جدول جو
جدول جو

معنی عمرانی - جستجوی لغت در جدول جو

عمرانی
مربوط به عمران مثلاً عملیات عمرانی
تصویری از عمرانی
تصویر عمرانی
فرهنگ فارسی عمید
عمرانی
(عِ)
طاهر بن یحیی بن سالم عمرانی یمنی شافعی. فقیه قرن ششم هجری. رجوع به طاهر (ابن یحیی الیمنی...) و مآخذ ذیل شود: معجم المؤلفین ج 5 ص 39، طبقات الشافعیۀاسنوی، طبقات الشافعیۀ سبکی ج 4 ص 231، کشف الظنون حاجی خلیفه ص 15 و ایضاح المکنون بغدادی ج 2 ص 353
قاضی ابومنصور عمرانی. وی قرآن را نزد ابوعلی اهوازی بیاموخت و در بغداد علم فقه را نزد شیخ ابواسحاق شیرازی فراگرفت، سپس به میافارقین انتقال یافت. نسب او به عمرانیه از اعمال موصل است. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
علی بن محمد بن علی بن احمد بن مروان عمرانی خوارزمی، مکنی به ابوالحسن. ادیب و لغوی و مفسر قرن ششم هجری. رجوع به علی عمرانی (ابن محمدبن...) شود
یکی از القاب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع) است بمناسبت نام ابوطالب که ’عمران’ میباشد. رجوع به ابوطالب (ابن عبدالمطلب بن...) شود
علی بن محمد عمرانی سرخسی، مکنی به ابوالحسن. ممدوح منوچهری دامغانی شاعر. رجوع به علی عمرانی (ابن محمد عمرانی) شود
علی بن احمد عمرانی موصلی. ریاضی دان و ستاره شناس قرن چهارم هجری. رجوع به علی عمرانی (ابن احمد...) شود
لغت نامه دهخدا
عمرانی
(عِ)
نسبت است به یکی از خاندانهای بزرگ سرخس که از قدیم ریاست داشتند. و از جملۀ آنان ابوالحسن علی بن محمد عمرانی و ابوبکر محمد بن قاسم بن عمران عمرانی بوده اند. (از اللباب فی تهذیب الانساب). رجوع به علی عمرانی (ابن محمد...) و عمرانی (محمد بن قاسم...) شود. نام این خاندان را گاهی ’عمرانیان’ به لفظ جمع بکار برده اند. رجوع به عمرانیان شود
نسبت است به عمرانیه که ناحیه ای است از اعمال موصل. و قاضی ابومنصور عمرانی بدانجا منسوب است. (از اللباب فی تهذیب الانساب). رجوع به عمرانی (قاضی ابومنصور...) شود
لغت نامه دهخدا
عمرانی
(عِ نی یَ)
دهی است از دهستان بیدخت بخش حویمند حومه شهرستان گناباد. دارای 452 تن سکنه. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و ابریشم است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
عمرانی
آبادانی منسوب به عمران: امور عمرانی کشور
تصویری از عمرانی
تصویر عمرانی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عمران
تصویر عمران
(پسرانه)
نام پدر موسی پیامبر (ص)، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عمران
تصویر عمران
آبادی، آبادانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبرانی
تصویر عبرانی
عبری، زبانی از شاخۀ زبان های سامی که میان یهودیان رایج است، خطی که این زبان با آن نوشته می شود، هر یک از افراد قوم یهود، یهودی
فرهنگ فارسی عمید
(عِ)
آل عمران، نام سورۀ سوم از قرآن کریم است که مدنی است و پس از سورۀ بقره و پیش از سورۀ نساء واقع و شامل دویست آیه است
لغت نامه دهخدا
(عِ)
ابن تغلب بن وائل بن قاسطبن هنب بن أفصی بن دعمی بن جدیله بن اسد بن ربیعه بن نزار بن معدبن عدنان. جدی است جاهلی و بطن عمران بن تغلب وائلی منتسب به اوست. (از معجم قبائل العرب از نهایهالارب نویری ج 2 ص 333 و نهایهالارب قلقشندی). رجوع به الاعلام زرکلی شود
ابن اسماعیل بن عمران، مکنی به ابوالنجم. از یاران ابومسلم خراسانی در قرن دوم هجری بود. و نام او را که یعقوبی (ص 285) چنین آورده است، در تاریخ سیستان بصورت ’عماربن اسماعیل...’ذکر شده است. رجوع به عمار (ابن اسماعیل...) شود
ابن فاهث بن لاوی بن یعقوب. نام پدر موسی و هارون است به روایات مسلمین. و نام او را ’عمران بن یصهربن فاهث’ نیز گفته اند. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 80). رجوع به عمرام و عمران (ابن یصهربن فاهث...) شود
ابن حصین بن عبید بن خلف بن عبدنهم بن حذیفه بن جهمه بن غاضره بن حبشه بن کعب بن عمرو خزاعی، مکنی به ابونجید. از صحابیان و محدثان بود. رجوع به عمران خزاعی شود
ابن خالد. از قتلۀحضرت حسین بن علی (ع) بود که به دست مختار ثقفی به قتل رسید. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 143 شود
ابن عثمان زبیدی شامی، مکنی به ابوالبرهسم. صاحب قرائتی شاذ است. رجوع به ابوالبرهسم و عمران زبیدی و عمران شامی شود
ابن حطان بن ظبیان بن لوذان بن حرث بن سدوس سدوسی یا ذهلی، مکنی به ابوشهاب. از تابعیان بود. رجوع به عمران سدوسی شود
ابن عطاف ازدی، مکنی به ابوعطاف. از فرماندهان و شجاعان قرن دهم هجری. رجوع به عمران ازدی (ابن عطاف...) شود
ابن یصهر بن فاهث. نام پدر موسی و هارون است و او را ’عمران بن فاهث بن لاوی بن یعقوب’ نیز گفته اند. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 80).
