- عمری
- در فارسی عمرایی می گویند زیوشی بهره برداری از داراک در زنده بودن بنگرید به سنی آنچه که شخصی برای دیگری قرار می دهند در مدت طول عمر خود یا طول عمر طرف نوعی حق انتفاع است به موجب عقدی از طرف مالک برای تمام مدت عمر یکی از طرفین معامله یا شخص ثالث. منسوب به عمر پیرو مذهب تسنن سنی
معنی عمری - جستجوی لغت در جدول جو
- عمری ((عُ))
- آن چه که شخصی برای دیگری قرار می دهد در مدت طول عمر خود یا طول عمر طرف، نوعی حق انتفاع است به موجب عقدی از طرف مالک برای تمام مدت عمر یکی از طرفین معامله یا شخص ثابت
- عمری
- حق انتفاع که کسی برای دیگری برقرار می کند به مدت طول عمر خود یا عمر طرف، آنچه کسی به دیگری می دهد که در طول عمر خود از آن بهره برداری کند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سوگند بعمر بمن بجان من قسم بجانم: و لعمری این بزرگ بود ولیکن ایزد... مدت ملوک طوایف را بپایان آورده بود
خود خواسته
منسوب به امر یا وجه امری. آنست که کار را بطور حکم و فرمان و خواهش بیان کند: برو بروید بگو بگویید. امر منفی را (نهی) گویند و جزو وجه امری بشمار میرود: مرو مروید
آراسته شدن
شخص پست، سفله و بی اصل
مربوط به کمر مثلاً سلاح کمری، کنایه از ویژگی کسی که از برداشتن بار سنگین کمرش آسیب دیده یا خمیده باشد
نا آزموده کاری، نادانی، بی خردی، برای مثال هر آن کس که دارد روانش خرد / جهان را به غمری همی نسپرد (فردوسی - ۶/۸۵)
پرنده ای خاکی رنگ و کوچک تر از کبوتر با سر کوچک، گردن کشیده و نوک باریک، یاکریم، موسی کوتقی
محاسبه شده براساس گردش انتقالی ماه مثلاً سال قمری
زبانی از شاخۀ زبان های سامی که میان یهودیان رایج است، خطی که این زبان با آن نوشته می شود، هر یک از افراد قوم یهود، یهودی
لخت و برهنه
دروغگوی، کذب، بلا و سختی
پوزشخواهی
گریان زن زبان یهودی یهودی عبرانی، زبان یهود عبرانی
ساوی زمین ساوی ده یکی زمین ده یکی ده دهی منسوب به عشر. یا زمین عشری. زمینی بود که عشر می پرداخت مقابل زمین خراجی که خراج می پرداخت
تنگی، دشواری
معطر و دارای بوی خوش
نودر (مد) آوامیک پسین اوارک گاه آخر روز و نزدیک شبانگاه پسین عصر
آنچه که بمرحله عمل در میاید
اعمال مخصوصی که حاجیان در مکه بجا میاورند، یک نوع از اقسام حج را گویند
کرفس از گیاهان
تابوت، تخته ای که مرده را بر روی آن گذارند و به گورستان میبرند
عقار بنگرید به عقار
آبادان، نیک بافته
در تازی نیامده نا آزمودگی، گولی ناآزموده کاری ناآزمودگی ناشیگری، غافلی گولی احمقی
ماهی نازو تلخوم (گویش گیلکی از پرندگان) گرد غلنبه کلم گرد
منسوب به کمر: آنچه بکمر بندند: اسلحه کمری، کسی که از حمل بار سنگین کمرش آسیب دیده: (ز بار گنبد عمامه گشته ای کمری ببین چه میکشی ای زاهد از زیاده سری)، (مخلص کاشی)
برهنه لخت ناپوشیده (عضو بدن و غیره) برهنه، ضربی باشد که هیچ بر اصل آن زیادت نکرده باشند چنانکه باسباغ و اذالت و ترفیل کنند
برهنه، لخت، فاقد