شکافته و شکسته گردیدن استخوان پیوندپذیرفته. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) .شکافته و شکسته شدن استخوان بعد از شکسته بندی آن، تباه و فاسد شدن. (از اقرب الموارد)، هلاک شدن و نیست شدن، رنج رسیدن بمردم. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رنجور شدن. (دهار)، بزه مند شدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گناه به دست آوردن. (از اقرب الموارد). و از آن جمله است گفتۀ خداوند: عزیز علیه ما عنتّم (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، یعنی سخت است بر او (بر پیغمبر) گناه کردن و رنج کشیدن شما، در کاری دشوار افتادن. مشقت بر شخص وارد شدن و در امر شاق افتادن. (از اقرب الموارد)، با زن حرام جمع آمدن، نافرمانی کردن، تباهی نمودن، ضعیف شدن و انکسار، گناه ورزیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : گفت رو نه تو رهی نه آینه ت دایماً در بغض و کینی و عنت. مولوی. پادشاهان خون کنند از مصلحت لیک رحمتشان فزونست از عنت. مولوی. ، {{اسم مصدر، اسم}} گناه. (غیاث اللغات). اثم و گناه. (ناظم الاطباء). خطا. (اقرب الموارد)، تباهی و نیستی و هلاک. (ناظم الاطباء). هلاک. (غیاث اللغات)، فجور و زنا. (ناظم الاطباء). زناء. (اقرب الموارد). و از آن جمله است گفتار خداوند: ذلک لمن خشی العنت منکم... (از منتهی الارب) ، یعنی آن از برای کسی است از شما که از فجور و زنا بترسد، مشقت. (ناظم الاطباء)، فساد. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء)، وقوع در مشقت و سختی، کسب گناه، انکسار. (ناظم الاطباء)
شکافته و شکسته گردیدن استخوان پیوندپذیرفته. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) .شکافته و شکسته شدن استخوان بعد از شکسته بندی آن، تباه و فاسد شدن. (از اقرب الموارد)، هلاک شدن و نیست شدن، رنج رسیدن بمردم. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رنجور شدن. (دهار)، بزه مند شدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گناه به دست آوردن. (از اقرب الموارد). و از آن جمله است گفتۀ خداوند: عزیز علیه ما عنتّم (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، یعنی سخت است بر او (بر پیغمبر) گناه کردن و رنج کشیدن شما، در کاری دشوار افتادن. مشقت بر شخص وارد شدن و در امر شاق افتادن. (از اقرب الموارد)، با زن حرام جمع آمدن، نافرمانی کردن، تباهی نمودن، ضعیف شدن و انکسار، گناه ورزیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : گفت رو نه تو رهی نه آینه ت دایماً در بغض و کینی و عنت. مولوی. پادشاهان خون کنند از مصلحت لیک رحمتشان فزونست از عنت. مولوی. ، {{اِسم مَصدَر، اِسم}} گناه. (غیاث اللغات). اثم و گناه. (ناظم الاطباء). خطا. (اقرب الموارد)، تباهی و نیستی و هلاک. (ناظم الاطباء). هلاک. (غیاث اللغات)، فجور و زنا. (ناظم الاطباء). زناء. (اقرب الموارد). و از آن جمله است گفتار خداوند: ذلک لمن خشی العنت منکم... (از منتهی الارب) ، یعنی آن از برای کسی است از شما که از فجور و زنا بترسد، مشقت. (ناظم الاطباء)، فساد. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء)، وقوع در مشقت و سختی، کسب گناه، انکسار. (ناظم الاطباء)