- موسی عمران، موسی بن عمران:
چونانکه عصا هرگز از ایشان که شنیدی
ثعبان نشدی جز به کف موسی عمران.
ناصرخسرو.
برآمد هر شب افغان از دل طور
چو روز موسی عمران فروشد.
خاقانی.
شاید ار هر سامری گاوی کند
کآب و جاه موسی عمران نماند.
خاقانی.
بلاغت و ید بیضای موسی عمران
به کید و سحر چه ماند که ساحران سازند.
سعدی.
رجوع به موسی بن عمران شود
لغت نامه دهخدا
(عُمَ)
بصیغۀ تثنیه. ابوبکر و عمر. (اقرب الموارد). ابوبکر صدیق و عمر بن الخطاب، یا عمر بن الخطاب و عمر بن عبدالعزیز. و اولی اصح است، زیرا ’سیرهالعمرین’ پیش از عمر بن عبدالعزیز هشتمین خلیفۀ اموی به کار رفته است. (از منتهی الارب). رجوع به عمرین شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
آبادانی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). صاحب آنندراج این کلمه را به ضم اول و فتح دوم ضبط کرده و معنی آن را آبادانیها نوشته است، سپس گوید: ’فارسیان (آنرا) به سکون استعمال نمایند بمعنی آبادان’:
نباشد جز دو یک میدان نشیب کوه و هامونش
نباید بیش یک لحظه خراب خاک و عمرانش.
ناصرخسرو.
نیک و بد هرچه اندرین گیتی است
به خرابی است یا به عمرانی است.
مسعودسعد.
ز مهر وکین تو چرخ و فلک دو گوهر ساخت
که هر دو مایۀ عمران شدند و اصل خراب.
مسعودسعد.
گنجها را در خرابی زآن نهند
تا ز حرص اهل عمران وارهند.
مولوی.
بندگی اینجا به از سلطانی است
وین خرابی بهتر از عمرانی است.
اسیری لاهیجی (از آنندراج).
عشق گوید خانه ویران میکنم
عقل گوید شهر عمران میکنم.
اسیری لاهیجی (از آنندراج).
- علم عمران، در تداول ابن خلدون بمعنی علم اجتماع یا جامعه شناسی به کار رفته است. و وی آن را بعنوان دانش مستقلی قرار داده، خویش را واضع و مبتکر این علم میداند. رجوع به ترجمه مقدمۀ ابن خلدون از محمد پروین گنابادی ج 1 حاشیۀ ص 4، فلسفه ابن خلدون الاجتماعیه تألیف طه حسین و دراسات عن مقدمۀ ابن خلدون تألیف ساطع الحصری شود.
- عمران شدن، آباد شدن:
هر جای که نام تو رسد در گیتی
گرچند خراب است شود یکسره عمران.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(عَ)
کسی که زمان درازی زیست کرده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نام دو تن از تازیان، یعنی عمرو بن جابر و بدر بن عمرو. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
شعبه ای از قبیلۀ بنی رکب، منشعب از بنی اشعر بوده است. (از تاریخ قم 283)
نام بطنی است از ثعلبه طی، از قحطانیه. و منازل آنان در قسمتهای شرقی دیار مصر و قسمتهای غربی بلاد شام قرار داشت. (از معجم قبائل العرب ج 2 از نهایهالارب قلقشندی)
نام یکی از عشایر یمن است که در شمال حدیده سکونت دارند. (از معجم قبائل العرب ج 2)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دو طرف هر دو آستین. و آن را به فتح میم نیز خوانند و گویا اصح باشد. (از منتهی الارب). رجوع به عمر شود
دو گوشت پاره بالای لهات آویخته. (منتهی الارب). دو گوشت پاره که بر ملازه آویخته است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ صَ)
لازم گرفتن شخص مال یا منزل خود را. عماره. عمور. (از اقرب الموارد). رجوع به عماره و عمور شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
منسوب است به عمان که از بلاد بحری است در پایین بصره. (از انساب سمعانی) (از اللباب فی تهذیب الانساب ابن اثیر). منسوب به عمان که در دریای هند و جنوب شرقی جزیره العرب قرار دارد. رجوع به عمان شود.
