جدول جو
جدول جو

معنی عناهج - جستجوی لغت در جدول جو

عناهج
(عُ هَِ)
درازقامت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). طویل. ج، عناهج. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عناهج
(عَ هَِ)
جمع واژۀ عناهج. (از اقرب الموارد). رجوع به عناهج شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مناهج
تصویر مناهج
منهج ها، راههای راست، راههای آشکار، راههای پیدا و گشاده، جمع واژۀ منهج
فرهنگ فارسی عمید
(عُ)
جمع واژۀ عانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به عانی شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
رسنی است که زیر دلو بزرگ به عراقی می بندند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ریسمانی که به ته دول بزرگ می پیوندند و سپس آن را به چنبرۀ آن دول می بندند. (از ناظم الاطباء) ، رسنی باریک که بدان گوشۀ دلو را تا چوب چنبرش بندند. (منتهی الارب) (آنندراج). ریسمانی است باریک که از یکی از گوشه های دلوکوچک تا ’عرقوه’ می بندند. (از اقرب الموارد) ، درد مهره های پشت. (منتهی الارب) (آنندراج). درد صلب و کمر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کار و امر. (از اقرب الموارد). گویند: عناج فلان الی فلان، یعنی امر فلان به فلان مربوط است و می تواند درآن تصرف کند. (از منتهی الارب) ، ملاک و نظام کار. (از منتهی الارب) (از آنندراج). قوام و نظام کار. (از ناظم الاطباء). ملاک امر. (اقرب الموارد). گویند: هذا عناج أمرک و فلان عناج أمرک، یعنی این ملاک کار تو است یا فلان ملاک کار تو است. (از اقرب الموارد). ج، اءعنجه، عنج. (اقرب الموارد) ، قول لا عناج له، کلام که در آن تأمل و فکر نرفته. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کلامی که در آن تأمل و فکر نکرده باشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ هَِ)
جمع واژۀ منهاج. (دهار). راههای راست و این جمع منهج است. (غیاث) (آنندراج). جمع واژۀ منهج. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ منهج یا منهج و منهاج. (اقرب الموارد). راههای پیدا و گشاده: خاطر... در مناهج مصافات و موالات دایم النور. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 256). مناهج عدل که نامسلوک مانده بود... (سندبادنامه ص 10). فیمابعد مناهج احکام دولت و مناظم دوام ملک بر وفق مراد... (مرزبان نامه چ قزوینی ص 181). و مناهج بیم و اومید... با عاقلان زدن همین صفت دارد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 262). در تأسیس مبانی شعر و سلوک مناهج نظم بشناسند. (المعجم). از اقتفای مناهج و اقتنای منافع... عدول نجوید. (اخلاق ناصری).
کان نبد معروف و بس مهجور بود
از قلاع و از مناهج دوربود.
مولوی.
نشگفت اگر ملائکه گردند مقتدی
آن را که در مناهج حق مقتدا علی است.
ابن یمین (دیوان چ باستانی راد ص 40).
رجوع به منهج و منهاج شود
لغت نامه دهخدا
(دَ هَِ)
شتر دوکوهانه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عَ هَِ)
جمع واژۀ عمهج. رجوع به عمهج شود
لغت نامه دهخدا
(عُ هَِ)
شیر دفزک. (منتهی الارب). شیر دفزک و سطبرشده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شیر غلیظشتر. و یا شیرهای جامد و بسته شده، و یا شیر خوشبوی در ابتدای تغییر و دگرگونی. و یا شیری که نگاه داشته شود تا طعم و مزه ای غیر ترش بگیرد و آب نیز با آن مخلوط نشود و بطور کامل غلیظ نشود، آنگاه آن را بیاشامند. (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از متن اللغه). و یا شیری که در خیک ریخته باشند و طعم و مزه ای نگرفته باشد. (از لسان العرب). و یا شیری که شیرین نباشد و مزه و طعمی نگرفته باشد. سماهج. (از لسان العرب) (از تاج العروس) ، مرد فیرنده و متکبر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شخص متکبر و بخود بالیده. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، مرد پر از گوشت و پیه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس) (از متن اللغه). شخص پرگوشت. (از لسان العرب) ، سطبر و فربه. غماهج. (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از متن اللغه). رجوع به غماهج شود، گیاه سبز بهم پیچیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، کسی که خلقت و آفرینش او کامل و تمام باشد، شرابی که گوارا باشد و به آسانی از گلوگاه بگذرد. (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، مرد دراز، مرد تیزرو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، عماهیج. و به غالب معانی فوق بصورت عمهج و عمهوج نیز آید. رجوع به عمهج و عمهوج شود
لغت نامه دهخدا
(عُ بِ)
مرد تندخوی درشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جافی و سخت و بدمعاشرت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ ثِ)
بز کوهی درشت اندام. (منتهی الارب). بز کوهی فربه درشت اندام. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گشن فربه ستبری که در هنگام گشنی حالت فتور در آن پیدا شود و گشنی نتواند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
راه رونده. (فرهنگ نظام) (آنندراج) (غیاث اللغات) (از صراح). سالک. (از المنجد). رهرو، راه فراخ پیداکننده. (فرهنگ نظام) (آنندراج) (غیاث اللغات) (از صراح). یابندۀ راه، راه نماینده. (ناظم الاطباء) ، ثوب ناهج، جامۀ پوسیدۀ شکاف برنداشته، رجل ناهج، مرد تاسه و دمه گرفته. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عناج
تصویر عناج
درد پشت درد مهره های پشت، سخن نیاندیشیده، پایه کار بنیاد کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناهج
تصویر ناهج
راه رونده، فراخراه یابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناهج
تصویر مناهج
جمع منهج، راه های راست، راستراه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناهج
تصویر مناهج
((مَ هِ))
جمع منهج
فرهنگ فارسی معین
منهج ها، راه ها، طریق ها، طرق، شیوه ها، روش ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد