جدول جو
جدول جو

معنی عناظب - جستجوی لغت در جدول جو

عناظب
(عَ ظِ)
جمع واژۀ عنظب. رجوع به عنظب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عناب
تصویر عناب
(دخترانه)
میوه ای به رنگ قرمز که خواص درمانی فراوانی دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عناب
تصویر عناب
میوه ای بزرگ تر از سنجد و به رنگ قرمز تیره که مصرف خوراکی و دارویی دارد، شیلان، چیلان، جیلان، سیلانه، سنجد گرگان، تبرخون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عناکب
تصویر عناکب
عنکبوت ها، تارتن ها، جمع واژۀ عنکبوت
فرهنگ فارسی عمید
(عُ ظُ /ظَ)
بمعنی عنظاب است. رجوع به عنظاب شود
لغت نامه دهخدا
(حَ ظِ)
جمع واژۀ حنظب، ملخ نر و خبز دوک. (منتهی الارب). رجوع به حنظب شود
لغت نامه دهخدا
(عَ کِ)
جمع واژۀ عنکبوت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) :
مقام غوانی گرفته نوایح
بساط عنادل سپرده عناکب.
حسن متکلم.
رجوع به عنکبوت شود، جمع واژۀ عنکب، عنکبه، عنکباه وعکنباه. (المنجد). رجوع به عنکب، عنکبه، عنکباه وعکنباه شود
لغت نامه دهخدا
(عِ / عُ)
ملخ زردرنگ، و یا ملخ درشت و سطبر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عنظب. عنظب. عنظوب. عنظبان. عنظباء. عنظابه. ج، عناظب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ظِ)
عظب. در جای خشک فرو آینده. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به عظب شود
لغت نامه دهخدا
(عُنْ نا)
سنجد جیلان. (منتهی الارب). میوه ای است شبیه به سنجد و در منضجات ومسهلات به کار برند. خوردن آن خون را صاف کند. (برهان قاطع). ثمر درختی است معروف، قریب به درخت کنار و زیتون در بلندی، و برگ آن اندک ضخیم تر و طولانی تر از برگ کنار. و یک روی آن مزغب، و پوست درخت آن سرخ رنگ و چوب آن نیز سرخ رنگ و نیمرنگ و خالدار. بهترین آن بزرگ بالیدۀ به کمال رسیدۀ سرخ شدۀ در گوشت جرجانی و یا خطایی آن است که شیرین و عفوصت آن کم باشد. تازۀ آن معتدل در حرارت و برودت و مایل به رطوبت است، و شیخ الرئیس آن را بارد اول و معتدل در یبوست و رطوبت قلیلی گفته است. خواص آن: منضج اخلاط غلیظه و ملین صدر و احشاء و مسهل اخلاط رقیقه و رافع خشونت سینه و حلق و صوت، عارض از حرارت و سرفه، و صاف کننده خون، و مولد خون صالح، و مسکن التهاب و تشنگی و حدت خون وگرمی و وجع جگر و مثانه و امراض مقعده و لزع امعاء و معده. (از مخزن الادویه). درختچه ای است از تیره عنابها که جزو تیره های نزدیک به گل سرخیان محسوب میشود. ارتفاع آن بین 4 تا 6 متر است و دارای ساقۀ راست و شاخه های ناهموار است. برگهایش کوچک و شفاف و بی کرک است و در قاعده دمبرگ دو گوشوارک نوک تیز بصورت خار وجود دارند. گلهایش کوچک و زردرنگ و شامل دم گل بسیار کوتاه است. میوه اش شفت و مایل به قرمز و شفاف و کروی است، و ممکن است به بزرگی یک زیتون برسد. و دارای طعمی مطبوع است. بوی عناب ضعیف و طعم آن لعابی و کمی شیرین است. علاوه بر آنکه میوۀ این گیاه را بحالت تازه مصرف می کنند، در تداوی بعنوان ملین و مسکن سرفه به کار میرود. گیاه مزبور در اکثر نقاط ایران میروید. اون ناف. اون ناف دار. طبرخون. سنجد گرگان. سیلانه. شیلانه. تفاح بری. سیب کوهی. یبانی. آلماآغاجی. ارج. درخت شیلان. درخت شیلانک. تبرخون. عناب آغاجی. صغیرا. سنجد جیلان. سنجد جیلانی. (فرهنگ فارسی معین). یک دانۀآن را عنابه گویند. (از اقرب الموارد) :
نهاد زهر بر نوش و خار هم بر گل
چنانکه باشد جیلانش از بر عناب.
ابوطاهر خسروانی.
چو چوب عنابم گر چین گرفت روی همه
گرفت اشکم در دیده گونۀ عناب.
مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 29).
بشرط بی بی شمس و بشرب بابا خمس
به مصطکی و به بادام و پسته و عناب.
خاقانی.
حاجت به جو آبست و جوم نیست ولکن
دل هست بنفشه صفت و اشک چو عناب.
خاقانی.
چرا هوای لبت خون من بجوش آورد
اگر نشاندن خون از خواص عناب است.
ظهیر فاریابی (از نزهه القلوب).
پست شکر گشت غبار درت
پسته و عناب شده شکرت.
نظامی.
، کنایه از لب معشوق است. (آنندراج) (برهان قاطع) :
بپرسید سین دخت مهراب را
ز خوشاب بگشاد عناب را.
