جدول جو
جدول جو

معنی عناذان - جستجوی لغت در جدول جو

عناذان
(عَ)
قریه ای است از قرای قنسرین، از کورۀ ارتیق، از عواصم. و آن نامی است اعجمی و ریشه عربی ندارد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بناوان
تصویر بناوان
(دخترانه)
کدبانو، خانهدار (نگارش کردی: بنهوان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عناوین
تصویر عناوین
اسامی دست اندر کاران فیلم که درآغاز و پایان فیلم به صورت نوشته می آید. معمولا در آغاز فیلمها، عوامل درج یک دست اندر کار نظیر فیلمنامه نویس، کارگردان، فیلمبردار، تدوینگر و در پایان علاوه بر تکرار این عوامل، سایر عوامل دست اندر کار آورده میشوند. این اصطلاح همچنین به میان نویس فیلمهای دوره ی صامت نیز اطلاق میشود. گفتنی است فیلم ارباب حلقه ها 3 باداشتن مدت زمان ده دقیقه عنوان بندی، مقام اول را در مدت زمان عنوان بندی تاریخ سینما را به خود اختصاص داده است.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از عنفوان
تصویر عنفوان
اول جوانی، اول هر چیز، اول خوبی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
جمع واژۀ عنوان. رجوع به عنوان شود.
- به عناوین مختلف، بطرق مختلف. از راههای گوناگون. (فرهنگ فارسی معین).
- به عناوینی، به طرقی. به وجوهی. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تپۀ لحی، اسم مکانی است که شمشون در آنجا هزار مرد از فلسطینیان را با چانۀ خری به قتل رسانید. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(عُ دِ / عَ دِ)
هر دو خصیه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نِ بَ تَ)
بطور تمرد و سرکشی و لجاجت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَمْ بَ)
دهی است از بخش نمین شهرستان اردبیل. سکنۀ آن 2846 تن. آب آنجا از رود عنبران و محصول آن غلات و حبوب است. این ده در دو محل بنام عنبران بالا (علیا) و عنبران پایین (سفلی) قرار دارد. و سکنۀ عنبران علیا 2046 تن است. دارای پاسگاه مرزی و دبستان نیز میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
جمع واژۀ عنایت. عنایتها و لطفها و احسانها. (ناظم الاطباء) : امداد و عنایات از رسم مألوف نقصان نپذیرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 164).
اینهمه گفتیم لیک اندر بسیچ
بی عنایات خدا هیچیم هیچ.
مولوی.
رجوع به عنایت و عنایه شود
لغت نامه دهخدا
(عُ کَ)
رجوع به عنانی شود
لغت نامه دهخدا
(چِ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: یکی از بلوک تابع مشهد مقدس است که از شمال بخاک قوچان، از جنوب به میانولایت و درزاب، از سمت غربی و جنوب غربی به گلمکان و شاندیز و از جهت شرقی به رادکان محدود میباشد. این بلوک دارای رودخانه ای است به همین نام که دو رشته دارد و یکی از آن دو رشته از نیشابور میاید و منبع آن فریزی است و رشتۀ دیگر از سمت نیشابور میاید و منبع آن اخلمد میباشد. قصبۀ چناران در این بلوک مخروبه شده و از جمعیت آن سیصد خانوار باقی مانده است و از آثار قدیم خرابۀ شهر منیجان در این بلوک باقی است که آن را منسوب به منیجه، دختر افراسیاب و آبادکردۀ وی میدانند. (از مرآت البلدان ج 4ص 273). در فرهنگ جغرافیایی آمده است: نام یکی از دهستانهای بخش حومه شهرستان مشهد که از خاور و شمال خاوری به کوه هزارمسجد، از شمال خاوری به دهستان رادکان، از باختر به دهستان گلمکان بخش طرقبه و از جنوب به دهستان بیزکی محدود است. جلگه ای با هوای معتدل است که آب مزروعی آن از رودخانه و قنوات میباشد. این دهستان از 111 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و در حدود 20793 تن سکنه دارد و راه شوسۀ مشهد بقوچان از این دهستان میگذرد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: دره ای است از دره های آرتیمان تویسرکان که در این دره درختهای چنار خودرو بسیار است و قاشق تراشهای ولایتی هر چهار پنج سال یکبار از این درختها خریده آنها را مثل بید هرس میکنند و شاخه ها را بمصرف میرسانند. لطافت هوای این دره و چشمه سارهای آن که بکوهی بنام اشکنجنه منتهی میشوند، مشهور است. اهل سرکان غالباً میوه های باغستان خود را صبحها بدوش گرفته از گردنه اشکنجنه بدان سمت کوه بهمدان میبرند و میفروشند و عصر بسرکان برمیگردند. کوههای این ناحیه با چشمه سارها و لاله های الوان وعلفهای خوب، منظری زیبا دارند. در کنار چشمه ها توتیای زیاد میروید و نخود خودرو نیز در کوهستان بسیار است و شبنم تندی دارد. (از مرآت البلدان ج 4 ص 273)
لغت نامه دهخدا
(عُ فُ)
