جدول جو
جدول جو

معنی عنبرفروش - جستجوی لغت در جدول جو

عنبرفروش
(بَ خوا / خا)
آنکه عنبر بفروشد. فروشندۀ عنبر:
به عنبرفروشان اگر بگذری
شود جامۀ تو همه عنبری.
(هجونامۀ منسوب به فردوسی).
سر زلف را چون درآرد بگوش
کند خاک را باد عنبرفروش.
نظامی.
خار بود نام گل خارپوش
عنبر نام آمده عنبرفروش.
نظامی.
فلک را داده سروش سبزپوشی
عمامش باد را عنبرفروشی.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

فروشندۀ دایره و غربال. غربال فروش:
کاین فلک زرکش زربفت پوش
هست یکی لولی چنبرفروش.
خواجو
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
جبّان. (دهار) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زْ / زَ / زِ دَ / دِ)
عنبرپوشیده. آلوده به عنبر. عنبرآلود:
عطسه مغز نافه را خالی کند از بوی مشک
آستین چون برفشاند زلف عنبرپوش او.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
عطرفروشنده. بوفروش. وآن را در عرف هند گندهی خوانند. (آنندراج). کسی که خوشبو می فروشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به عطر شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
آنکه عرض هنر کند. (آنندراج) :
کمال کسب کن اما هنرفروش مباش
دکان خوش است کسی در دکان نمی باید.
کلیم
لغت نامه دهخدا
تصویری از پنیرفروش
تصویر پنیرفروش
فروشنده پنیر جبان
فرهنگ لغت هوشیار