جدول جو
جدول جو

معنی عنبی - جستجوی لغت در جدول جو

عنبی
(عِ نَ)
منسوب به عنب. رجوع به عنب شود، منسوب به عنب که میوه و انگور فروش را می رساند. (از انساب سمعانی).
- بواسیر عنبی، بواسیری است گرد بر سان انگور. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- پردۀ عنبی، پردۀ عنبیه:
جمال دختر رز نور چشم ماست مگر
که در نقاب زجاجی و پردۀ عنبی است.
حافظ.
رجوع به عنبیه شود، عنبی، مرواریدی است که عرض او اندکی از عرض مروارید غلطان بیشتر بود. (جواهرنامه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عنبر
تصویر عنبر
(دخترانه)
ماده ای چرب، خوشبو، و معطر که از معده یا روده نوعی ماهی گرفته می شود و امروزه در عطرسازی به کار می رود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عنابی
تصویر عنابی
به رنگ عناب، قرمز تیره، مایل به قهوه ای مثلاً لباس عنابی پوشیده بود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عربی
تصویر عربی
زبانی از شاخۀ زبان های سامی که در شبه جزیرۀ عربستان، شمال قارۀ افریقا و کشورهای کویت، عراق، فلسطین، امارات و چند کشور دیگر رایج است، مربوط به قوم عرب مثلاً رقص عربی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنبیه
تصویر عنبیه
بافت رنگی در چشم مهره داران که مردمک در قسمت مرکزی آن قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنبر
تصویر عنبر
ماده ای خوش بو و خاکستری رنگ که در معده یا رودۀ عنبرماهی تولید و روی آب دریا جمع می شود. گاهی خود ماهی را صید می کنند و آن ماده را از شکمش بیرون می آورند
عنبر اشهب: نوعی عنبر خالص و تیره رنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنبری
تصویر عنبری
خوش بو، خوش بو و سیاه رنگ مانند عنبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عصبی
تصویر عصبی
مربوط به عصب، مربوط به سلسلۀ اعصاب، ویژگی کسی که زود عصبانی می شود، خشمگین، دارای عصبانیت یا فشار روحی مثلاً واکنش عصبی، از روی عصبانیت، باحالت خشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جنبی
تصویر جنبی
کناری، پهلویی، کنایه از فرعی، غیراصلی، جانبی مثلاً فعالیت های جنبی نمایشگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقبی
تصویر عقبی
عقبا، جهان، دیگر آخرت
فرهنگ فارسی عمید
(صَ نَ با)
قریه ای است به یمامه و ابومحمد بن اسود گوید: در بلاد بنی عامر است و در کتاب فتوح آمده است که عثمان بن عفان، خباب بن ارت را قریه ای در سواد به اقطاع داد که آن را صعنبی می گفتند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ نَ)
عبدالله بن مسلمه بن قعنب الحارثی، مکنی به ابوعبدالرحمن. از اصحاب مالک بن انس است. وی کتاب موطاء مالک بن انس و اصول و فقه او را روایت کرده است. وفات او به سال 221 هجری قمری است. (از ابن الندیم). رجوع به ابن مسلمه (ابوعبدالرحمان) شود
لغت نامه دهخدا
(عِ نَ بی یَ)
نام طبقۀ سوم از هفت طبقۀ چشم است. رنگ آن مختلف می باشد، و در بعضی اشخاص سیاه و در بعضی اشهل و در بعضی ازرق بود. (از آنندراج) (از غیاث اللغات). قسمت قدامی پردۀ عضلانی عروقی است که عموداً در عقب قرنیه و در جلو عدسی قرار دارد. و در وسط آن سوراخی است بنام مردمک چشم. عنبیه دارای دو سطح قدامی و خلفی و دو محیط بزرگ و کوچک است. سطح قدامیش کمی محدب است و حد خلفی اطاق قدامی چشم را می سازد و رنگش بر حسب اشخاص ونژادهای مختلف متفاوت و معمولاً سیاه یا قهوه یی یا خاکستری و یا آبی است. و نیز بواسطۀ وجود عروقی که در روی آن قرار دارند دارای برآمدگیهایی است که محاذی شعاعهای دایره ای قرار گرفته اند که بین دو محیط کوچک و بزرگ آن کشیده شده اند. سطح خلفی عنبیه کمی مقعر وسیاه رنگ است و قسمت مرکزی آن با عدسی و قسمت محیطیش با زواید مژگانی مجاور است. محیط بزرگ عنبیه مجاور با قسمت قدامی تنه مژگانی است و با محیط قرنیه شیارمدوری را میسازد که به نام زاویۀ عنبی قرنیه ای موسوم است. محیط کوچک عنبیه سوراخی را محدود می سازد به نام مردمک که در مرکز عنبیه قرار دارد و معمولاً مدورو گاهی نیز بیضی شکل است و قطر آن تقریباً 3 تا 4 میلیمتر است، ولی در نتیجۀ عمل عضلات گشادکننده و تنگ کننده عنبیه تغییر قطر میدهد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
نوعی از بوی خوش و آن سرگین ستور بحری است، جسمی است خاکستری که آنرا از موجهای اقیانوس هند بدست میاورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصبی
تصویر عصبی
کسی که تعصب بخرج دهد و از کسی یا چیزی حمایت کند، عصبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنبج
تصویر عنبج
گول، فرو هشته گوشت آویزان گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنبا
تصویر عنبا
هندی تازی گشته از انبه نغزک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنبری
تصویر عنبری
امبری سیاه مشکی، خوشبوی، می امبرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنبس
تصویر عنبس
شیر بیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنبه
تصویر عنبه
یک دانه انگور، جوش که بر تن آدمی بر آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنابی
تصویر عنابی
چیلانی از رنگ ها منسوب به عناب برنگ عناب سرخ رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنقی
تصویر عنقی
گردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقبی
تصویر عقبی
سزای کردار، آخرت
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به طنبی پارسی است تنبی (اطاق بزرگی که در عقب تالار واقع است) شیشه بند تنبی (گویش گیلکی) شاه نشین باد غرد بسا جای کاشانه و باد غرد بدو اندرون شادی و نوشخورد (ابو شکور) ایوانی که توی ایوان بزرگتر باشد، تالار، اطاقی وسیع و مجلل نظیر شاه نشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزبی
تصویر عزبی
عزب بودن مجرد بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عربی
تصویر عربی
منسوب به عرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشبی
تصویر عشبی
چرامینی (چرامین علف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدبی
تصویر عدبی
نیکخوی، بی آک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عذبی
تصویر عذبی
مرد کریم الخلق، کسی که بی عیب باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتبی
تصویر عتبی
خوشنودی خرسندی
فرهنگ لغت هوشیار
نام طبقه سوم از هفت طبقه چشم است، قسمت قدامی پرده عضلانی عروقی است که عموداً در عقب قرنیه و در جلو عدسی قرار دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذنبی
تصویر ذنبی
پارسی تازی گشته دم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنبی
تصویر کنبی
منسوب به کنب از مردم قم اهل قم قمی
فرهنگ لغت هوشیار
((عِ نَ یِّ))
پرده ای است در چشم شبیه دیافراگم در دوربین عکاسی که میزان ورود نور به چشم را تنظیم می کند. رنگ عنبیه در افراد متفاوت است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عنبر
تصویر عنبر
زغال اخته
فرهنگ واژه فارسی سره