جدول جو
جدول جو

معنی عندأو - جستجوی لغت در جدول جو

عندأو
(عِ دَءْوْ)
نیک شجاع. (منتهی الارب). نیک شجاع پیش دست در جنگ. (ناظم الاطباء). مقدم و باجرأت. (از اقرب الموارد). عندأوه. رجوع به عندأوه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(قِ دَءْوْ)
بدغذا، بداخلاق، مرد کوتاه بالا و گویند مرد بزرگ سر کوچک اندام لاغر. ج، قندأوون. (اقرب الموارد) ، کوتاه گردن سخت سر یا سبک سر، سخت. و بیشتر شتربدان موصوف شود. گویند: جمل قندأو، ای صلب، سریع: جمل قنداء، ای سریع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِ دَءْوْ)
شتر درشت فربه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِ دَ ءْ)
مرد سبک و دلاورپیش درآینده در هر کار. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، پست بالای باریک تن پهناسر، مرد کلان سر. ج، سندأوون. (ناظم الاطباء) ، گرگ ماده. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حِ ظَءْوْ)
کوتاه بالا. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حِ صَ ءَ)
بر وزن جردحل، مرد ضعیف. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قِ دَءْ وَ)
بداخلاق و بدغذا، سبک و خفیف، ناقۀ قنداءوه، بمعنی سریعه و جریئه، رجل قندأوه و سندأوه، بمعنی خفیف، قدوم قندأوه، تیشۀ تیز و گویند این فندأوه بافاء است. (اقرب الموارد). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(کِ ثَءْوْ)
از ’ک ث ء’، رسن استوار. (منتهی الارب). ریسمان سخت و استوار. (ناظم الاطباء) ، بزرگ ریش سخت انبوه یا ریش نیکو. (منتهی الارب). مرد ریش انبوه یا ریش نیکو. (ناظم الاطباء). رجوع به کنتأو شود
لغت نامه دهخدا
(کِ تَءْوْ)
از ’ک ت ء’ رسن سخت و قوی. (از تاج العروس) (منتهی الارب). الجمل الشدید. (اقرب الموارد) (محیط المحیط) (از متن اللغه). ریسمان سخت و محکم. (ناظم الاطباء) ، مرد کلان و انبوه ریش یا مرد نیکوریش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از تاج العروس) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ دَ ءْ وَ)
مؤنث سندأو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
تره تیزک باشد و آن سبزیی است خوردنی و آن رااهل سیستان تره میره و عربان جرجیر خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج) (از هفت قلزم) (از انجمن آرا). تره تیزک باشد و آن را کیکیز بزای معجمه و مهمله نیز گویندو اهل سیستان تره میره خوانند و بعربی جرجیر خوانند. (فرهنگ سروری). گیاهی خوردنی که جرجیر و تره تیزک نیز گویند. (ناظم الاطباء). جرجیر بری. جرجیر دشتی. ایهقان. نهق. (یادداشت مؤلف). و رجوع به ایهقان شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
کندا. کاهن: و بسیاری از این کنداو و فال گویان و زجر و کسانی که در شانه گوسفند نگرند. (مجمل التواریخ والقصص ص 103). رجوع به کندا شود
لغت نامه دهخدا
(تَ عَنْ نُ)
فریفتن گرگ و چپ دادن. روباه بازی کردن غزال را. (منتهی الارب). دأی. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا