جدول جو
جدول جو

معنی علیثه - جستجوی لغت در جدول جو

علیثه
(عَ ثَ)
طعامی که با جو مخلوط باشد. (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از علیه
تصویر علیه
برضد، به زیان، مخالف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علیه
تصویر علیه
علیّه، بلند مرتبه، با رفعت، دارای شرف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علیه
تصویر علیه
بلند مرتبه، با رفعت، دارای شرف
فرهنگ فارسی عمید
(عُ ثَ ثَ)
مصغر عثیثه، متۀ خرد و ضعیف. منه المثل عثیثه تقرم جلداً أملساً، یعنی کرمک ضعیف پوست تابان را خوردن میخواهد، در حق کسی گویند که در چیزی فوق طاقت خود کوشش کند و نتواند که برسد و بر آن قادر شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نان از جو و گندم آمیخته به هم. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از لسان العرب) (ازتاج العروس) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). این لغت به صورت ’غلیث’ با غین نیز آمده است. (از لسان العرب) (از تاج العروس). و نیز رجوع به غلیث شود
لغت نامه دهخدا
(عَ لَیْهْ)
بر او. بر وی، ضرر. نقصان. زیان. (ناظم الاطباء). به زیان.
- بر علیه، در تداول فارسی معاصر، مقابل بر له، به جای به زیان و به سود است. و اینکه برخی آن را غلط شمارند (البته در تداول فارسی) بر اساسی نیست زیرا در فارسی به همین صورت متداول شده است. اما در نثر فصیح، علیه و بر علیه هیچیک رابه کار نمیبرند. و فصیح تر آن است که به جای علیه ’بر’ و به جای له ’به’ بکار برده شود.
- له و علیه کسی گفتن، به سود کسی و به زیان دیگری سخن گفتن. به سود و به زیان کسی سخن گفتن.
- مأسوف علیه، ترکیبی است که به جای ’مرحوم’ برای غیرمسلمانان به کار برند، به معنی تأسف خورده بر وی.
- مدّعی ̍علیه، کسی که بر وی ادعا کنند در اصطلاح دادگستری (عدلیه). خوانده، در برابر مدّعی (خواهان)
لغت نامه دهخدا
(عَم م)
دهی است از دهستان مرگور، بخش سلوانا، شهرستان ارومیه. دارای 115 تن سکنه. آب آن از چشمه تأمین می شود. و محصول آن غلات و توتون است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(عُ لَیْ یَ)
نام دختر زریاب آوازه خوان بود. او را عمری طولانی بود آنچنانکه در حیاتش هیچ یک از افراد خاندانش زنده نبودند. (از اعلام النساء عمر رضا کحاله از نفح الطیب مقری)
وی یکی از دختران امام زین العابدین (ع) امام چهارم شیعیان بود. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 68 از کشف الغمه از شیخ مفید)
وی یکی از دختران امام موسی کاظم (ع) امام هفتم شیعیان بود. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 81)
نام دختر جودت پاشا مورخ قرن اخیر بود. وی از زنان نویسنده و داستانسرای قرن حاضر بود که در اسلامبول پرورش یافت و کتب بسیاری در موضوعهای اجتماعی و داستانی تألیف کرد که از آن جمله کتاب ’المراءه المسلمه’ است. رجوع به اعلام النساء شود
لغت نامه دهخدا
(عُ لَیْ یَ)
نام دو کوهست در یمامه. و در آن وادیهای بسیاری است از آن جمله ’دخول’ است که امروءالقیس از آن نام می برد. (از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
(عِ لی یَ)
شریف و رفیعالقدر و رئیس. (ناظم الاطباء). و رجوع به علیه و علیّه و علّیّه شود
لغت نامه دهخدا
(عِلْ لَ یَ)
شریف و رفیعالقدر و رئیس. (ناظم الاطباء). و رجوع به علیه و علّیّه و علیّه و علی و علّی ّ شود
لغت نامه دهخدا
(عِلْ یَ)
جمع واژۀ علی ّ. رجوع به علی ّ شود، شریف و رفیعالقدر و رئیس: هو من علیهالناس، أی من أجلتهم و أشرافهم. (ازمنتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و نیز رجوع به علی و علّی ّ و علیّه و علّیّه شود
لغت نامه دهخدا
(عِلْلی یَ)
علّیّه. رجوع به علّیّه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ثَ)
پینو و طعامی است که در آن بجای گوشت نمک اندازند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، طعامی است که از آرد و روغن و خرما سازند. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). جو و گندم آمیخته. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، آمیزش نسبت، یقال: فلان عبیثه، یعنی در نسبت او آمیزش و خلط است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). عبیثه الناس، مردم از هر جنس در آمیخته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ ثَ)
