جدول جو
جدول جو

معنی عمراب - جستجوی لغت در جدول جو

عمراب
نام بطنی است از جعلیین که مشهورترین قبایل عرب در سودان بر ساحل نیل باشند. (از معجم قبائل العرب ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عمران
تصویر عمران
(پسرانه)
نام پدر موسی پیامبر (ص)، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عمران
تصویر عمران
آبادی، آبادانی
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
کسی که زمان درازی زیست کرده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
بار درختی است که از پوست آن رسن سازند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). حمل الحزم و هو شجر یفتل من لحائه الحبال. (اقرب الموارد) ، بانگ اشترمرغ. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(عَرْ را)
سازندۀ غلاف پستان گوسفند. (منتهی الارب) ، نزد نصاری کفیل مورد اعتماد را گویند. و کفیله را عرابه گویند. (از اقرب الموارد) ، عامل العرابات، آنکه عرّابه سازد. این کلمه سریانی است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
اسب تازی گرامی نژاد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). و همچنین است در شتر، نوع خوب از گاو. (از اقرب الموارد). صاحب صبح الاعشی آرد: عراب یکی از انواع اسب و از بهترین نوع آن است و بالاترین قیمت ها را دارد و آن را برای انجام سبق و لحاق خواهند. پادشاهان به این گونه مراکب اهمیت میدادند و آنها را به بهای گرانی خریداری میکردند و از وسائل مهم جنگهابه حساب می آوردند. اینگونه اسبها در بلاد عرب مانند حجاز و نجد و یمن و عراق و شام و مصر یافت میشود. (از صبح الاعشی ج 2 ص 17). شتران عربی گرامی نژاد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). خیل عراب، ای کرائم سالمه عن الهجنه. واحد آن عربی است. در صحاح است که ’الابل العراب و الخیل العراب خلاف البخاتی و البراذین’
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نام شعبه ای است از طایفۀ ناحیۀ سراوان، از طوایف کرمان و بلوچستان، و مرکب ازشصت خانوار است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 98)
لغت نامه دهخدا
بمعنی قوم خدای تعالی است، و آن نام ’لاری’ پدر موسی باشد. (از قاموس کتاب مقدس). عمران. رجوع به عمران (ابن فاهث بن لاوی بن...) شود
لغت نامه دهخدا
(خَ صَ)
لازم گرفتن شخص مال یا منزل خود را. عماره. عمور. (از اقرب الموارد). رجوع به عماره و عمور شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نام دو تن از تازیان، یعنی عمرو بن جابر و بدر بن عمرو. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
شعبه ای از قبیلۀ بنی رکب، منشعب از بنی اشعر بوده است. (از تاریخ قم 283)
نام بطنی است از ثعلبه طی، از قحطانیه. و منازل آنان در قسمتهای شرقی دیار مصر و قسمتهای غربی بلاد شام قرار داشت. (از معجم قبائل العرب ج 2 از نهایهالارب قلقشندی)
نام یکی از عشایر یمن است که در شمال حدیده سکونت دارند. (از معجم قبائل العرب ج 2)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دو طرف هر دو آستین. و آن را به فتح میم نیز خوانند و گویا اصح باشد. (از منتهی الارب). رجوع به عمر شود
دو گوشت پاره بالای لهات آویخته. (منتهی الارب). دو گوشت پاره که بر ملازه آویخته است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
آبادانی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). صاحب آنندراج این کلمه را به ضم اول و فتح دوم ضبط کرده و معنی آن را آبادانیها نوشته است، سپس گوید: ’فارسیان (آنرا) به سکون استعمال نمایند بمعنی آبادان’:
نباشد جز دو یک میدان نشیب کوه و هامونش
نباید بیش یک لحظه خراب خاک و عمرانش.
ناصرخسرو.
نیک و بد هرچه اندرین گیتی است
به خرابی است یا به عمرانی است.
مسعودسعد.
ز مهر وکین تو چرخ و فلک دو گوهر ساخت
که هر دو مایۀ عمران شدند و اصل خراب.
مسعودسعد.
گنجها را در خرابی زآن نهند
تا ز حرص اهل عمران وارهند.
مولوی.
بندگی اینجا به از سلطانی است
وین خرابی بهتر از عمرانی است.
اسیری لاهیجی (از آنندراج).
عشق گوید خانه ویران میکنم
عقل گوید شهر عمران میکنم.
اسیری لاهیجی (از آنندراج).
- علم عمران، در تداول ابن خلدون بمعنی علم اجتماع یا جامعه شناسی به کار رفته است. و وی آن را بعنوان دانش مستقلی قرار داده، خویش را واضع و مبتکر این علم میداند. رجوع به ترجمه مقدمۀ ابن خلدون از محمد پروین گنابادی ج 1 حاشیۀ ص 4، فلسفه ابن خلدون الاجتماعیه تألیف طه حسین و دراسات عن مقدمۀ ابن خلدون تألیف ساطع الحصری شود.
