جدول جو
جدول جو

معنی عمود - جستجوی لغت در جدول جو

عمود
خطی که با خط دیگر تشکیل زاویۀ قائمه می دهد
ستون، پایه، ستون خانه
رئیس، سرور، بزرگ قوم
گرز، از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، کوپال، گرزه، دبوس، لخت، چماق، سرپاش، سرکوبه، مقمعه
تصویری از عمود
تصویر عمود
فرهنگ فارسی عمید
عمود
(عَ)
ستون خانه. (منتهی الارب). آنچه از قبیل خانه بر آن استوار گردد. تیرآهن. (از اقرب الموارد). ج، آعمده، عمد، عمد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) :
زده بر سرکوه چار از عمود
سرش تا به ابر اندر از چوب عود
بدان هر عمود آشیانی بزرگ
نشسته بر او سبز مرغی سترگ.
فردوسی.
زمینش همه صندل و چوب عود
ز جزع و ز پیروزه او را عمود.
فردوسی.
شهرکی ساخت بنیاد آن از سنگ و ارزیز و عمودهای آهن. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 96) ، چوب خیمه. (ناظم الاطباء) ، مهتر. (منتهی الارب). سید وسرور. (از اقرب الموارد). پیشوای قوم، خط پشت شمشیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پیغام کننده لشکر. (منتهی الارب). رسیل لشکر. (از اقرب الموارد) ، آنکه در جنگ موافقت او کنند. (منتهی الارب) ، رگی است درشکم از استخوان دامن سینه تا قریب ناف. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رگی که ممتد میگردد از استخوان قص تا نزدیک ناف. (ناظم الاطباء) ، رگی که به جگر آب میرساند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، معظم و قوام گوش. (منتهی الارب). معظم گوش. (از اقرب الموارد) ، مرد سخت غمناک. (منتهی الارب). شخصی که بشدت غمناک باشد. (ازاقرب الموارد) ، هر دو پای شترمرغ، چوب ایستاده که بر آن چرخ چاه گذارند، عمودالبطن، پشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : ضربه علی عمود بطنه، بر پشت او زد. (از اقرب الموارد) ، عمودالسّحر، رگ دل. (منتهی الارب). رگی است در قلب که هرگاه قطع شود باعث مرگ شخص می گردد. وتین. (از اقرب الموارد) ، استقاموا علی عمود رأیهم، ثابت ماندند بر رأی و طوری که تکیه داشتند بر آن. (از منتهی الارب). بر رأی خود پابرجا ماندند، چنانکه بر آن اعتماد داشته باشند. (از اقرب الموارد) ، عمودالصبح، روشنی صبح: سطع عمودالصبح (منتهی الارب) ، روشنی صبح طلوع کرد. رجوع به عمود صبح شود، عموداللسان، میانۀ زبان در طول. (ازتاج العروس) ، آلت تناسل. (ناظم الاطباء) :
عمود رخش را سازند قبله
نهندآنگاه تهمت بر تهمتن.
خاقانی.
، گرز. (ناظم الاطباء) :
به تیغ و عمود و به گرز گران
چنان چون بود رسم گنداوران.
فردوسی.
طبقهای زرین پر از مشک و عود
دو نعلین زرین و جفتی عمود.
فردوسی.
چو گیو اندر آن زخم او بنگرید
عمودی گران از میان برکشید.
فردوسی.
بجز عمود گران نیست روز و شب خورشش
شگفت نیست از او گر شکمش کاواک است.
لبیبی.
چون زند بر مهرۀ شیران دبوس شصت من
چون زند بر گردن گردان عمود گاوسار.
منوچهری.
همه غلامان سرایی جمله با تیر و کمان و عمودهای زر و سیم پیاده در پیش برفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 282). امیر دریازید و عمود بیست منی بر سینه زد. (تاریخ بیهقی ص 112). غلامی سیصد از خاصگان... ایستادند با جامه های فاخر و کمرهای زر و عمودهای زرین. (تاریخ بیهقی ص 290). عمودی بر سر او زد و بر جای بکشت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 46).
جایی که عمود و خنجر آمد
آنجا چه نفس توان برآورد.
خاقانی.
ز عقدهای سپیچ بهاری و سالو
عمودها همه افراشتند در کرو فر.
نظام قاری (ص 17).
، شاهین ترازو. (ناظم الاطباء) :
مرغ از چه زد شناعت بر صبح راست خانه
کو در عمود سیمین دارد ترازوی زر.
خاقانی.
، خط و یا سطحی که چون مستقیماً بر خط و یا سطح دیگری فرودآید، تشکیل دو زاویۀ قائمه در طرفین خود بدهد. (از ناظم الاطباء).
- عمود شدن بر، بطور عمود فرودآمدن.
- عمود کردن بر، بطور عمود فرودآوردن.
، شعبه اصلی رود، چون عمود نیل و عمود دجله. (از یادداشت مرحوم دهخدا). رود طبیعی که از او شاخه های بسیار بردارند و او همی رود تا به دریا یا بطیحه ای رسد، عمود رود است، چون فرات. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 38) :
کشیده عمود آن شتابنده رود
از آن کوه میناوش آمد فرود.
نظامی
لغت نامه دهخدا
عمود
(عَ)
جای بلند مستطیل شکلی است که آبی متعلق به بنی جعفر در کنار آن است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
عمود
ستون خانه، پایه، گرز و بمعنای هندسی خطی که بر خط دیگر قائم شود
تصویری از عمود
تصویر عمود
فرهنگ لغت هوشیار
عمود
((عَ))
ستون، پایه، گرز، شاهین ترازو، رییس و سرور قوم
تصویری از عمود
تصویر عمود
فرهنگ فارسی معین
عمود
چماق، چوبدستی، گرز، تیرک، ستون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
عمود
دیدن عمود به خواب، دلیل بر مردی بود راست و درست و بعضی گویند، دلیل است بر سخنی سخت. اگر بیند عمود بر کسی زد، دلیل که سخنی به آن کس بگوید. اگر عمود خود را آهنین بیند، دلیل که از پادشاه قوت یابد. اگر بیند عمود او ضایع شد، تاویلش به خلاف این بود. محمد بن سیرین
دیدن عمود در خواب بر سه وجه است. اول: مردی راست. دوم: سخنهای سخت. سوم: مهتری بزرگ زاده .
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

راستایی منسوب به عمود مقابل افقی یا ستون عمود. ستونی که از بالا به پایین محسوب شود مقابل ستون افقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمودی
تصویر عمودی
ستونی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عمودی
تصویر عمودی
Perpendicular, Vertical
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از عمودا
تصویر عمودا
Vertically
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از عمودا
تصویر عمودا
verticalement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از عمودی
تصویر عمودی
perpendiculaire, vertical
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از عمودا
تصویر عمودا
secara vertikal
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از عمودی
تصویر عمودی
tegak lurus, vertikal
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از عمودا
تصویر عمودا
लंबवत रूप से
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از عمودی
تصویر عمودی
लंबवत , ऊर्ध्वाधर
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از عمودا
تصویر عمودا
verticaal
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از عمودی
تصویر عمودی
loodrecht, verticaal
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از عمودا
تصویر عمودا
verticalmente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از عمودی
تصویر عمودی
perpendicolare, verticale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از عمودی
تصویر عمودی
수직의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از عمودی
تصویر عمودی
prostopadły, pionowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از عمودا
تصویر عمودا
verticalmente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از عمودی
تصویر عمودی
perpendicular, vertical
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از عمودا
تصویر عمودا
verticalmente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از عمودی
تصویر عمودی
perpendicular, vertical
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از عمودا
تصویر عمودا
pionowo
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از عمودا
تصویر عمودا
вертикально
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از عمودی
تصویر عمودی
перпендикулярний , вертикальний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از عمودا
تصویر عمودا
vertikal
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از عمودی
تصویر عمودی
senkrecht, vertikal
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از عمودا
تصویر عمودا
вертикально
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از عمودی
تصویر عمودی
перпендикулярный , вертикальный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از عمودا
تصویر عمودا
수직으로
دیکشنری فارسی به کره ای