معرب کماشیر است. صمغ کرفس کوهی باشد. بول را براند و حیض آورد. (آنندراج) (برهان). آن صمغی باشد هندی مانند جاوشیر و بعضی گویند طلی است زبان گز شبیه جاوشیر. (از بحر الجواهر). و رجوع به فهرست مخزن الادویه شود
معرب کماشیر است. صمغ کرفس کوهی باشد. بول را براند و حیض آورد. (آنندراج) (برهان). آن صمغی باشد هندی مانند جاوشیر و بعضی گویند طلی است زبان گز شبیه جاوشیر. (از بحر الجواهر). و رجوع به فهرست مخزن الادویه شود
خرمابنی است به بصره که پیوسته بر آن غورۀ نو و خوشۀ پخته و خوشۀ تر باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نخلی است در بصره که در طول سال بر آن شکوفه های تازه و خوشه های میوه دار و خوشه های تر باشد. (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
خرمابنی است به بصره که پیوسته بر آن غورۀ نو و خوشۀ پخته و خوشۀ تر باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نخلی است در بصره که در طول سال بر آن شکوفه های تازه و خوشه های میوه دار و خوشه های تر باشد. (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
کم و بیش و به تازی تخمیناً. (آنندراج). کم و زیاد. (ناظم الاطباء). کم و بیش. اندک و بسیاری. (فرهنگ فارسی معین). تخمیناً. تقریباً. نزدیک... (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دویست پیل و کمابیش ده هزار سوار نودهزار پیاده مبارز و صفدر. فرخی. کمابیش از صد وهفتادوسه روز بدم در بستر خورشید پر نور. منوچهری. و اندر محاسن و عنقفۀ وی پانزده موی کمابیش سپید بود. (مجمل التواریخ، ص 261). تا اکنون چهار هزار و پانصد و هفتاد سال کمابیش باشد. (مجمل التواریخ). این قوم بعد از کسری و پرویز بوده اند در مدت چهار سال و پنج کمابیش... پادشاهی کرده اند. (مجمل التواریخ). نشناخت همای چون کمابیش از خشکی پوست استخوان را. سیف اسفرنگ. و آن غیبت و فناء کلی در آن وقت مدت شش ساعت نجومی یا کمابیش داشته است. (انیس الطالبین نسخۀ خطی ص 23). با وجود آنکه در سوراخی از آن کمابیش پنجاه کس و صد کس می بودند. (ظفرنامۀ یزدی، از فرهنگ فارسی معین). و در آن روز کمابیش دویست خانه باز می فروختند. (تاریخ غازان ص 356) ، همگی. تمامی. سرتاپای: کمابیش سخا دید آنک او را دید در مجلس سراپای هنر دید آنکه او رادید در میدان. فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 255). ، چگونه. (ناظم الاطباء)
کم و بیش و به تازی تخمیناً. (آنندراج). کم و زیاد. (ناظم الاطباء). کم و بیش. اندک و بسیاری. (فرهنگ فارسی معین). تخمیناً. تقریباً. نزدیک... (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دویست پیل و کمابیش ده هزار سوار نودهزار پیاده مبارز و صفدر. فرخی. کمابیش از صد وهفتادوسه روز بدم در بستر خورشید پر نور. منوچهری. و اندر محاسن و عنقفۀ وی پانزده موی کمابیش سپید بود. (مجمل التواریخ، ص 261). تا اکنون چهار هزار و پانصد و هفتاد سال کمابیش باشد. (مجمل التواریخ). این قوم بعد از کسری و پرویز بوده اند در مدت چهار سال و پنج کمابیش... پادشاهی کرده اند. (مجمل التواریخ). نشناخت همای چون کمابیش از خشکی پوست استخوان را. سیف اسفرنگ. و آن غیبت و فناء کلی در آن وقت مدت شش ساعت نجومی یا کمابیش داشته است. (انیس الطالبین نسخۀ خطی ص 23). با وجود آنکه در سوراخی از آن کمابیش پنجاه کس و صد کس می بودند. (ظفرنامۀ یزدی، از فرهنگ فارسی معین). و در آن روز کمابیش دویست خانه باز می فروختند. (تاریخ غازان ص 356) ، همگی. تمامی. سرتاپای: کمابیش سخا دید آنک او را دید در مجلس سراپای هنر دید آنکه او رادید در میدان. فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 255). ، چگونه. (ناظم الاطباء)
صمغی باشد مانند جاوشیر و آن صمغ کرفس کوهی است، بول را براند و حیض آورد و در مسهلات نیز بکار برند. (برهان) (آنندراج). صمغ کرفس کوهی که شبیه به جاوشیر است. (ناظم الاطباء). معرب آن قماشیر. (حاشیۀ برهان چ معین). کناشیر. گاو شیر. (فرهنگ فارسی معین). صمغ کرفس کوهی شبیه به جاوشیر و گویند اسم هندی جاوشیر است. (تحفۀ حکیم مؤمن). قماشیرو آن صمغی است که از هند آرند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : احوال او همچون جاوشیر است و این قوی تر است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت ایضاً)
صمغی باشد مانند جاوشیر و آن صمغ کرفس کوهی است، بول را براند و حیض آورد و در مسهلات نیز بکار برند. (برهان) (آنندراج). صمغ کرفس کوهی که شبیه به جاوشیر است. (ناظم الاطباء). معرب آن قماشیر. (حاشیۀ برهان چ معین). کناشیر. گاو شیر. (فرهنگ فارسی معین). صمغ کرفس کوهی شبیه به جاوشیر و گویند اسم هندی جاوشیر است. (تحفۀ حکیم مؤمن). قماشیرو آن صمغی است که از هند آرند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : احوال او همچون جاوشیر است و این قوی تر است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت ایضاً)
ابن عجلان. نام یکی از عشایر جبارات در بیرالسبع است. این عشیره دارای هشتادویک خانوار و 622 تن جمعیت است. به افخاذ ذیل تقسیم میشود: فوایده، رویتبیه، مذاکیر، حلیسات. (از معجم قبائل العرب از القضاء بین البدو تألیف عارف ص 31، و تاریخ بیرالسبع و قبائلها تألیف عارف ص 150)
ابن عجلان. نام یکی از عشایر جبارات در بیرالسبع است. این عشیره دارای هشتادویک خانوار و 622 تن جمعیت است. به افخاذ ذیل تقسیم میشود: فوایده، رویتبیه، مذاکیر، حلیسات. (از معجم قبائل العرب از القضاء بین البدو تألیف عارف ص 31، و تاریخ بیرالسبع و قبائلها تألیف عارف ص 150)
نام فرقه ای است از فرق فطحیّه که آن از فرق شیعه است. و عماریه اصحاب عمار بن موسی ساباطی میباشند. (از خاندان نوبختی تألیف عباس اقبال ص 260) نام بطنی است از ذوی منصور، از معقل در مغرب أقصی. ریاست این بطن با فرزندان مظفر بن ثابت بن مخلف بن عمران بوده است. (از معجم قبائل العرب عمر رضا کحاله از تاریخ ابن خلدون ج 6 ص 67)
نام فرقه ای است از فرق فَطحیّه که آن از فرق شیعه است. و عماریه اصحاب عمار بن موسی ساباطی میباشند. (از خاندان نوبختی تألیف عباس اقبال ص 260) نام بطنی است از ذوی منصور، از معقل در مغرب أقصی. ریاست این بطن با فرزندان مظفر بن ثابت بن مخلف بن عمران بوده است. (از معجم قبائل العرب عمر رضا کحاله از تاریخ ابن خلدون ج 6 ص 67)
قریه ای است در یمامه ازآن عبدالله بن دؤل. (از معجم البلدان یاقوت) (از تاج العروس) (از متن اللغه). و مؤلف منتهی الارب آن را به تخفیف یاء ضبط کرده است
قریه ای است در یمامه ازآن ِ عبدالله بن دؤل. (از معجم البلدان یاقوت) (از تاج العروس) (از متن اللغه). و مؤلف منتهی الارب آن را به تخفیف یاء ضبط کرده است
قلعه ای است مستحکم و بزرگ از اعمال موصل که در شمال آن قرار دارد. این قلعه ابتدا ازآن اکراد بود و بنام ’آشب’ خوانده میشد، ولی بسبب وسعت و بزرگی آن، آن را ویران کردند. و در سال 537 ه. ق. عمادالدین زنگی بن آق سنقر آن را تعمیر کردو به نام خود ’عمادیه’ نامید. (از معجم البلدان یاقوت) (از تاج العروس) (از منتهی الارب). حمداﷲ مستوفی در ذکر شهرهای دیاربکر و ربیعه چنین می نویسد: ’عمادیه شهری بزرگ است و عمادالدولۀ دیلمی تجدید عمارت کرد و به عمادیه منسوب گردانید. هوائی بغایت خوش دارد. حقوق دیوانیش شصت وهشت هزار دینار است’. رجوع به نزهه القلوب حمداﷲ مستوفی چ لیدن مقالۀ سوم ص 105 شود
قلعه ای است مستحکم و بزرگ از اعمال موصل که در شمال آن قرار دارد. این قلعه ابتدا ازآن ِ اکراد بود و بنام ’آشِب’ خوانده میشد، ولی بسبب وسعت و بزرگی آن، آن را ویران کردند. و در سال 537 هَ. ق. عمادالدین زنگی بن آق سنقر آن را تعمیر کردو به نام خود ’عمادیه’ نامید. (از معجم البلدان یاقوت) (از تاج العروس) (از منتهی الارب). حمداﷲ مستوفی در ذکر شهرهای دیاربکر و ربیعه چنین می نویسد: ’عمادیه شهری بزرگ است و عمادالدولۀ دیلمی تجدید عمارت کرد و به عمادیه منسوب گردانید. هوائی بغایت خوش دارد. حقوق دیوانیش شصت وهشت هزار دینار است’. رجوع به نزهه القلوب حمداﷲ مستوفی چ لیدن مقالۀ سوم ص 105 شود
دهی است از دهستان میان آب (از بلوک عنافجه) بخش مرکزی شهرستان اهواز. دارای 185 تن سکنه. آب آن از رود خانه کارون تأمین می شود. محصول آن غلات است. این آبادی از دو محل به نام عماشیۀ یک و عماشیۀ دو تشکیل شده است. ساکنان آن از طایفۀ بنی صمیمی لویمی هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان میان آب (از بلوک عنافجه) بخش مرکزی شهرستان اهواز. دارای 185 تن سکنه. آب آن از رود خانه کارون تأمین می شود. محصول آن غلات است. این آبادی از دو محل به نام عماشیۀ یک و عماشیۀ دو تشکیل شده است. ساکنان آن از طایفۀ بنی صمیمی لویمی هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)