نام وی محمد بن مجلی بن صائغ جزری و کنیه اش ابوالمؤید و شهرتش عنتری است. وی طبیب و حکیم و فلسفه دان و ادیب بودو شعر نیز نیکو می سرود. او از اهالی الجزیره، بین دجله و فرات بود و در ابتدا به جمعآوری و نوشتن اخبارعنتره بن شداد عبسی اشتغال داشت لذا بدین نام شهرت یافت. عنتری در حدود سال 570 ه. ق. درگذشت. و او را کتابهایی است که از آن جمله است: 1- النور المجتنی، در ادبیات و اخبار که آن را بر حسب فصلهای سال مرتب کرده است. 2- الجمانه، در علم طبیعیات و الهیات. 3- العشق الالهی و الطبیعی. 4- الاقرباذین که کتابی است بزرگ. (از الاعلام زرکلی از طبقات الاطباء ج 1 ص 290)
نام وی محمد بن مجلی بن صائغ جزری و کنیه اش ابوالمؤید و شهرتش عنتری است. وی طبیب و حکیم و فلسفه دان و ادیب بودو شعر نیز نیکو می سرود. او از اهالی الجزیره، بین دجله و فرات بود و در ابتدا به جمعآوری و نوشتن اخبارعنتره بن شداد عبسی اشتغال داشت لذا بدین نام شهرت یافت. عنتری در حدود سال 570 هَ. ق. درگذشت. و او را کتابهایی است که از آن جمله است: 1- النور المجتنی، در ادبیات و اخبار که آن را بر حسب فصلهای سال مرتب کرده است. 2- الجمانه، در علم طبیعیات و الهیات. 3- العشق الالهی و الطبیعی. 4- الاقرباذین که کتابی است بزرگ. (از الاعلام زرکلی از طبقات الاطباء ج 1 ص 290)
منسوب به عنتر. کسی که عنتر را به بازی وادارد و از این راه روزی خورد. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به عنتر شود، منسوب به عنتره است. و آنان جماعتی هستند از فرزندان عبدالملک بن هارون بن عنتره از اهالی کوفه که مشهورترین آنان ابوالحسن علی عنتری فقیه است. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
منسوب به عنتر. کسی که عنتر را به بازی وادارد و از این راه روزی خورد. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به عنتر شود، منسوب به عنتره است. و آنان جماعتی هستند از فرزندان عبدالملک بن هارون بن عنتره از اهالی کوفه که مشهورترین آنان ابوالحسن علی عنتری فقیه است. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
خشک شدۀ گیاه نصی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). خشک از گیاه خلی ̍. (از اقرب الموارد) ، کوهی است باریک در دشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کوهی است باریک در صحرا. (از اقرب الموارد) ، نخستین از هر چیزی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پشتۀ دشوارگذار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). تپه و کوه کوچک که بالا رفتن از آن سخت و شاق باشد. (از اقرب الموارد)
خشک شدۀ گیاه نصی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). خشک از گیاه خَلی ̍. (از اقرب الموارد) ، کوهی است باریک در دشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کوهی است باریک در صحرا. (از اقرب الموارد) ، نخستین از هر چیزی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پشتۀ دشوارگذار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). تپه و کوه کوچک که بالا رفتن از آن سخت و شاق باشد. (از اقرب الموارد)
استخوان پیوندپذیرفتۀ بازشکسته. (منتهی الارب). استخوان پیوندپذیرفته بعد شکسته. (آنندراج). استخوان شکسته شده بعد از پیوند پذیرفتن. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
استخوان پیوندپذیرفتۀ بازشکسته. (منتهی الارب). استخوان پیوندپذیرفته بعد شکسته. (آنندراج). استخوان شکسته شده بعد از پیوند پذیرفتن. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
اذیت رسانیدن کسی را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خواستن لغزش و مشقت کسی، تعنت در سؤال، پرسیدن بجهت تلبیس بر وی. (از اقرب الموارد) ، عیب جویی از کسی و بدگویی. (ناظم الاطباء). عیب کسی جستن و بدگویی. (غیاث اللغات). خطا وسهو بر کسی جستن. (آنندراج). ذلت جستن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) : و دیگر از تعنت و متکبری خالی باشد زیرا که اصل نماز بر تواضع نهاده اند. (منتخب قابوسنامه ص 17). بقالی را درمی چند بر صوفیان گرد آمده بود در واسط، و هر روز مطالبه کردی و سخنهای باخشونت گفتی و اصحاب از تعنت او خسته خاطر همی بودند. (گلستان). باری زبان تعنت دراز کرد و همی گفت تو آن نیستی که پدر من ترا از فرنگ بازخرید. (گلستان). رها نمی کند این نظم چون زره درهم که خصم تیغتعنت برآورد ز نیام. سعدی
اذیت رسانیدن کسی را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خواستن لغزش و مشقت کسی، تعنت در سؤال، پرسیدن بجهت تلبیس بر وی. (از اقرب الموارد) ، عیب جویی از کسی و بدگویی. (ناظم الاطباء). عیب کسی جستن و بدگویی. (غیاث اللغات). خطا وسهو بر کسی جستن. (آنندراج). ذلت جستن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) : و دیگر از تعنت و متکبری خالی باشد زیرا که اصل نماز بر تواضع نهاده اند. (منتخب قابوسنامه ص 17). بقالی را درمی چند بر صوفیان گرد آمده بود در واسط، و هر روز مطالبه کردی و سخنهای باخشونت گفتی و اصحاب از تعنت او خسته خاطر همی بودند. (گلستان). باری زبان تعنت دراز کرد و همی گفت تو آن نیستی که پدر من ترا از فرنگ بازخرید. (گلستان). رها نمی کند این نظم چون زره درهم که خصم تیغتعنت برآورد ز نیام. سعدی
ابن شدادبن عمرو بن معاویه بن قراد عبسی. مشهورترین سواران عرب در جاهلیت بود و از شعرای درجۀ اول نیز به شمار می رفت. اصل او از نجد و مادرش زبیبه نام داشت و از اهالی حبشه بود، لذا چهرۀ عنتره بسیاهی می رفت. وی به عزت نفس، حلم و بردباری شهرت داشت. او را عشق و محبتی وافر نسبت به دخترعمش ’عبله’ بوده است، بطوریکه در تمام قصایدش وی را یاد کرده است. در جوانی با امری ءالقیس شاعر ملاقات کرد. و نیز در جنگ داحس و غبراء شرکت داشت. او را عمری طولانی بود و در حدود سال 22 قبل از هجرت به دست الاسد الرهیص یا جبار بن عمرو طایی کشته شد. عنتره دارای اشعاری نغز و نیکو است و دیوان شعری به وی نسبت میدهند که بیشتر اشعار آن جعلی است. و نیز داستان عنتره که تخیلی است از وی، نزد عرب مشهوراست و فرنگی ها آن را از شاهکارهای ادبیات عرب دانسته اند و به زبانهای آلمانی و فرانسوی ترجمه شده است. ولی گویندۀ داستان شناخته نیست. نام او را ’عنتربن شداد...’ نیز گفته اند. (از الاعلام زرکلی). رجوع به مآخذ ذیل شود: الاغانی ج 8 ص 237. خزانهالادب بغدادی ج 1ص 62. آداب اللغه العربیه ج 1 ص 117. الشعر و الشعراء ص 75. جمهره اشعار العرب ص 93. نام عنتر در ادبیات فارسی نیز بسیار به کار رفته است و چه بسا که با نام عمرو همراه است که اشاره به عمرو بن عبدود است، و وی یکی دیگر از شجاعان عرب بشمار می رفت: مبارزانی بر تیغ او بتیغ گذاشت که هر یکی را صد بنده بود چون عنتر. فرخی. دگر شجاعت گویی چو او نه عنتر بود نه عمرو بود و نه معن و نه مالک اشتر. عنصری. ولید و حارث و بوجهل و عتبه و شیبه کجاست آصف و کو ذوالخمار و کو عنتر. ناصرخسرو. گردن به طاعت نز گزافه داد عمرو و عنترش برخوان اگر نه بیهشی آثار فتح خیبرش. ناصرخسرو. رجوع به عمرو بن عبدودبن ... شود