فردوسی.
بده عناب چون سازی کمند زلف چین برچین
مرا عناب وار از روی خون آلوده چین خیزد.
خاقانی.
گهی بر شکر از بادام زد آب
گهی خایید فندق را به عناب.
نظامی.
لب لعل عناب شکرشکن
زده بوسه بر فندق بی دهن.
نظامی.
مریضی که از عشق تب میکند
علاجش دو عناب لب میکند.
؟
، در این بیت از منوچهری:
ابر زیر و بم شعر اعشی ّ قیس
همی زد زننده به مضرابها
نسخۀ بدل بجای مضرابها ’عنابها’ دارد که مرحوم دهخدا احتمال داده اند ’عناب’ نام سازی باشد. و نیز می توان آن را بمعنی سرانگشتان پنداشت، چنانکه ’عناب تر’ در فرهنگها بمعنی انگشتان آمده است.
- عناب بری، کول خس. کوله خس. (از فرهنگ فارسی معین).
- عناب تر. رجوع به این ماده در ردیف خود شود.
- عناب رنگ، به رنگ عناب. رجوع به این ماده در ردیف خود شود.
- عنابگون، به رنگ عناب. رجوع به این ماده در ردیف خود شود.
- عناب وار، مانند عناب. رجوع به این ماده در ردیف خودشود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
نام اسب مالک بن نویره. (منتهی الارب) (آنندراج). نام اسبی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَنْ نا بِ)
کوهی است به راه مکه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کوه دایره شکل و بسیار مرتفعی است که چیزی در آنجا نمی روید. و گویند، کوهی است در طریق مکه. و گویند، طریق مدینه است از فید. و نیز گویند، کوهی است سیاه رنگ ازآن کعب بن عبدویه که آبشان هم ’عنابه’ نامیده می شود. و نیز گفته اند که عناب کوهی است سیاه رنگ در مروت. و برخی عناب را ’صحرا’ گفته اند. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(عَنْ نا)
انگورفروش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فروشندۀ انگور. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَنْ نا)
نام والد حریث بنهابی است. (منتهی الارب) (آنندراج). از اعلام است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جمع عنکب، تنندگان نر جانوری است از شاخه بند پایان و از دسته کلیفر و از رده عنکبوتیان و جزو راسته تنندویان که درخانه ها زیاد است و بیشتر در زیر زمین ها و اماکن متروک و در زوایای دیوارها و سقف بنا تار می تنند و خود در گوشه ای از محل تارها بانتظار شکارش که حشرات مختلف باشند می ماند. این جانور تخمهایش را در گوشه ای از تارهای خود که به شکل قیف درست کرده محفوظ نگاه می دارد تا نوزادها از تخم خارج شوند. بدن عنکبوت از دو قسمت سرسینه و شکم ساخته شده و دارای 4 زوج پاهای بندبند در قسمت سر سینه می باشند. به علاوه در جلو سر دارای یک زوج زایده حسی نیز هست. در جلو دهان عنکبوت دارای یک جفت غلاب زهر آلود قرار دارد که حیوان به وسیله آن شکارش را می کشد و می خورد. در طرفین سر عنکبوت 4 زوج چشم ساده قرار دارند. ناحیه شکم عنکبوت یک پارچه است و در قسمت ابتدای شکم دارای سه سوراخ می باشد که سوراخ وسطی سوراخ تخم ریزی حیوان است و دو سوراخ طرفین به شش های او مربوطند و بنابراین سوراخهای تنفسی می باشند. در انتهای شکم هفت سوراخ موجود است که به شکل دایره قرارگرفته اند. شش عدد از سوراخ ها سوراخهای تولید تار هستند که حیوان به وسیله پاهای عقبی ماده لزجی را که از آنها ترشح می شود می گیرد و چون این ماده در برابر هوا منعقد می شود و به صورت تار در می آید حیوان از آنها برای خود تار می تند و لانه درست می کند و سوراخ هفتمی مخرج حیوان است جولاهک جولاهه ارومچک تارتنک تارتن تننده تنندو کارتنک جولاهه، جمع عناکب، طبقه ای از طبقات اسطرلاب که مشبک است
فرهنگ لغت هوشیار
کلان بینی: مرد، فنج در زنان (فنج فتق)، کوه خرد، کوه بزرگ از واژگان دو پهلو، بستگی چوز (چوز فرج زنان) انگور فروش چیلان تبر خون فضل تبر خون نیافت سنجد هرگز گرچه به دیدن چو سنجد است تبر خون (ناصرخسرو) سیلانه سنجد گرگان شیلانه سیب کوهی اون ناف از گیاهان انگور فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عناب
تصویر عناب
((عَ نّ))
درختی است با برگ های کوچک و بی کرک و شفاف، گل هایش کوچک و زرد رنگ و شامل دم گل بسیار کوتاه است. میوه اش شفت و مایل به قرمز، شفاف و کروی است که به بزرگی یک زیتون می رسد و دارای طمعی بسیار مطبوع است، چوبی سخت و سرخ رنگ که شاطران در دست گیرند، تبرخون
فرهنگ فارسی معین
جمع کردن عناب از درخت جمع کردن و گردآوردن مال است و دادن عناب به دیگری رسانیدن راحت به گیرنده عناب است - جابر مغربی
عناب مال است که بیننده خواب حاصل می کند - محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب