جدول جو
جدول جو

معنی عناقه - جستجوی لغت در جدول جو

عناقه
(عِ)
آبی است غنی را، یا موضعی است نزدیک ضریه. (منتهی الارب). آبی است ازآن غنی. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
عناقه
(عَ قَ)
نومیدی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عناقه
نومیدی
تصویری از عناقه
تصویر عناقه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از علاقه
تصویر علاقه
دوست داشتن، دلبستگی، زمین و ملک، دارایی، در علوم ادبی در بیان، ارتباط و مناسبتی که میان معنی حقیقی و مجازی وجود دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علاقه
تصویر علاقه
رشته و بندی که چیزی به آن بیاویزند، بند کمان، تازیانه و شمشیر، میوه ای که بر درخت آویزان باشد
فرهنگ فارسی عمید
(عُ قَ)
آب صافی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، باران بسیار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
کهنه شدن. (اقرب الموارد) (ترجمان علامۀ جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(عَقْ قا قَ)
سحابه عقاقه، ابر که باران خود را ریخته باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُقْ قا قَ)
خطاف. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(عَزْ زا قَ)
سرین. (منتهی الارب). است. (اقرب الموارد) ، حلقۀ دبر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ دُ قَ)
قسمت زیرین شکم، گویی مغاک سینه است. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
رجوع به عباقیه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
عنایت. مشغول کردن کار کسی را و بی آرام ساختن و اندوهگین نمودن او. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء). عارض شدن امری بر کسی و مشغول داشتن و محزون ساختن وی. (از اقرب الموارد). عنایه. عنی. رجوع به عنایه و عنی شود، رنج دیدن بجهت کسی. (از منتهی الارب). رنج دیدن در کار کسی و مشغول شدن بدان. (از ناظم الاطباء). اهتمام کردن کسی بر حاجتی، وپرداختن به آن حاجت و مشقت دیدن بخاطر آن. (از اقرب الموارد). عنی. رجوع به عنی شود، اراده کردن و قصد کردن مطلبی را از گفتاری. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). عنی. رجوع به عنی شود، نگاه داشتن. (از منتهی الارب). حفظ کردن و محافظت نمودن، فروگرفتن و حادث گردیدن کار، رویانیدن زمین گیاه را، گواریدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، عرضه کردن و مشغول نمودن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ جَ لَ)
عنایت. مشغول کردن کار کسی را و بی آرام ساختن و اندوهگین نمودن او. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). عارض شدن امری بر کسی و مشغول داشتن و محزون ساختن وی. (از اقرب الموارد). عنایه. عنی. رجوع به عنایه و عنی شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
ژرف شدن. (از منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (ترجمان البلاغۀ جرجانی). ژرف و عمیق شدن. (ازناظم الاطباء) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، دور شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (ترجمان البلاغۀ جرجانی). دور گردیدن. (ناظم الاطباء) (از تاج العروس). دورتک و دراز گردیدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). عمق. رجوع به عمق شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
جایگاهی است در سه میلی حسینیه از راه مکه. در اینجا برکه ای است ازآن ام جعفر که در سه میل پس از قباب، در مقابل سمیراء و پس از توز واقع شده. آب آن شور و غلیظ است. و گویند که عنابه، کوه کوچک یا صخرۀ بزرگی (قاره) است در پایین ’رویثه’ بین مکه و مدینه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُنْ نا بَ)
یک دانه عناب. یکی عناب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عناب شود، بار پیلو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ نَ)
مرافقت نکردن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آزردن، درشتی نمودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَفَ)
تکلف و عدم مرافقت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ طَ ثَ)
تاب خوردن در هوای آزاد، تاب دادن. (از دزی)
لغت نامه دهخدا
(شِ قَ)
آویختن گاه. (یادداشت مؤلف) : فلما وصل به (بابن الزبیر رشید) الی الشناقه... جلد. (معجم الادباء چ مارگلیوث ج 2 ص 420)
لغت نامه دهخدا
(خُ قَ)
بیماری خناق. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زناقه
تصویر زناقه
گلو بند، ایستار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اناقه
تصویر اناقه
ریزه کاری، حسن، خوبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عراقه
تصویر عراقه
باران بسیار، آب روشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتاقه
تصویر عتاقه
بنده آزاد گشته، آزاد گردیدن، جوان گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
دمبرگ، منگله، بند بند کمان بند شمشیر، کجه کجک کناره کناره (قناره تازی گشته کناره)، میوه آویزان یکدلی یکرنگی، بستگی پیوند، خویشاوندی، دشمنی، دوستی از واژگان دو پهلو، از آنی (تملک)، مرگ، خورش روز گذار، راه، چرخ چاه، دول بزرگ (دول دلو) بدل دوست داشتن کسی را دوست داشتن، دوستی، بستگی ارتباط، جمع علایق (علائق) علاقجات (غلط) یا علاقه قرابت. ارتباط خویشاوندی. یا علاقه محبت. دوستی قلبی. یا قطع علاقه. ترک دوستی دل کندن، بند و کمان و تازیانه و شمشیر و جز آن، هر چیز که بدان چیزی را آویزند، آن چه از میوه به درختان آویزند باشد، جمع علایق (علائق) علاقی، دنباله. یا علاقه دستار. طره آن شمله. به دل دوست داشتن، بستگی و ارتباط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عماقه
تصویر عماقه
دور تکی گودی ژرف شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عناقیه
تصویر عناقیه
گل گوشی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عندقه
تصویر عندقه
زیر شکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنایه
تصویر عنایه
آختن هنجیدن، پاسداشت نگهداری، نواخت نوازش، بخشش دهش، نگرش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنانه
تصویر عنانه
خشک کونی سست کمری، یک پاره ابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علاقه
تصویر علاقه
((عَ قِ))
دوست داشتن، دوستی، پیوند، ارتباط، وابستگی، جمع علائق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علاقه
تصویر علاقه
((عِ قِ))
رشته و بندی که چیزی را به آن بیآویزند، بند کمان و تازیانه، میوه ای که از درخت آویزان باشد، جمع علائق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علاقه
تصویر علاقه
دلبستگی
فرهنگ واژه فارسی سره