- لیموی عمانی، لیموترشی است که از سرزمین عمان آرند، وریزتر و نازکتر و لطیف تر از لیموی سایر نواحی است
منسوب به دریای عمان. رجوع به عمان (بحر...) شود.
- درّ عمانی، دری که از دریای عمان صید شود و در نیکی شهرت دارد
لغت نامه دهخدا
(عُ)
حسن بن علی بن ابی عقیل عمانی. ملقب به حذاء و معروف به عمانی و ابن عقیل و ابن ابی عقیل، مکنی به ابومحمد. از بزرگان امامیه و متکلمان شیعۀ اثناعشری قرن چهارم هجری. رجوع به ’ابن ابی عقیل’ و ’حسن عمانی’ و مآخذ ذیل شود: ریحانه الادب ج 5 ص 234، أمل الاّمل، هدیه الاحباب ص 46 و روضات الجنات ص 168
غطریف عمانی، مکنی به ابوهارون. محدث بود و از ابوالشعثاء و ابن عباس روایت کرده است. و حکم بن أبان عدنی (عبدی) از وی روایت کند. (از معجم البلدان) (از اللباب فی تهذیب الانساب ابن اثیر ج 2 ص 151). رجوع به ابوهارون (الغطریف...) شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
مروارید رصاصی که تیره گون باشد. (از جواهرنامۀ شیخ عطار)
لغت نامه دهخدا
(عَمْ ما)
منسوب است به عمان که جایی است در شام و آن همان شهر بلقاء است. (از انساب سمعانی) (از اللباب فی تهذیب الانساب ابن اثیر). رجوع به عمّان شود
لغت نامه دهخدا
(عَ یَ)
قریش بن حیان عجلی عمانی، مکنی به ابوبکر. محدث بود. و اصل او از عمان بوده، سپس در بصره مسکن گزید. وی از ثابت بنانی روایت آورده وشعبه و بصریان از او روایت کرده اند. (از معجم البلدان) (از اللباب فی تهذیب الانساب سمعانی ج 2 ص 151)
لغت نامه دهخدا
(عِ کَ)
موضعی است در بلاد مراد در جوف. و یکی ازایام عرب در آن روی داده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
نام دو خانوادۀ باستانی است که در ری و سرخس اقامت داشته اند و آنان را ’عمرانی’ می گفته اند. یکی از افراد این خانواده (علی بن محمد) ممدوح منوچهری شاعر است. رجوع به عمرانی و دیوان منوچهری چ دبیرسیاقی ص 331 شود:
خریدار من تاج عمرانیان است
تو خود خادم تاج عمرانیانی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از بخش سلسله شهرستان خرم آباد با 180 تن سکنه. آب آن از سراب زز و محصول آن غلات و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
لغت جهودان. زبان یهود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) :
سخن کز روی دین گویی چه عبرانی چه سریانی
مکان کز بهر حق جوئی چه جابلقا چه جابلسا.
سنائی.
و رجوع به عبرانیان شود
لغت نامه دهخدا
یکی از شعب ایل طرهان کرد است. (از جغرافیای سیاسی ایران تألیف مسعود کیهان ص 65)
لغت نامه دهخدا
(عُ مَ)
قریه ای است بزرگ و نیز قلعه ای است در شرق موصل متصل بناحیۀ شوش و مرج. در آن دیهها و درختهای مو وجوددارد. این قلعه اکنون مشرف به ویرانی است و از آن چیزی باقی نمانده و در آن غاری است که گویند غار داودبوده است و آن را زیارت کنند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عمانی
تصویر عمانی
اروستانی آن چه از اروستان آورند منسوب به عمان. منسوب به عمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمران
تصویر عمران
آبادانی
فرهنگ لغت هوشیار
یهودی مرد، زبان یهودی عبری یهودی جمع عبرانیون عبرانیین، زبان یهود عبری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبرانی
تصویر عبرانی
((ع ِ))
عبری، یهودی، زبان یهود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عمران
تصویر عمران
((عُ مْ))
آباد کردن، آبادانی، آبادی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عمران
تصویر عمران
آبادانی
فرهنگ واژه فارسی سره
جهود، کلیمی، موسوی، یهودی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آبادانی، آبادسازی، آبادی، توسعه، رونق، عمارت
متضاد: خرابی
فرهنگ واژه مترادف متضاد