جدول جو
جدول جو

معنی عنتر - جستجوی لغت در جدول جو

عنتر
نوعی مگس بزرگ کبودرنگ، خرمگس، انتر
تصویری از عنتر
تصویر عنتر
فرهنگ فارسی عمید
عنتر
در فارسی بوزینه را گویند
تصویری از عنتر
تصویر عنتر
فرهنگ لغت هوشیار
عنتر
((عَ تَ))
انتر، نوعی میمون کوچک
تصویری از عنتر
تصویر عنتر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عنتری
تصویر عنتری
کسی که عنتر را ببازی وا دارد و از این راه روزی خورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنتره
تصویر عنتره
مگسور (ور طنین)، بی باکی، نیزه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنصر
تصویر عنصر
آخشیج، بن پاره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عنبر
تصویر عنبر
زغال اخته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عنبر
تصویر عنبر
(دخترانه)
ماده ای چرب، خوشبو، و معطر که از معده یا روده نوعی ماهی گرفته می شود و امروزه در عطرسازی به کار می رود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جنتر
تصویر جنتر
هندی بین از سازها قسمی ساز هندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتر
تصویر انتر
میمون کوچک دم دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتر
تصویر منتر
مورد تمسخر و استهزا، معطل، افسونی که برای رام کردن جانوران گزنده و درنده بخوانند
منتر کردن: مسخره کردن، معطل کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انتر
تصویر انتر
بوزینه، نوعی میمون کوچک دم دار با ران های بی مو و سرخ رنگ که در آسیا و افریقا زیست می کند، بوزنه، بوزنینه، پوزینه، پهنانه، مهنانه، کبی، کپی، گپی، قرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنبر
تصویر عنبر
ماده ای خوش بو و خاکستری رنگ که در معده یا رودۀ عنبرماهی تولید و روی آب دریا جمع می شود. گاهی خود ماهی را صید می کنند و آن ماده را از شکمش بیرون می آورند
عنبر اشهب: نوعی عنبر خالص و تیره رنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنتر
تصویر لنتر
چراغ پیه سوز یا روغن سوزی که با زنجیر از سقف آویزان می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنقر
تصویر عنقر
بیخ نای، دل خرما بن، فرزندان کشاورزان، تر و تازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنصر
تصویر عنصر
اصل و بنیاد، همت و قصد جسم بسیط و ماده، گوهر، جمع عناصر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنجر
تصویر عنجر
پلید زبان زن، چیره بر شوی، بی شرم زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنتل
تصویر عنتل
سخت و درشت
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی از بوی خوش و آن سرگین ستور بحری است، جسمی است خاکستری که آنرا از موجهای اقیانوس هند بدست میاورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنتر
تصویر لنتر
چراغ پایه دار
فرهنگ لغت هوشیار
دعا و وردی که شخص را قادر بتصرف در اشیا میسازد افسون، مسحور افسون شده، دست انداخته مسخره شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاتر
تصویر عاتر
((تِ))
شخص دارای خانواده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عنصر
تصویر عنصر
((عُ نْ صُ))
اصل، بن، ماده، جسم بسیط، جسمی که قابل تجزیه به عنصر دیگر نباشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عنبر
تصویر عنبر
((عَ نْ بَ))
ماده ای خوش بو که از شکم نوعی ماهی به همین نام به دست می آید
فرهنگ فارسی معین
((لَ تَ))
نوعی چراغ به بزرگی کاسه ای بزرگ که در آن روغن یا پیه کنند و فتیله ای دارد و آن را با دو زنجیر از سقف آویزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتر
تصویر منتر
((مَ تَ))
افسون، کلام مؤثر، ذکری برای رام کردن و دفع گزند جانور درنده، مسخره کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جنتر
تصویر جنتر
از آلات موسیقی هندی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنصر
تصویر عنصر
جسمی که قابل تجزیه و تقسیم به مواد دیگر نباشد مانند آهن و طلا، جسم بسیط، کنایه از فرد، آدم، آنچه در به وجود آمدن چیزی تاثیر داشته باشد، عامل، هر یک از چهار عنصر اربعه، آخشیج، کنایه از اصل، گوهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنت
تصویر عنت
آزار و اذیت، رنج، مشقت
فرهنگ فارسی عمید
سختی، توانایی پای گیره در بیل، دسته بیل، بت، گوسفند برخی که در روزگار کانایی (جاهلیت) تازیان در ماه رجب برای بتان سر می بریدند، آغازه گوهر (اصل)، بیهوده گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنت
تصویر عنت
تباهی، نیستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنت
تصویر عنت
((عَ نَ))
به رنج و دشواری افتادن، هلاک شدن، تباهی، نیستی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عنتریس
تصویر عنتریس
سرکش، خشمگین، پتیار (بلا)
فرهنگ لغت هوشیار