در علوم ادبی میزان شعر جمع اعاریض در علوم ادبی جزء آخر مصراع اول بیت ناحیه، کرانه و گوشه، راه در کوه در علوم ادبی مضمون کلام در علوم ادبی علمی که به وسیلۀ آن به اوزان شعر و تغییرات آن پی می برند
در علوم ادبی میزان شعر جمع اعاریض در علوم ادبی جزء آخر مصراع اول بیت ناحیه، کرانه و گوشه، راه در کوه در علوم ادبی مضمون کلام در علوم ادبی علمی که به وسیلۀ آن به اوزان شعر و تغییرات آن پی می برند
منسوب به ’علو’ خلاف سفل. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ملک و فرشته. (برهان) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) ، کوکب. (غیاث) (برهان). سیاره. (ناظم الاطباء) ، بالا. بالاتر. (دزی از چهارمقاله حاشیۀ ص 11). بلندی وسمائی ضد سفلی، که منو نیز گویند. (ناظم الاطباء). - علوی گهر، آسمانی اصل. بلندقدر. اصیل. بلندپایه: بچگانمان همه مانندۀ شمس و قمرند... تابناکند از آنروی که علوی گهرند. منوچهری. - آباء علوی، نه فلک یاهفت ستاره. (غیاث). و رجوع به آباء شود: اما چون این عالم کمال یافت و اثر آباء عالم علوی در امهات عالم سفلی تأثیر کرد... (چهارمقاله ص 11)
منسوب به ’علو’ خلاف سفل. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ملک و فرشته. (برهان) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) ، کوکب. (غیاث) (برهان). سیاره. (ناظم الاطباء) ، بالا. بالاتر. (دزی از چهارمقاله حاشیۀ ص 11). بلندی وسمائی ضد سفلی، که منو نیز گویند. (ناظم الاطباء). - علوی گهر، آسمانی اصل. بلندقدر. اصیل. بلندپایه: بچگانْمان همه مانندۀ شمس و قمرند... تابناکند از آنروی که علوی گهرند. منوچهری. - آباء علوی، نه فلک یاهفت ستاره. (غیاث). و رجوع به آباء شود: اما چون این عالم کمال یافت و اثر آباء عالم علوی در امهات عالم سفلی تأثیر کرد... (چهارمقاله ص 11)
چیزی که گزیده شود و خوردنی، ازآن جمله است: ماعندنا عضوض. (از منتهی الارب). آنچه گاز گرفته شود و خورده شود. (از اقرب الموارد) ، گزنده. (منتهی الارب). بسیارگزنده. (از اقرب الموارد) ، فرس عضوض، اسب گزنده. (منتهی الارب) (دهار). از آن جمله است حدیث ابوبکر، و سترون بعدی ملکا عضوضا، یعنی پس از من پادشاهی خواهید دید که بر شما سخت می گیرد و شما را نحیف می کند. (از منتهی الارب) ، کمان که زهش به قبضه چسبیده باشد. (منتهی الارب). قوس که وتر آن به کبدش ملتصق باشد. (از اقرب الموارد) ، زن تنگ شرم. (از منتهی الارب) ، بلا و زیرک. (منتهی الارب). داهیه. (اقرب الموارد) ، زمانۀ سخت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ملک ظلم و ستم رسیده. (منتهی الارب). ملک عضوض، سرزمین که در آن سختی و جبر و ظلم باشد. (از اقرب الموارد) ، ملک و شاهی که ستم و ظلم در او باشد. (از اقرب الموارد) ، چاه دورتک تنگ سر، یا چاه بسیارآب. (منتهی الارب). چاه تنگ که انتهای آن دور باشد و بوسیلۀ ساقیه و دلو از آن آب کشند، و گویند چاه بسیارآب. (از اقرب الموارد). ج، عضض و عضاض. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
چیزی که گزیده شود و خوردنی، ازآن جمله است: ماعندنا عضوض. (از منتهی الارب). آنچه گاز گرفته شود و خورده شود. (از اقرب الموارد) ، گزنده. (منتهی الارب). بسیارگزنده. (از اقرب الموارد) ، فرس عضوض، اسب گزنده. (منتهی الارب) (دهار). از آن جمله است حدیث ابوبکر، و سترون بعدی ملکا عضوضا، یعنی پس از من پادشاهی خواهید دید که بر شما سخت می گیرد و شما را نحیف می کند. (از منتهی الارب) ، کمان که زهش به قبضه چسبیده باشد. (منتهی الارب). قوس که وتر آن به کبدش ملتصق باشد. (از اقرب الموارد) ، زن تنگ شرم. (از منتهی الارب) ، بلا و زیرک. (منتهی الارب). داهیه. (اقرب الموارد) ، زمانۀ سخت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ملک ظلم و ستم رسیده. (منتهی الارب). مُلک عضوض، سرزمین که در آن سختی و جبر و ظلم باشد. (از اقرب الموارد) ، مَلِک و شاهی که ستم و ظلم در او باشد. (از اقرب الموارد) ، چاه دورتک تنگ سر، یا چاه بسیارآب. (منتهی الارب). چاه تنگ که انتهای آن دور باشد و بوسیلۀ ساقیه و دلو از آن آب کشند، و گویند چاه بسیارآب. (از اقرب الموارد). ج، عُضُض و عِضاض. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
منسوب به علی. رجوع به علی شود. کسی که از اولاد علی بن ابی طالب (ع) باشد. (ناظم الاطباء). مصطلح آن است که کسی را که از اولاد علی و فاطمه (ع) باشد علوی گویند. (از غیاث اللغات) (آنندراج) : چون کار آل برمک بالا گرفت... مردی علوی یحیی بن عبدالله بن حسن مثنی بن الامام حسن المجتبی بن امیرالمؤمنین... علی بن ابی طالب (ع)... خروج کرد و گرگان و طبرستان بگرفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 421). جز فرمانبرداری روی نیست که دشمنان بسیار داریم و متهم به علویانیم. (تاریخ بیهقی ص 422). شیادی گیسوان بافت بصورت علویان و با قافلۀحجاج به شهری درآمد در هیئت حاجیان. (گلستان سعدی)، مقابل عثمانی. کسانی را گویند که پس از قتل عثمان، علی را به قتل عثمان تهمت نکردند و به عایشه و معاویه نپیوستند. و پیروان این طریقت را نیزعلوی گویند هرچند درک زمان علی و معاویه نکرده باشند. و میان رواه از تابعین و جز آنان را با صفت ’و کان علویاً’ نام میبرند، مقابل عثمانی. و ناصرخسرو قبادیانی را که علوی میگفتند ازین قبیل است، نه اینکه از ذریۀ طاهرۀ رسول باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا)
منسوب به علی. رجوع به علی شود. کسی که از اولاد علی بن ابی طالب (ع) باشد. (ناظم الاطباء). مصطلح آن است که کسی را که از اولاد علی و فاطمه (ع) باشد علوی گویند. (از غیاث اللغات) (آنندراج) : چون کار آل برمک بالا گرفت... مردی علوی یحیی بن عبدالله بن حسن مثنی بن الامام حسن المجتبی بن امیرالمؤمنین... علی بن ابی طالب (ع)... خروج کرد و گرگان و طبرستان بگرفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 421). جز فرمانبرداری روی نیست که دشمنان بسیار داریم و متهم به علویانیم. (تاریخ بیهقی ص 422). شیادی گیسوان بافت بصورت علویان و با قافلۀحجاج به شهری درآمد در هیئت حاجیان. (گلستان سعدی)، مقابل عثمانی. کسانی را گویند که پس از قتل عثمان، علی را به قتل عثمان تهمت نکردند و به عایشه و معاویه نپیوستند. و پیروان این طریقت را نیزعلوی گویند هرچند درک زمان علی و معاویه نکرده باشند. و میان رواه از تابعین و جز آنان را با صفت ’و کان علویاً’ نام میبرند، مقابل عثمانی. و ناصرخسرو قبادیانی را که علوی میگفتند ازین قبیل است، نه اینکه از ذریۀ طاهرۀ رسول باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا)
منسوب به ’عالیۀ’ نجد (برخلاف قیاس). رجوع به ’عالیه’ و عالی شود. و در شعر مراربن منقذ فقعسی آمده است: اًذا هب علوی الریاح وجدتنی کأنی لعلوی الریاح نسیب. (از معجم البلدان). و نیز رجوع به منتهی الارب واقرب الموارد شود
منسوب به ’عالیۀ’ نجد (برخلاف قیاس). رجوع به ’عالیه’ و عالی شود. و در شعر مراربن منقذ فقعسی آمده است: اًذا هب علوی الریاح وجدتنی کأنی لعلوی الریاح نسیب. (از معجم البلدان). و نیز رجوع به منتهی الارب واقرب الموارد شود
دهی است از دهستان مشهد اردهار بخش قمصر شهرستان کاشان واقع در 58 هزارگزی شمال باختری قمصر، درسر راه فرعی کاشان به مشهد اردهار. ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر. سکنۀ آن 400 تن است. آب آن از دو رشته قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و حبوبات و میوه است. این ده دارای معصومزاده و چناری کهنسال است. اهالی به زراعت و گله داری اشتغال دارند و صنایع دستی زنان قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان مشهد اردهار بخش قمصر شهرستان کاشان واقع در 58 هزارگزی شمال باختری قمصر، درسر راه فرعی کاشان به مشهد اردهار. ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر. سکنۀ آن 400 تن است. آب آن از دو رشته قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و حبوبات و میوه است. این ده دارای معصومزاده و چناری کهنسال است. اهالی به زراعت و گله داری اشتغال دارند و صنایع دستی زنان قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
شتر مادۀ ریاضت نایافته. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، کرانه و گوشه. (منتهی الارب). ناحیه. (از اقرب الموارد)، راه در کوه. (منتهی الارب). راه که در دامنۀ کوه و در تنگنا باشد. ج، عرض. (اقرب الموارد)، مضمون کلام. (منتهی الارب). فحوی و معنای کلام. (از اقرب الموارد) : عرفت فی عروض کلامه، از فحوی و معنی کلام او دانستم. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)، جایی که پیش آید کسی را وقت رفتن. (منتهی الارب). مکانی که هنگام حرکت به پیش تو درآید. (از اقرب الموارد)، بسیار از چیزی. (منتهی الارب). کثیر از شی ٔ. (از اقرب الموارد)، ابر. (منتهی الارب). غیم و سحاب. (اقرب الموارد)، طعام. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد)، گوسپند و شتر که خار خورد از بی علفی، یا عام است. (منتهی الارب). آنچه از گوسفند و غنم که به خار روی بیاورد و آن را بچرد. (از اقرب الموارد)، حاجت. و از آن جمله است که گویند: هورکوض بلا عروض، یعنی او دونده و حرکت کننده ای است بدون حاجتی که برای او پیش آمده باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و آن را بصورت هو ربوض بلاعروض نیز گفته اند، نظیر و مانند، گویند: هذه المسأله عروض هذه، یعنی این مسأله نظیر این یکی است. (از اقرب الموارد)، عروض خیمه، چوبی باشد که خیمه بدان قائم ماند. (المعجم)، (اصطلاح عروض) جزو آخر مصراع اول از شعر، اسم است، آن را سالم باشد یا متغیر، و مؤنث آید. (منتهی الارب). جزء اخیر از شعر اول، سالم باشد یا متغیر، و مؤنث است. (از اقرب الموارد). آخرین جزء از شطر اول بیت. (از تعریفات جرجانی). رکن آخر از مصراع اول بیت. (از کشاف اصطلاحات الفنون). جزء آخرین مصراع اول به اصطلاح عروضیان، عروض باشد. (المعجم). جزء اخیر از نصف اول از بیتی. (یادداشت مؤلف). جزو اخیر مصرعۀ اول هر بیت را عروض گویند. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). ج، اعاریض، و آن جمع بر غیر قیاس باشد و گویی که جمع اعریض است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، علمی است معروف که بدان اوزان بحور دریافته میشوند. (غیاث اللغات) (آنندراج). میزان شعر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (قاموس). ترازوی شعر. (تفلیسی). علمی است که میزان شعر از آن موزون کنند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). معرفت اصولی چند که از آنجا احوال بحور و اوزان شعر معلوم کنند. (از نفایس الفنون). میزان کلام منظوم است همچنانکه نحو میزان کلام منثور است. (المعجم). و آن مؤنث است. ج، أعاریض. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فن شناختن وزنها وبحرهای اشعار. میزان سخن منظوم که از اشعار بحث کند. (فرهنگ فارسی معین). نام علمی از دوازده قسم علم نزد عرب که در این دو بیت نام آنها را گنجانیده اند: صرف و نحو، عروض بعده لغه ثم اشتقاق و قرض الشعر، انشاء علم المعانی، بیان، الخط، قافیه تاریخ، هذا لعلم العرب احصاء. وجه تسمیه: سبب نامیدن آن را به ’عروض’ چنین گفته اند که موزون از ناموزون بوسیلۀ آن شناخته میشود، و یا چون آن ناحیه و قسمتی از علوم است، و یا بسبب آنکه صعب و سخت می باشد، و یا به این جهت است که شعر را بر آن عرضه میدارند، و یا اینکه چون در مکه بر خلیل بن احمد الهام شد بدین نام خوانده شده است. (از منتهی الارب). سیفی در وجه تسمیۀ آن وجوه بسیار نوشته است، من جملۀ آن، دو وجه است که خلیل بن احمد در مکۀ مبارکه به این علم ملهم شده، یکی از اسمای مکه عروض است، این علم را به اسم مکه خوانند تیمناً. یا آنکه عروض به معنی معروض است، این علم نیز معروض ٌعلیه شعر است که شعر را بر آن عرض می کنند تا موزون از ناموزون جدا شود. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). آن را (عروض را) ازبهر آن عروض خواندند که معروض ٌعلیه شعر است، یعنی شعر را بر آن عرض کنند تا موزون آن از ناموزون پدید آید و مستقیم از نامستقیم ممتاز گردد، و آن فعولی است به معنی مفعول، چنانکه رکوب به معنی مرکوب و حلوب به معنی محلوب. (المعجم). مخترع یا مدوّن علم عروض: مشهور چنان است که علم عروض را اول بار خلیل بن احمد عروضی (متوفی بسال 170 یا 175 ه.ق.) از روی علم موسیقی و ایقاع استخراج کرد وآن را در پنج دایره شامل پانزده بحر تدوین کرد. پس از وی ابوالحسن سعید بلخی ملقب به اخفش اوسط (متوفی بسال 215 ه.ق.) یک بحر بر آن افزود (بحر متدارک). و شعرای فارسی زبان سه وزن یا بحر دیگر استخراج کردندو بر بحور افزودند (قریب و جدید و مشاکل) تا شمارۀ بحرها یا وزنهای اصلی عروض به نوزده رسید. و همچنان این علم به دست ادبای ایران و عرب کامل گردید. اما تألیف این فن به فارسی از قرن چهارم هجری آغاز شده است. از مؤلفان قدیم این علم ابوالحسن علی بهرامی سرخسی و بزرجمهر قاینی (یا قسیمی) و منشوری سمرقندی را می توان نام برد که بحور و دوایر تازه ای اختراع کردند، و بتدریج عروض فارسی بصورتی درآمد که با عروض عربی متغایر گشت. بنای اوزان و افاعیل عروض: بنای اوزان عروض بر فاء و عین و لام {{فعل}} نهادند همچنانکه بناء لغت عرب، تا تصریف اوزان لغوی و شعری بر یک نسق باشد، و چنانکه لغویان گویند ’ضرب’ بر وزن فعل است و ’ضارب’ بر وزن فاعل و ’مضروب’ بر وزن مفعول، عروضیان گویند ’نگارینا’ بر وزن مفاعیلن است و ’نازنینا’ بر وزن فاعلاتن و ’دلدار من’ بر وزن مستفعلن. و