جدول جو
جدول جو

معنی علیون - جستجوی لغت در جدول جو

علیون
علی، بلندی ها، بلندترین درجۀ جنت، بالاترین درجات بهشت، ملکوت اعلی
تصویری از علیون
تصویر علیون
فرهنگ فارسی عمید
علیون
نام تیره ای (بطنی) است از حجایا، که آن یکی از قبایل بادیۀ شرق اردن است. این بطن به شش فخذ ذیل تقسیم میشود: حمادات، بطنه، زعاریر، طحائره، شحادات، هدایات. (از معجم قبائل العرب ج 2 ص 820)
لغت نامه دهخدا
علیون
بلندیها، ملکوت اعلی
تصویری از علیون
تصویر علیون
فرهنگ لغت هوشیار
علیون((عِ لِّ ی ّ))
جمع علّی، بلندی ها، عالی ترین درجات بهشت، ملکوت اعلی، علیین
تصویری از علیون
تصویر علیون
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملیون
تصویر ملیون
گروهی که انتساب به ملت داشته باشند، ملی گرایان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علیین
تصویر علیین
بهشت برین، طبقۀ بالایی بهشت، آسمان، عالم بالا، عالم فرشتگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هلیون
تصویر هلیون
مارچوبه، مارگیاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلیون
تصویر کلیون
جامه یا پارچۀ هفت رنگ، انگلیون
فرهنگ فارسی عمید
(خَ لی یو)
جمع واژۀ خلی ّ (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَکْ کا)
دریایی است از باد زیر عرش، و در آن ملائکه ای است از باد و با آنان نیزه هایی است از باد، و به عرش مینگرند و تسبیح آنان ’سبحانه ربناالاعلی’ می باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
جامه ای را گویند که از هفت رنگ بافته باشند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). با کاف پارسی (گلیون) است مخفف انگلیون. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به گلیون و انگلیون شود
لغت نامه دهخدا
(غَ لی وَ)
بمعنی غلیزن است که گل و لای سیاه ته حوضها باشد. (برهان قاطع) (از جهانگیری). مصحف غلیژن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رجوع به غلیژن شود
لغت نامه دهخدا
(غَلْ)
سابقاً به کشتیی جنگی میگفتند که چندین عرشه داشت. کشتی. ج، غلاوین، غلایین. (دزی ج 2 ص 226). نوعی از کشتیهای بزرگ مخصوص اندلس. (ناظم الاطباء) ، چپق پیپ و در مصر حجر گویند. (دزی ج 2 ص 226). با کلمه غلیان بی مناسبت نیست، در تداول عامۀ مردم، غلیان. قلیان. قلیون. رجوع به غلیان شود، گیاهی است که آن را آقطی صغیر نیز گویند. رجوع به همین ترکیب شود
لغت نامه دهخدا
(غُمْ ما)
نام کوشکی در یمن. (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع). ظاهراًمصحف غمدان است (؟). (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(عَلْ)
مرد دراز تن آور. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (اقرب الموارد) (متن اللغه). مرد دراز تن آور که درازی وی بی تناسب باشد. (ناظم الاطباء). مذکر و مؤنث در آن یکسان است. و یاء آن مبدل از واو میباشد. (از لسان العرب) (تاج العروس) (اقرب الموارد) (متن اللغه) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). علیان. رجوع به علیان شود
لغت نامه دهخدا
(عُ لَیْ یا)
خرمابن نرکی بودازآن کلیب بن وائل. و بدان مثل زنند و گویند: ’دون علیان خرط القتاد’. (از ذیل اقرب الموارد از تاج)
لغت نامه دهخدا
(عُ لَیْ یا)
وی از عقلای مجانین اواخر قرن دوم هجری به شمار میرفت. نام اصلی او ’علی’ بود ولی با تصغیر مشهور شده بود. او با موسی هادی چهارمین خلیفۀ عباسی (161- 170 هجری قمری) و با بهلول مشهور معاصر بود و همانند بهلول کلمات عاقلانه و حکیمانۀ بسیار داشت. و عبدالملک بن ابجر و حسن کوفی و سری و علی بن طبیان را از او و گفته هایش روایاتی است. (از ریحانه الادب ج 3 ص 124 از عقلاءالمجانین ص 77)
