بازدارنده از هر چیزی، آنکه مردم را از امور بازدارد و بر تأخیر برانگیزد و تأخیر نماید. ج، عوّق. (منتهی الارب) ، اصطلاح فیزیکی، جسمی را گویند که حرارت یاالکتریسته در آن بخوبی منتشر نشود و جسمی که ماوراءآن قرار گرفته محفوظ از الکتریسته یا حرارت باشد
بازدارنده از هر چیزی، آنکه مردم را از امور بازدارد و بر تأخیر برانگیزد و تأخیر نماید. ج، عُوَّق. (منتهی الارب) ، اصطلاح فیزیکی، جسمی را گویند که حرارت یاالکتریسته در آن بخوبی منتشر نشود و جسمی که ماوراءآن قرار گرفته محفوظ از الکتریسته یا حرارت باشد
جمع واژۀ علاقه، جمع واژۀ علیقه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، (اصطلاح عرفان) اسبابی است که طالبان بدان تعلق کنند و از مراد بازمانند. (فرهنگ مصطلحات عرفا)
جَمعِ واژۀ علاقه، جَمعِ واژۀ علیقه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، (اصطلاح عرفان) اسبابی است که طالبان بدان تعلق کنند و از مراد بازمانند. (فرهنگ مصطلحات عرفا)
جمع واژۀ عائق. (از اقرب الموارد). رجوع به عائق شود، جمع واژۀ عائقه. (از آنندراج) (از غیاث اللغات). رجوع به عائقه شود، موانع و حوادث. (آنندراج) (غیاث اللغات). عوارض و موانع، آسیبها و آفتها. (فرهنگ فارسی معین) ، بدبختیها و سختیها و مصیبتها. (ناظم الاطباء). عوایق. رجوع به عوایق شود: بسبب نوازل محن و عوارض فتن و عوائق ایام و علائق روزگار، تیر تمنای ایشان بهدف مراد نمیرسید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 214). - عوائق الدهر، سختیها و بلاهای زمانه. (منتهی الارب). شواغل روزگار از احداث. پیش آمدهای روزگار. (از اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ عائق. (از اقرب الموارد). رجوع به عائق شود، جَمعِ واژۀ عائقه. (از آنندراج) (از غیاث اللغات). رجوع به عائقه شود، موانع و حوادث. (آنندراج) (غیاث اللغات). عوارض و موانع، آسیبها و آفتها. (فرهنگ فارسی معین) ، بدبختیها و سختیها و مصیبتها. (ناظم الاطباء). عوایق. رجوع به عوایق شود: بسبب نوازل محن و عوارض فتن و عوائق ایام و علائق روزگار، تیر تمنای ایشان بهدف مراد نمیرسید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 214). - عوائق الدهر، سختیها و بلاهای زمانه. (منتهی الارب). شواغل روزگار از احداث. پیش آمدهای روزگار. (از اقرب الموارد)
عمایم. جمع واژۀ عمامه. رجوع به عمامه شود: العمائم تیجان العرب، دستارها تاج عربان باشد. زیرا عمامه نزد عرب چون تاج نزد ایرانیان بود. و هرگاه میخواستند کسی را سروری و سیادت دهند عمامه ای قرمزرنگ بر سر او می نهادند. (از لسان العرب) (از تاج العروس) : اوصاف طره های عمایم بود همه هر جا که ذکر طرۀ طرار می کنم. نظام قاری (دیوان ص 26). - ارباب عمائم، اهل عمائم. مردمی که عمامه بر سر دارند. آخوندها. روحانیان: ارباب عمائم این خبر را از مخبر صادقی شنیدند. ایرج میرزا. - اهل عمائم یا اهل العمائم، ارباب عمائم (عمایم). مردمی که عمامه بر سر دارند. عمامه داران. دستارداران. اهل دستار. اهل علم. طلاب علوم دینی. مجتهدان و علما. دستاربندان: سرور اهل عمایم، شمع جمع انجمن صاحب صاحبقران، خواجه قوام الدین حسن. حافظ. میان اهل عمایم سرآمد است چو تاج چو موزه هرکه در این آستانه کرد عبور. نظام قاری (دیوان ص 33). خرد گفت ممدوح اهل العمائم معین البرایا، کفیل المآرب. نظام قاری (دیوان ص 29)
عمایم. جَمعِ واژۀ عِمامه. رجوع به عمامه شود: العمائم تیجان العرب، دستارها تاج عربان باشد. زیرا عمامه نزد عرب چون تاج نزد ایرانیان بود. و هرگاه میخواستند کسی را سروری و سیادت دهند عمامه ای قرمزرنگ بر سر او می نهادند. (از لسان العرب) (از تاج العروس) : اوصاف طره های عمایم بود همه هر جا که ذکر طرۀ طرار می کنم. نظام قاری (دیوان ص 26). - ارباب عمائم، اهل عمائم. مردمی که عمامه بر سر دارند. آخوندها. روحانیان: ارباب عمائم این خبر را از مُخْبر صادقی شنیدند. ایرج میرزا. - اهل عمائم یا اهل العمائم، ارباب عمائم (عمایم). مردمی که عمامه بر سر دارند. عمامه داران. دستارداران. اهل دستار. اهل علم. طلاب علوم دینی. مجتهدان و علما. دستاربندان: سرور اهل عمایم، شمع جمع انجمن صاحب صاحبقران، خواجه قوام الدین حسن. حافظ. میان اهل عمایم سرآمد است چو تاج چو موزه هرکه در این آستانه کرد عبور. نظام قاری (دیوان ص 33). خرد گفت ممدوح اهل العمائم معین البرایا، کفیل المآرب. نظام قاری (دیوان ص 29)
جمع علاقه، پیوند ها، دلبستگی ها جمع علاقه دلبستگیها ارتباطات، اسبابی که طالبان تعلق بدان کنند و از مراد باز مانند. یا علایق روزگار. گرفتاری ها و بستگی ها بامور معیشت
جمع علاقه، پیوند ها، دلبستگی ها جمع علاقه دلبستگیها ارتباطات، اسبابی که طالبان تعلق بدان کنند و از مراد باز مانند. یا علایق روزگار. گرفتاری ها و بستگی ها بامور معیشت
باز دار باز دارنده باز دار نا رسانا پیشگیر، اندوده بازدارنده مانع، آن که مردم را از امور باز دارد، جسمی که حرارت یا الکتریسیته در آن به خوبی منتشر نشود و جسمی که ماورا آن قرار گرفته محفوظ از حرارت یا الکتریسیته باشد نا رسانا مقابل هادی
باز دار باز دارنده باز دار نا رسانا پیشگیر، اندوده بازدارنده مانع، آن که مردم را از امور باز دارد، جسمی که حرارت یا الکتریسیته در آن به خوبی منتشر نشود و جسمی که ماورا آن قرار گرفته محفوظ از حرارت یا الکتریسیته باشد نا رسانا مقابل هادی