جدول جو
جدول جو

معنی عمدا - جستجوی لغت در جدول جو

عمدا
به عمد، باقصد و نیت، انجام دادن کاری از روی قصد و نیت نه به طریق پیشامد و تصادف
تصویری از عمدا
تصویر عمدا
فرهنگ فارسی عمید
عمدا
بقصد و بعمد و بطور اراده و اختیار، دستی دستی، دانسته و فهمیده، از روی عمد، کامکیها خود کرده باختیار با قصد و نیت مقابل سهوا تصادفا: عمدا خود را به مهلکه انداخت
فرهنگ لغت هوشیار
عمدا
به عمد، دانسته، عاملاً، عمدی، قصدا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
عمدا
عن قصدٍ
تصویری از عمدا
تصویر عمدا
دیکشنری فارسی به عربی
عمدا
Deliberate, Deliberately, Designedly
تصویری از عمدا
تصویر عمدا
دیکشنری فارسی به انگلیسی
عمدا
délibéré, délibérément, de manière délibérée
تصویری از عمدا
تصویر عمدا
دیکشنری فارسی به فرانسوی
عمدا
преднамеренный , преднамеренно , умышленно
تصویری از عمدا
تصویر عمدا
دیکشنری فارسی به روسی
عمدا
absichtlich
تصویری از عمدا
تصویر عمدا
دیکشنری فارسی به آلمانی
عمدا
навмисний , навмисно
تصویری از عمدا
تصویر عمدا
دیکشنری فارسی به اوکراینی
عمدا
celowy, celowo
تصویری از عمدا
تصویر عمدا
دیکشنری فارسی به لهستانی
عمدا
deliberado, deliberadamente, intencionalmente
تصویری از عمدا
تصویر عمدا
دیکشنری فارسی به پرتغالی
عمدا
جان بوجھ کر , جان بوجھ کر
تصویری از عمدا
تصویر عمدا
دیکشنری فارسی به اردو
عمدا
deliberato, deliberatamente, intenzionalmente
تصویری از عمدا
تصویر عمدا
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
عمدا
ইচ্ছাকৃত , ইচ্ছাকৃতভাবে , ইচ্ছাকৃতভাবে
تصویری از عمدا
تصویر عمدا
دیکشنری فارسی به بنگالی
عمدا
เจตนา , โดยเจตนา , โดยเจตนา
تصویری از عمدا
تصویر عمدا
دیکشنری فارسی به تایلندی
عمدا
kwa makusudi
تصویری از عمدا
تصویر عمدا
دیکشنری فارسی به سواحیلی
عمدا
kasıtlı, kasıtlı olarak
تصویری از عمدا
تصویر عمدا
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
عمدا
deliberado, deliberadamente, de manera intencionada
تصویری از عمدا
تصویر عمدا
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
عمدا
故意的 , 故意地
تصویری از عمدا
تصویر عمدا
دیکشنری فارسی به چینی
عمدا
בכוונה , בזדון , בכוונה
تصویری از عمدا
تصویر عمدا
دیکشنری فارسی به عبری
عمدا
의도적인 , 고의로 , 의도적으로
تصویری از عمدا
تصویر عمدا
دیکشنری فارسی به کره ای
عمدا
sengaja, dengan sengaja
تصویری از عمدا
تصویر عمدا
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
عمدا
जानबूझकर , जानबूझकर , जानबूझकर रूप से
تصویری از عمدا
تصویر عمدا
دیکشنری فارسی به هندی
عمدا
opzettelijk
تصویری از عمدا
تصویر عمدا
دیکشنری فارسی به هلندی
عمدا
故意の , 故意に , 意図的に
تصویری از عمدا
تصویر عمدا
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نِ بَ اَ تَ)
بقصد و بعمد و بطور اراده و اختیار. (ناظم الاطباء). اگر در امری ناکردنی جرأت نمایند و قصد را در آن مدخلی بود، چنانچه گویم فلان مرضی مهلک نداشت که بمیرد، لیکن عمداً زهر خورد و بمرد، پس عمداً است، و اگر جرأت و قصد را در آن مدخلی نیست، پس سهو است. (از آنندراج). دستی. دستی دستی. دانسته و فهمیده. از روی عمد. عامداً. متعمداً. قاصداً:
گر ناوکی اندازد عمدا بنشاند
پیکان پسین ناوک در پیشین سوفار.
منوچهری.
برآمد زاغ رنگ و ماغ پیکر
یکی میغ از ستیغ کوه قارن
چنانچون صدهزاران خرمن تر
که عمدا درزنی آتش بخرمن.
منوچهری.
سر او بسته به پنهان ز درون عمدا
سر ماسورگکی در سر او پیدا.
منوچهری.
آن را که ندانی چه طاعت آری
طاعت نبود بر گزاف و عمدا.
ناصرخسرو.
ستور از کسی به که بر مردمی
به عمدا ستوری کند اختیار.
ناصرخسرو.
چو کفتاری که بندندش به عمدا
همی گویند کاینجا نیست کفتار.
ناصرخسرو.
خورشید به مویه شود و روی بپوشد
کآن روی چو خورشید بیارایی عمدا.
مسعودسعد.
دانی که به عشق تو گرفتارم
برساخته ای تو خویشتن عمدا.
مسعودسعد.
دوش در روی گنبد خضرا
مانده بود این دو چشم من عمدا.
مسعودسعد.
رخسار صبح پرده به عمدا برافکند
راز دل زمانه به صحرا برافکند.
خاقانی.
بر آن سریر سر بی سران به تاج رسد
تو تاج بر سری از سر فرونهی عمدا.
خاقانی.
چشم دزدیدم ز نور حضرتش
تا نپنداری که عمدا دیده ام.
خاقانی.
قرهالعین مرا عمدا بجا بگذاشتند
یا خود آنان از ره دیگر مگر بازآمدند.
کمال الدین اسماعیل.
کس بدین شوخی و رعنائی نرفت
خود چنینی یا بعمدا می روی.
سعدی.
مردم از قاتل عمدا بگریزند بجان
پاکبازان بر شمشیر بعمدا آیند.
سعدی.
صید بیابان سر از کمند بپیچد
ما همه پیچیده در کمند تو عمدا.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(عُمَ)
جمع واژۀ عمید. سردار و بزرگ قوم. رجوع به عمید شود: شکایتی از جمعی والیان و عمداء آنجا بر وی عرض کردند. (ترجمه محاسن اصفهان ص 98)
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ)
نام کوه یا جایگاهی است. و برخی گویندکه آن قلعه ای است در رأس جبل در یمن که ازآن آل ذی یزن بوده است. و نیز گویند که اصل کلمه ’غمدان’ با غین میباشد. (از معجم البلدان). رجوع به غمدان شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
رسیل لشکر. پیغام برلشکر. (از منتهی الارب). رسیل لشکر، و در برخی نسخه ها بمعنی ’رئیس لشکر’ آمده است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُمْ مَ)
بلندبالا. (منتهی الارب). طویل و مؤنث آن عمدانه باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عمدان
تصویر عمدان
سالار سپاه بلند بالا
فرهنگ لغت هوشیار
بعمد عمدا از روی قصد. توضیح لغه باید (بعمد) یا (عمدا) استعمال شود ولی فصحای ایران (بعمدا) استعمال کرده اند: (گفتی که شاه زنگ یکی سبرچادری بردختران خویش بعمدا بگسترید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمداً
تصویر عمداً
((عَ مْ دَ نْ))
از روی قصد و نیت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عمداً
تصویر عمداً
دانسته، آگاهانه
فرهنگ واژه فارسی سره
به طور عمدی، به قصد
دیکشنری اردو به فارسی