- عمران شدن، آباد شدن:
هر جای که نام تو رسد در گیتی
گرچند خراب است شود یکسره عمران.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(عُمَ)
بصیغۀ تثنیه. ابوبکر و عمر. (اقرب الموارد). ابوبکر صدیق و عمر بن الخطاب، یا عمر بن الخطاب و عمر بن عبدالعزیز. و اولی اصح است، زیرا ’سیرهالعمرین’ پیش از عمر بن عبدالعزیز هشتمین خلیفۀ اموی به کار رفته است. (از منتهی الارب). رجوع به عمرین شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
ابن تغلب بن وائل بن قاسطبن هنب بن أفصی بن دعمی بن جدیله بن اسد بن ربیعه بن نزار بن معدبن عدنان. جدی است جاهلی و بطن عمران بن تغلب وائلی منتسب به اوست. (از معجم قبائل العرب از نهایهالارب نویری ج 2 ص 333 و نهایهالارب قلقشندی). رجوع به الاعلام زرکلی شود
ابن اسماعیل بن عمران، مکنی به ابوالنجم. از یاران ابومسلم خراسانی در قرن دوم هجری بود. و نام او را که یعقوبی (ص 285) چنین آورده است، در تاریخ سیستان بصورت ’عماربن اسماعیل...’ذکر شده است. رجوع به عمار (ابن اسماعیل...) شود
ابن فاهث بن لاوی بن یعقوب. نام پدر موسی و هارون است به روایات مسلمین. و نام او را ’عمران بن یصهربن فاهث’ نیز گفته اند. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 80). رجوع به عمرام و عمران (ابن یصهربن فاهث...) شود
ابن حصین بن عبید بن خلف بن عبدنهم بن حذیفه بن جهمه بن غاضره بن حبشه بن کعب بن عمرو خزاعی، مکنی به ابونجید. از صحابیان و محدثان بود. رجوع به عمران خزاعی شود
ابن خالد. از قتلۀحضرت حسین بن علی (ع) بود که به دست مختار ثقفی به قتل رسید. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 143 شود
ابن عثمان زبیدی شامی، مکنی به ابوالبرهسم. صاحب قرائتی شاذ است. رجوع به ابوالبرهسم و عمران زبیدی و عمران شامی شود
ابن حطان بن ظبیان بن لوذان بن حرث بن سدوس سدوسی یا ذهلی، مکنی به ابوشهاب. از تابعیان بود. رجوع به عمران سدوسی شود
ابن عطاف ازدی، مکنی به ابوعطاف. از فرماندهان و شجاعان قرن دهم هجری. رجوع به عمران ازدی (ابن عطاف...) شود
ابن یصهر بن فاهث. نام پدر موسی و هارون است و او را ’عمران بن فاهث بن لاوی بن یعقوب’ نیز گفته اند. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 80).
- موسی عمران، موسی بن عمران:
چونانکه عصا هرگز از ایشان که شنیدی
ثعبان نشدی جز به کف موسی عمران.
ناصرخسرو.
برآمد هر شب افغان از دل طور
چو روز موسی عمران فروشد.
خاقانی.
شاید ار هر سامری گاوی کند
کآب و جاه موسی عمران نماند.
خاقانی.
بلاغت و ید بیضای موسی عمران
به کید و سحر چه ماند که ساحران سازند.
سعدی.
رجوع به موسی بن عمران شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
آل عمران، نام سورۀ سوم از قرآن کریم است که مدنی است و پس از سورۀ بقره و پیش از سورۀ نساء واقع و شامل دویست آیه است
لغت نامه دهخدا
(عِ کَ)
موضعی است در بلاد مراد در جوف. و یکی ازایام عرب در آن روی داده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
نام بطنی است از شاقیه، و آن یکی از قبائل عرب در سودان باشد. و قبیلۀ مزبور در ساحل نیل کبیر بسر میبرد. (از معجم قبائل العرب عمر رضا کحالهج 2 ص 821 از تاریخ السودان نعوم شقیر ج 1 ص 53)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
از دههای لاریجان است. (از سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 114 متن انگلیسی و ص 154 ترجمه فارسی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عراب
تصویر عراب
اسپ نژاده از ریشه پارسی ارابه ساز
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از اعمال حج و آن اعمالی است که حاجیان در مکه انجام دهند حج اصغر، جمع عمرات عمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمران
تصویر عمران
آبادانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمران
تصویر عمران
((عُ مْ))
آباد کردن، آبادانی، آبادی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عمران
تصویر عمران
آبادانی
فرهنگ واژه فارسی سره
آبادانی، آبادسازی، آبادی، توسعه، رونق، عمارت
متضاد: خرابی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مقسم آب، هدایت کننده ی آب مزرعه، محراب عبادتگاه
فرهنگ گویش مازندرانی