ابن أرجب بن دعام اکبر. جدی است جاهلی و یمانی، اصل او از همدان است و از فرزندان او قبایل و بطونی پیدا آمده است. (از الاعلام زرکلی چ 2 ج 5 ص 188 از الاکلیل ج 10 ص 162 و اللباب ج 2 ص 149)
لغت نامه دهخدا
(عُلْ)
دیباچه و عنوان کتاب. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (المنجد). و نیز رجوع به علوان شود
لغت نامه دهخدا
نام بطنی است از معین، از عتبه از صلته، از شمّر طوقه. این بطن به نام ’بوعلیوی’ نیز شهرت دارد. (از معجم قبائل العرب عمر رضا کحاله ج 2 ص 820 از عشائر العراق عزاوی ص 239)
نام فخذی است از ابی زلیطی، از حدیدی ها، که یکی از عشائر سوریه باشند. این فخذ بنام ’ابی علیوی’ نیز شهرت دارند. (از معجم قبائل العرب عمر رضا کحاله ج 2 ص 820)
نام فخذی است که در قرای مقطوعه و طابویه، از دیرالزور، که یکی از مناطق کشور سوریه است به سر می برند. (از معجم قبائل العرب عمر رضا کحاله ج 2 ص 820)
لغت نامه دهخدا
نام قبیله ای است از عطیات، از بنی عطیه، که یکی از قبایل بادیۀ شرق الاردن باشد. (از معجم قبائل العرب عمررضا کحاله ج 2 ص 820 از تاریخ شرقی الاردن ص 224)
لغت نامه دهخدا
(عَمْ می یو)
قبیلۀ منسوب به عم ّ مالک بن حنظله. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
پایتخت قدیم مملکت مصر، که پس از فتح مسلمانان فسطاط نامیده شد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ یُنْ)
تلفظ عامیانۀ بیلیون. هزارهزارهزار. رجوع به بیلیون شود
لغت نامه دهخدا
(پِ یُنْ)
کوهی در تسالی مجاور اسّا. برطبق اساطیر یونانی هنگامی که غولان بر ژوپیتر عصیان کردند و خواستند به آسمان عروج کنند پلیون را بر روی اسّا فروریختند. (از اساطیر یونانی
لغت نامه دهخدا
(عُ)
شتر بسیارگوشت. (از اقرب الموارد) ، ماده شتر سخت و توانا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مار چوبه از گیاهان این واژه در غیاث اللغات و برخی از فرهنگ ها هلیون نوشته شده مارچوبه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ملی، کشوریکان پا ترمیان، جمع ملی در حالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) یا حزب ملیون. حزب طرفدار ملیت هزارهزار دوکرور
فرهنگ لغت هوشیار
سریانی تازی گشته پلیون نزد ترسایان کودکی است که برای شستار آورده اند
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته غلیان چپک (چپق ک)، کشتی باد بانی آقطی صغیر شن شون
فرهنگ لغت هوشیار
زادگان علی علیه السلام باورداران علی علیه السلام جمع علوی در حالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) علویین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علیان
تصویر علیان
نشانی که بر نامه نویسند کفتار نر، کالا، ستبر کلفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علیین
تصویر علیین
جائی به آسمان هفتم که ارواح مومنین و مومنات را بدانجا ببرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلیون
تصویر گلیون
((گَ))
بوقلمون، نوعی پارچه هفت رنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلیون
تصویر کلیون
((کُ))
گلیون، جامه هفت رنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علیین
تصویر علیین
((عِ لّ یّ))
جمع علّی، بلندی ها، عالی ترین درجات بهشت، ملکوت اعلی، علیون
فرهنگ فارسی معین