ابن عدی بن عمرو بن معن. جدی جاهلی است از باهله از قیس بن علان که از عدنانیه باشند. (از تاج العروس ج 8 ص 408). و رجوع به اللباب فی تهذیب الانساب ابن اثیر شود
ابن عدی بن عمرو بن معن. جدی جاهلی است از باهله از قیس بن عَلان که از عدنانیه باشند. (از تاج العروس ج 8 ص 408). و رجوع به اللباب فی تهذیب الانساب ابن اثیر شود
ابن سلمۀ فهمی. ابوعمر کندی گوید که علیم از مصریانی است که به علی (ع) گروید و در جنگهای او شرکت داشت سپس با محمد بن ابی بکر وارد مصر شد آنگاه ابن خدیج نزد معاویه از وی شفاعت کرد و معاویه هنگام خلافت خود او را بخشود. وی در روز خندق فرمانده سربازانی بود که با مروان جنگیدند و هنگامیکه اهل مصر با مروان صلح کردند علیم به ’برقه’ گریخت و تا هنگام مرگ در آنجا اقامت کرد. وی در سال 68 هجری قمری در سن حدود هشتادسالگی درگذشت. (از الاصابۀ ابن حجر ج 5 قسم سوم) ابن ناربوتابن عبدالرحمان. هشتمین تن از خانان خوقند بود که از سال 1215 تا 1224 هجری قمری بر فرغانه و تاشکند حکومت کرد. (از طبقات سلاطین اسلام ص 252). در معجم الانساب زامباور (ص 411) نام او ’عالم خان...’ آمده است
ابن سلمۀ فهمی. ابوعمر کندی گوید که علیم از مصریانی است که به علی (ع) گروید و در جنگهای او شرکت داشت سپس با محمد بن ابی بکر وارد مصر شد آنگاه ابن خدیج نزد معاویه از وی شفاعت کرد و معاویه هنگام خلافت خود او را بخشود. وی در روز خندق فرمانده سربازانی بود که با مروان جنگیدند و هنگامیکه اهل مصر با مروان صلح کردند علیم به ’برقه’ گریخت و تا هنگام مرگ در آنجا اقامت کرد. وی در سال 68 هجری قمری در سن حدود هشتادسالگی درگذشت. (از الاصابۀ ابن حجر ج 5 قسم سوم) ابن ناربوتابن عبدالرحمان. هشتمین تن از خانان خوقند بود که از سال 1215 تا 1224 هجری قمری بر فرغانه و تاشکند حکومت کرد. (از طبقات سلاطین اسلام ص 252). در معجم الانساب زامباور (ص 411) نام او ’عالم خان...’ آمده است
منسوب به علیم که تیره ای (بطنی) است از بنی کلب. و نسبت آنان به علیم بن جناب بن هبل بن عبدالله بن کنانه بن بکر بن عوف بن عذره است. رجوع به علیم (ابن جناب بن هبل بن...) شود منسوب به علیم، که تیره ای (بطنی) است از باهله. و نسبت آنان به علیم بن عدی بن عمرو بن معن است. رجوع به علیم (ابن عدی بن عمروبن...) شود
منسوب به علیم که تیره ای (بطنی) است از بنی کلب. و نسبت آنان به علیم بن جناب بن هبل بن عبدالله بن کنانه بن بکر بن عوف بن عذره است. رجوع به علیم (ابن جناب بن هبل بن...) شود منسوب به علیم، که تیره ای (بطنی) است از باهله. و نسبت آنان به علیم بن عدی بن عمرو بن معن است. رجوع به علیم (ابن عدی بن عمروبن...) شود
بیاموختن و بیاگاهانیدن. (تاج المصادر بیهقی). آموزانیدن و بیاگاهانیدن. (دهار). آموزانیدن و آگاه کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کسی را چیزی آموختن. (غیاث اللغات) (آنندراج). آموختن و تربیت و تأدیب. (ناظم الاطباء) : وی دو تدبیر و تعلیم بد کرد که روزگارها در آن باید تا او را در توان یافت و از هردو خداوند پشیمانست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 329). چون نیاموختی چه دانی گفت که به تعلیم شد جلیل جریر. ناصرخسرو. پس تعلیم دیگران، که اگر به افادت دیگران مشغول شود و در نصب خویش غفلت ورزد همچون چشمه ای باشد که از آب او همگنان را منفعت حاصل می آید و او از آن بی خبر. (کلیله و دمنه). در این تعلیم شد عمر و هنوز ابجد همی خوانم ندانم کی رقوم آموز خواهم شد به دیوانش. خاقانی. کوهکن تعلیم خارا سفتن از فرهاد داشت هرچه کرد از کاوش مژگان شیرین یاد داشت. کلیم (از آنندراج). ز سرو خوش خرام او که غافل میتواندشد که دل تعلیم از خود رفتن از رفتار او دارد. صائب (از آنندراج). ورجوع به تعلیم در اساس الاقتباس چ مدرس رضوی ص 344 شود، نشان لشکریان بر خود بستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گذاشتن علامت و نشانی بخاطر شناسائی او. (از اقرب الموارد) ، فارسیان بمعنی لازم نیز آورده اند. (غیاث اللغات) (آنندراج). آموختن: گروهی دید گرداگرد یوسف پی تعلیم دین، شاگرد یوسف. جامی (از غیاث اللغات). و رجوع به ترکیبهای این کلمه شود
بیاموختن و بیاگاهانیدن. (تاج المصادر بیهقی). آموزانیدن و بیاگاهانیدن. (دهار). آموزانیدن و آگاه کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کسی را چیزی آموختن. (غیاث اللغات) (آنندراج). آموختن و تربیت و تأدیب. (ناظم الاطباء) : وی دو تدبیر و تعلیم بد کرد که روزگارها در آن باید تا او را در توان یافت و از هردو خداوند پشیمانست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 329). چون نیاموختی چه دانی گفت که به تعلیم شد جلیل جریر. ناصرخسرو. پس تعلیم دیگران، که اگر به افادت دیگران مشغول شود و در نصب خویش غفلت ورزد همچون چشمه ای باشد که از آب او همگنان را منفعت حاصل می آید و او از آن بی خبر. (کلیله و دمنه). در این تعلیم شد عمر و هنوز ابجد همی خوانم ندانم کی رقوم آموز خواهم شد به دیوانش. خاقانی. کوهکن تعلیم خارا سفتن از فرهاد داشت هرچه کرد از کاوش مژگان شیرین یاد داشت. کلیم (از آنندراج). ز سرو خوش خرام او که غافل میتواندشد که دل تعلیم از خود رفتن از رفتار او دارد. صائب (از آنندراج). ورجوع به تعلیم در اساس الاقتباس چ مدرس رضوی ص 344 شود، نشان لشکریان بر خود بستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گذاشتن علامت و نشانی بخاطر شناسائی او. (از اقرب الموارد) ، فارسیان بمعنی لازم نیز آورده اند. (غیاث اللغات) (آنندراج). آموختن: گروهی دید گرداگرد یوسف پی تعلیم دین، شاگرد یوسف. جامی (از غیاث اللغات). و رجوع به ترکیبهای این کلمه شود