جدول جو
جدول جو

معنی عمیدر - جستجوی لغت در جدول جو

عمیدر
(عَ مَ دَ)
کودک نازک اندام بسیارمال. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عمید
تصویر عمید
بزرگ و سرور، سردار، مسئول مالیات، مشوفی
فرهنگ فارسی عمید
(عُ مَ)
نام اسب حنظله بن شبار است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی است از دهستان زردلان بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، واقع در 24هزارگزی جنوب خاوری کرمانشاهان با 280 تن جمعیت. آب آن از رودخانه و راه آن مالرواست. ساکنان از طایفۀ کوشوند هستند. در دو محل به نام علیا و سفلی مشهور و سکنۀ میدرعلیا 160 تن و سفلی 120 تن می باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(طَ / طَمْ می)
نام کوهی حصین. ابن البلخی درفارسنامه گوید: چون این خبر (خبر فرتوت گشتن لهراسب) به ارجاسف رسید شاد شد و فرصت نگاه داشت و قصد بلخ کرد و جوهرمز را بمقدمه فرستاد و بلخ بگرفت و لهراسب را بکشت و آتشکده ها را خراب کرد و آتش پرستان را بکشت و دو دختر ازآن وشتاسف ببرد وشتاسف را طلب کرد او در کوه طمیدر پنهان شد و کوهی حصین است و کس نتوانست او را به دست آوردن
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ طَ)
مردی است سفیانی که در زمان محمد امین در دمشق خروج کرد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
قسمی از تراش و اندام قلم است. و گویا منسوب به عمید ابوعبداﷲ حسین بن محمد، پدر ابن العمید، و یا منسوب به ذوالکفایتین ابن العمید علی بن محمد که وزیر رکن الدوله بود، باشد. رجوع به نوروزنامه ص 94 و 151 شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
محمد بن محمد بن محمد (احمد) حنفی سمرقندی، مکنی به ابوحامد و ملقب به رکن الدین و مشهور به عمیدی است. وی از فقهای حنفیه در قرن ششم و هفتم بود که در نهم جمادی الاّخرۀ سال 615 ه. ق. در بخارا درگذشت. او راست: 1- الارشاد، در علم خلاف. 2- الطریقه العمیدیه. 3- النفایس. (از ریحانه الادب از تاریخ ابن خلکان ج 2 ص 51، و فوائدالبهیه ص 200). رجوع به الاعلام زرکلی ج 3 ص 972 شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
شکسته دل از عشق. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). آنکه عشق وی را شکسته باشد، سخت غمگین. (از اقرب الموارد). بیقرار و تفته از بیماری و جز آن. (منتهی الارب)،
{{اسم}} خانه ای که کسی در آن پناهنده شود، و بست و پناهگاه. (ناظم الاطباء)، سردار قوم. (منتهی الارب). سرور و تکیه گاه قوم که حوایج خود را به او رجوع کنند. (از اقرب الموارد). خواجه. (دهار) (زمخشری). رئیس قوم. سرور. مهتر. (فرهنگ فارسی معین). ج، عمداء. وزیر. بزرگ:
آن کو عمید رفت زخانه
آن کو ادیب رفت به مکتب.
مسعودسعد.
هر کس از دعوی عمیدند و خطیرند و بزرگ
تو ز معنی هم عمیدی هم بزرگی هم خطیر.
سنائی.
ای ولینعمت احرار و عبید
منعم ومکرم دهقان و عمید.
سوزنی.
، عمید، سابقاً یک نوع مخاطبه بود که از جانب سلطان به وزرا و بزرگان داده میشد: امیر فرمود وی (بوسهل حمدوی) را خلعتی راست کردند، چنانکه وزیران را کنند... و مخاطبۀ وی الشیخ العمید فرمود، و خواجۀ بزرگ احمد عبدالصمد را آزار آمد از این مخاطبه. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 390). این سلطان ما امروز نادرۀ روزگار است، خاصه در نبشتن و نامه فرمودن و مخاطبه نهادن. و مخاطبۀ این بوسهل به لفظ عالی خویش گفته است که عمید باید نبشت که ما از آل بویه بیشیم و چاکر ما از صاحب عباد بیش است. (تاریخ بیهقی ص 390). بیاید در تاریخ بابی سخت مشبع آنچه رفت و سالاری تاش و کدخدایی دو عمید بوسهل حمدوی و طاهر کرخی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 283).
آنکه در نامه ها خطابش هست
از عمیدان عصر مولانا.
مسعودسعد.
- عمیدالامر، مایه و نظام کار. (از اقرب الموارد).
- عمیدالوجع، محل و مکان درد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جای معمور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جای آباد، و آن فعیل است بمعنای مفعول. (از اقرب الموارد) ، ثوب عمیر، جامۀ سخت باف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جامۀ محکم. (از اقرب الموارد) ، کثیربجیر عمیر، از اتباع است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). بسیار متعدد. (ناظم الاطباء). کثیربشیر، بجیر عمیر، از اتباع است. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(عُ مَ)
ابن ابی وقاص. وی برادر سعد بن ابی وقاص بود. و در سن شانزده سالگی در غزوۀ بدر به شهادت رسید. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 341 شود
ابن یحیی سیستانی. از بزرگان و فضلای سیستان بود و نام او در تاریخ سیستان آمده است. رجوع به تاریخ سیستان ص 20 شود
ابن حمام. از صحابیان بود. (منتهی الارب). وی در غزوۀ بدر شهید گشت. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 340 شود
ابن عامر بن عبد ذی الشری. گویند نام او ابوهریره بوده است. رجوع به ابوهریره (عبدالرحمان بن صخر...) شود
لغت نامه دهخدا
(عُ مَ رُلْ لُ)
موضعی است نزدیک مکه. (منتهی الارب). تصغیر عمر است و آن جایگاهی است در نزدیکی مکه. (از معجم البلدان).
- بئر عمیر، چاهی است در حزم بنی عوال. (منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُ مَ)
تصغیر عمر. رجوع به عمر شود، تصغیر عمرو. رجوع به عمرو شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عمید
تصویر عمید
آنکه عشق ویرا شکسته باشد سخت غمگین و بمعنای بزرگ قوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمیر
تصویر عمیر
آبادان، نیک بافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمیدر
تصویر سمیدر
یونانی تازی گشته آذرشین از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به عمید، منسوب به عمید ابو عبدالله حسین بن محمد پدر ابن العمید یا منسوب بابن العمید ابو الفتح علی بن محمد حسین وزیر رکن الدوله و موید الدوله، نوعی قلم نوعی خط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمید
تصویر عمید
((عَ))
بزرگ و سرور قوم
فرهنگ فارسی معین
پیشوا، رئیس، سردسته، سرور، مهتر، نقیب
فرهنگ واژه مترادف متضاد