روغن و پینو (کشک) بهم آمیخته، دو چیز بهم آمیخته هرچه باشد، کسی که از اینجا و آنجا فراهم آورد و جمع کند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ چَ)
مرکب از علی و ’چه’ علامت تصغیر. مصغر علی. علیک
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
زن رنجور و بیمار. ج، علائل، علیلات. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به علیل شود، زن دوباره خوشبوی مالیده. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
بنت کمیت. وی از زنان عابد عرب و بادیه نشین بود که درباره عبادت وزهد او داستانها گویند. رجوع به اعلام النساء عمررضاکحاله چ 2 ج 3 ص 343، و صفهالصفوۀ ابن جوزی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ)
ابن خالق. وی پس از درگذشت امیرتیمور گورکانی، مدتی بر تبریز تسلط داشت و بر مردم ستم میکرد. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 562 شود
لغت نامه دهخدا
(عُلْ لَ قَ)
یک دانه علّیق و آن گیاهی است که بر درخت می پیچد. (از اقرب الموارد). رجوع به علّیق شود
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
کابین زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، شتر که همراه قوم فرستی تا خواربار آورند. (منتهی الارب). شتری که بقصد آوردن خواربار با قومی فرستند در برابر مزد، تا با آن خواربار بیاورند. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) : علّقت مع فلان علیقه و أرسلت معه علیقه. (منتهی الارب) (تاج العروس) (اقرب الموارد) (متن اللغه). ج، علائق
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ)
ابن عدی بن عمرو بن مالک بن عامر بن بیاضۀ بیاضی. نام او را ’خلیفه بن عدی...’ نیز آورده اند. ابن اسحاق و موسی بن عقبه وی را جزو کسانی آورده اند که در غزوۀ بدر شرکت جستند. و ضرار بن صرد به نقل ازعبدالله بن ابی رافع گوید که وی در جنگ صفین همراه علی (ع) بوده است. (از الاصابۀ ابن حجر ج 4، قسم اول)
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ)
ناقه و گوسپند که علوفه به خوردن دهی آن را و به چرا نگذاری. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شتر ماده یا گوسفندی که برای فربه شدن، بدان علف دهند و به چرا فرستاده نشود. (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از متن اللغه). مفرد و جمع در آن یکسان است. (از اقرب الموارد). پروار. و نیز رجوع به علوفه و معلفه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ثَ)
اسم المره است از مصدر عیث. (از اقرب الموارد). رجوع به عیث شود، زمین نرم. (منتهی الارب) (آنندراج). زمین سهل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از علثه
تصویر علثه
خورش روز گذار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علیث
تصویر علیث
ورهمین نان از جو و گندم آمیخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علیه
تصویر علیه
بلند رتبه، رفیع القدر، بلند و بالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبیثه
تصویر عبیثه
آمیخته خوراک مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علیفه
تصویر علیفه
واستارنیدن (علوفه خوراندن)، واسان (علوفه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علیقه
تصویر علیقه
کابین تو بره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علیله
تصویر علیله
مونث علیل زن بیمار مریضه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علاثه
تصویر علاثه
کشک و روغن، در آمیخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علیه
تصویر علیه
((عَ لَ هِ))
بر او، در فارسی به معنای ضد او، به زیان او
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علیه
تصویر علیه
((عَ لِ یَّ))
مؤنث علی، بلند مرتبه، ارجمند، از اهل رفعت و شرف
فرهنگ فارسی معین