ابن شدادبن عمرو بن معاویه بن قراد عبسی. مشهورترین سواران عرب در جاهلیت بود و از شعرای درجۀ اول نیز به شمار می رفت. اصل او از نجد و مادرش زبیبه نام داشت و از اهالی حبشه بود، لذا چهرۀ عنتره بسیاهی می رفت. وی به عزت نفس، حلم و بردباری شهرت داشت. او را عشق و محبتی وافر نسبت به دخترعمش ’عبله’ بوده است، بطوریکه در تمام قصایدش وی را یاد کرده است. در جوانی با امری ءالقیس شاعر ملاقات کرد. و نیز در جنگ داحس و غبراء شرکت داشت. او را عمری طولانی بود و در حدود سال 22 قبل از هجرت به دست الاسد الرهیص یا جبار بن عمرو طایی کشته شد. عنتره دارای اشعاری نغز و نیکو است و دیوان شعری به وی نسبت میدهند که بیشتر اشعار آن جعلی است. و نیز داستان عنتره که تخیلی است از وی، نزد عرب مشهوراست و فرنگی ها آن را از شاهکارهای ادبیات عرب دانسته اند و به زبانهای آلمانی و فرانسوی ترجمه شده است. ولی گویندۀ داستان شناخته نیست. نام او را ’عنتربن شداد...’ نیز گفته اند. (از الاعلام زرکلی). رجوع به مآخذ ذیل شود: الاغانی ج 8 ص 237. خزانهالادب بغدادی ج 1ص 62. آداب اللغه العربیه ج 1 ص 117. الشعر و الشعراء ص 75. جمهره اشعار العرب ص 93. نام عنتر در ادبیات فارسی نیز بسیار به کار رفته است و چه بسا که با نام عمرو همراه است که اشاره به عمرو بن عبدود است، و وی یکی دیگر از شجاعان عرب بشمار می رفت: مبارزانی بر تیغ او بتیغ گذاشت که هر یکی را صد بنده بود چون عنتر. فرخی. دگر شجاعت گویی چو او نه عنتر بود نه عمرو بود و نه معن و نه مالک اشتر. عنصری. ولید و حارث و بوجهل و عتبه و شیبه کجاست آصف و کو ذوالخمار و کو عنتر. ناصرخسرو. گردن به طاعت نز گزافه داد عمرو و عنترش برخوان اگر نه بیهشی آثار فتح خیبرش. ناصرخسرو. رجوع به عمرو بن عبدودبن ... شود
مگس یا خرمگس. (منتهی الارب) (آنندراج). خرمگس. (ناظم الاطباء). مگس و گویند مگس ازرق و کبودرنگ، و یک دانۀ آن را عنتره گویند. (از اقرب الموارد) ، پستانداری است از راستۀ پریمات ها، جزو دستۀ میمونهای دم دار، و از گروه کاتارینین ها که جدار بین دو سوراخ بینی آن نازک است. دم این حیوان هرگز گیرنده نیست. انتهای بدن وی نزدیک به نشیمنگاه دارای پینه های قرمزرنگ است. رقاصان و مطربان دوره گرد انواع مختلف این حیوان را جهت رقاصی تربیت میکنند. (از فرهنگ فارسی معین) : برخوردار را دید که مانند عنتران بداختر در سر قبر پدر به امید عفو جرائم مضطر گردیده. (مجمل التواریخ ابوالحسن گلستانه). - عنترباز، بازی دهنده عنتر. عنتری. رجوع به عنتری شود. ، بدترکیب. این لفظ را در مقام توهین به اشخاص به کار می برند. (از فرهنگ فارسی معین)
مگس یا خرمگس. (منتهی الارب) (آنندراج). خرمگس. (ناظم الاطباء). مگس و گویند مگس ازرق و کبودرنگ، و یک دانۀ آن را عنتره گویند. (از اقرب الموارد) ، پستانداری است از راستۀ پریمات ها، جزو دستۀ میمونهای دم دار، و از گروه کاتارینین ها که جدار بین دو سوراخ بینی آن نازک است. دم این حیوان هرگز گیرنده نیست. انتهای بدن وی نزدیک به نشیمنگاه دارای پینه های قرمزرنگ است. رقاصان و مطربان دوره گرد انواع مختلف این حیوان را جهت رقاصی تربیت میکنند. (از فرهنگ فارسی معین) : برخوردار را دید که مانند عنتران بداختر در سر قبر پدر به امید عفو جرائم مضطر گردیده. (مجمل التواریخ ابوالحسن گلستانه). - عنترباز، بازی دهنده عنتر. عنتری. رجوع به عنتری شود. ، بدترکیب. این لفظ را در مقام توهین به اشخاص به کار می برند. (از فرهنگ فارسی معین)
کفتاری که شکار خود راپاره پاره کند. ج، عناتل. (ناظم الاطباء). الضباع العناتل، کفتارهایی که شکار خود را پاره پاره کنند. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
کفتاری که شکار خود راپاره پاره کند. ج، عَناتل. (ناظم الاطباء). الضباع العناتل، کفتارهایی که شکار خود را پاره پاره کنند. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)