اول هر چیزی و خوبی و حسن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، عنفوان شباب، جوانی و یا ابتدای خوبی و بهجت آن. (از اقرب الموارد). اول هر چیز و آغاز جوانی. (غیاث اللغات) (آنندراج). لغت عنفوان، وزن فنعلان است از مادۀ ’عفو’ بمعنی خالص و برگزیده و یا وزن فعلوان است از مادۀ ’عنف’ بمعنی عدم رفق و مدارا، زیرا ابتدای جوانی دارای حالتی غیر رفق آمیز است. و یا مبدل از مادۀ ’أنف’است، چنانکه گویند: ’اعتنفت الشی ٔ’ بمعنی ’اًئتنفت الشی ٔ’، یعنی از آن چیز استقبال کردم. (از اقرب الموارد) : هم یخرجون عنفواناً، أی اولاً فأولاً، یعنی آنان یکی پس از دیگری خارج میشوند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عنفو. رجوع به عنفو شود: بسبب مآثر ملکانه که در عنفوان شباب و مطلع عمر از جهت کسب ممالک موروث بجای آورده است... (کلیله و دمنه). عنفوان شباب که ذهن و خاطر درغایت حدت و صفا و قریحت و فطنت در کمال نشو و نما باشد. (سندبادنامه ص 62). در طراوت جوانی و عنفوان شباب بود و تجربت نایافته و نیک و بد نادیده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 153). در نفرت جوانی و حسرت امانی و عنفوان زندگانی فروشد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 361). اتفاقاً در آن میان جوانی بود که میوۀ عنفوان شبابش نورسیده. (گلستان سعدی). چندانکه مرا شیخ... ابوالفرج بن جوزی... ترک سماع فرمودی و به خلوت و عزلت اشارت کردی عنفوان شبابم غالب آمدی. (گلستان سعدی). در عنفوان جوانی چنانکه افتد و دانی. (گلستان سعدی). با عنفوان جوانی و حداثت سن، نقابت سادات علویه به شهر قم و نواحی قم بدو مفوض بوده است. (تاریخ قم ص 220)
لغت نامه دهخدا
(عُقا)
آبی است مر بنی تمیم را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُظُ)
بمعنی عنظاب است. رجوع به عنظاب شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
اول جوانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
گیاه آذربو است. (از تحفۀحکیم مؤمن) (از مخزن الادویه). رجوع به آذربو شود
لغت نامه دهخدا
(خِ)
نام یکی از دهستان های پنج گانه شهرستان رفسنجان در خاور رفسنجان، بحدود زیر: شمال بخش زرند از شهرستان کرمان، خاور دهستان کوی از بخش حومه کرمان، جنوب بخش بردسیر از شهرستان سیرجان، باختر دهستان حومه رفسنجان. این منطقه کوهستانی است با هوای سردسیری. زیارتگاهی بنام بی بی حیات دارد که در تابستان جمعیت زیادی از کویر حومه رفسنجان برای زیارت و استفاده از هوا به این دهستان می آیند. آب مشروب آن از قنات و چشمه و رودخانه است و محصول آن غلات و لبنیات و حبوبات و پنبه و کمی پسته می باشد. شغل اهالی زراعت و گله داری است. این دهستان از 75 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و در حدود 8800 تن سکنه دارد. آبادی های این دهستان نزدیک به هم و مرکز آن قصبۀ خنامان است. مذهب ساکنان مسلمان و شیعۀ اثناعشری و زبان آنها فارسی است. راه های این دهستان عموماً مالرو و راه فرعی خنامان از آبادی واقع درکنار شوسۀ کرمان به رفسنجان منشعب میشود که پس از پیمودن راههای کوهستانی ناهموار به خنامان منتهی میگردد. آبادی های عمده این دهستان: کاخ، بی بی حیات، داوران، گلوسالار است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از بخش راین شهرستان بم با 100 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، حبوب و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قریه ای است پیوسته بشهر هرات، بجوش آمدن: ازّت القدر، آواز کردن ابر از دور: ازّت السحابه، چیزی را سخت جنبانیدن: ازّ الشی ٔ، درآمیختن چیزی را: ازّ الشی ٔ، افروختن آتش: ازّ النار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ جُ)
انغوزه. (ناظم الاطباء). انگدان که گیاهی است. مقاوم سموم است و جهت درد مفاصل جید و مدر حیض و مخدر آن و مدر بول و شیر و مسخن گرده و روده و جاذب وبیخ سپید آن که اشترغار نامند مقطع بلغم و ملطف اغذیه (است) . (منتهی الارب). و رجوع به انجدان شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
تثنیۀ عناق. (منتهی الارب). رجوع به عناق شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
تثنیۀ عنان. دو رگ پشت. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به عنان شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
زن بدخوی. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
در کنار گرفتن: دست بگشاد و کنار انش گرفت همچو عشق اندر دل و جانش گرفت. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عناوین
تصویر عناوین
جمع عنوان، بطرقی، بوجوهی، از راههای مختلف، بطریق مختلف
فرهنگ لغت هوشیار
پتیسار آغازه، آغاز جوانی، انگور اب آبی که بی فشردن از انگور روان شود اول جوانی اول شباب، اول هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنادلان
تصویر عنادلان
خایه ها دو خایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبادان
تصویر عبادان
آبادان شهری است در خوزستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناسان
تصویر تناسان
آسوده مرفه، تندرست سالم، تن پرور خوشگذران تن آسا
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره ّ چتریان که علفی است و پایا میباشد. این گیاه در اکثر صحاری ایران فراوانست. ارتفاعش 2 تا 5، 2 متر و ریشه اش راست و ستبر است ابر کبیر حلتیت انجدان انگوزاکما انگیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنایان
تصویر بنایان
جمع بنا، رمن ساختگی والاد گران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عناوین
تصویر عناوین
((عَ))
جمع عنوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عنفوان
تصویر عنفوان
((عُ فُ))
اول جوانی، اول هر چیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عناوین
تصویر عناوین
سربرگها، سرنویس ها، فرنام ها
فرهنگ واژه فارسی سره