح نکت الرموز’ و ’کتاب الشمس’ و ’کتاب القمر’ و ’کتاب مسعف الفقراء’ و ’کتاب الاعمال علی رأس الکور’. (از الفهرست ابن الندیم)
ابوالحسن احمد. یکی از عالمان همزمان ابن الندیم است. ابن الندیم گوید: او دوست من بوده و بارها بمن فهماند که او را صناعت اکسیر درست شده است، لکن من آثار این دعوی را در او ندیدم، چه او همیشه فقیر و بدبخت بوده و او راست: ’کتاب شرح نکت الرموز’ و ’کتاب الشمس’ و ’کتاب القمر’ و ’کتاب مسعف الفقراء’ و ’کتاب الاعمال علی رأس الکور’. (از الفهرست ابن الندیم)
ستور بزرگ سر و درازپا و یا درازسر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). بزرگ سر از شترو دیگر ستور. (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به قندل شود، کلان و بزرگ. (ناظم الاطباء)
ستور بزرگ سر و درازپا و یا درازسر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). بزرگ سر از شترو دیگر ستور. (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به قَندَل شود، کلان و بزرگ. (ناظم الاطباء)