نون تنوین در افاعیل عروض بنویسندتا مکتوب و ملفوظ اوزان در حرف یکسان باشد و در فک اجزاء بحور از یکدیگر اشتباه نیفتد. (از المعجم). خلیل بن احمد اوزان عروض را از اشعار عرب تتبع نموده مقرر در پانزده بحر ساخته است، و ادعای حصر درین اوزان نمودن دور از کار است. و این بحور را در لفظی چند منتظم و مضبوط ساخته اند و آن الفاظ را اصول و افاعیل و تفاعیل گویند و ارکان نیز نامند، و آن ده است و نزد بعضی هشت. این افاعیل نزد اکثر از دو جزو ترکیب یافته است: سبب و وتد. سبب، در لغت ریسمان است و در اصطلاح عروض، کلمه دوحرفی را گویند، مانند: بر، همه. و وتد، در لغت میخ را گویند و به اصطلاح عروض، کلمه سه حرفی است، مانند: چمن، لاله. و برخی از عروضیان، بنای افاعیل عروض را بر سه رکن نهاده اند: سبب و وتد وفاصله. فاصله که در لغت بمعنی ستون است در اصطلاح عروض به صغری و کبری تقسیم میشود. فاصله صغری کلمه چهارحرفی است که سه حرف اولش متحرک باشد، مانند: نکنی. و فاصله کبری کلمه پنج حرفی است که چهار حرف اول آن متحرک باشد: شکنمش. افاعیل عروض: افاعیل عروض که ده است، بعضی خماسی است و بعضی سباعی. خماسی آنها دو باشد: فعولن و فاعلن، که هر یک مرکب از وتد مجموع و سبب خفیف است. و سباعی آنها هشت است: مفاعیلن، فاعلاتن، مستفعلن که هریک مرکب از یک وتد مجموع و دو سبب خفیف است. متفاعلن، مفاعلتن که هر یک مرکب از یک وتد مجموع و یک فاصله صغری است. مس تف علن، فاع لاتن، مفعولات که هر یک مرکب از دو سبب خفیف و یک وتد مفروق است. بحور عروض: بحوری که از تکرار بعضی افاعیل، یا از ترکیب بعضی با بعضی حاصل میشود، نوزده است که بصورت غیرمرتب بدین قرار است: رجز، خفیف و رمل، منسرح، دگر مجتث بسیط و وافر و کامل، هزج، طویل و مدید مشاکل و متقارب، سریع و مقتضب است مضارع و متدارک، قریب نیز و جدید. و بعضی عروضیان پارسی یازده بحر دیگر استخراج کرده اند که عبارتند از: عریض، عمیق، صریم، کبیر، مذیل، قلیب، حمید، صغیر، اصم، سلیم و حمیم. اماخلیل بن احمد بنای عروض را بر این پانزده بحر گذاشته بود: طویل، مدید، بسیط، کامل، وافر، رمل، هزج، رجز، منسرح، مضارع، سریع، خفیف، مجتث، مقتضب و متقارب. وبعد از او ابوالحسن اخفش بحر شانزدهم، یعنی متدارک را پیدا کرد. و بعد از او بحر قریب و جدید و مشاکل از طرف محدثان متأخر یافت شد. از بحور فوق، طویل و مدید و بسیط و وافر و کامل مخصوص شعر عرب است و شاعران فارسی زبان در این پنج بحر کمتر شعر گفته اند. و جدید و قریب و مشاکل مخصوص شعر فارسی است. و یازده بحر باقی بین فارسی و عربی مشترک است. بیت شعر در بحر طویل به چهار ’فعولن مفاعلین’ تمام میشود، و مدید از چهار بار ’فاعلاتن فاعلن’، و بسیط از چهار ’مستفعلن فاعلن’، و وافر هشت بار مفاعلتن، و کامل هشت بار متفاعلن، و هزج از هشت مفاعیلن، و رجز از هشت مستفعلن، و رمل از هشت فاعلاتن، و سریع از دو بار ’مستفعلن مستفعلن مفعولات ’، و منسرح از چهار بار ’مستفعلن مفعولات ’، و خفیف از دو بار ’فاعلاتن مستفعلن فاعلاتن’، و مضارع از چهار بار ’مفاعیلن فاعلاتن’، و مقتضب از چهار بار ’مفعولات مستفعلن’، و مجتث از چهار بار ’مستفعلن فاعلاتن’، و متقارب از هشت فعولن، و متدارک از هشت فاعلن، و قریب از دو بار ’مفاعیلن مفاعیلن فاعلاتن’، و جدید از دو بار ’فاعلاتن مستفعلن’، و مشاکل از دو بار ’فاعلاتن مفاعیلن مفاعیلن’. هفت بحر متقارب، رمل، هزج، رجز، کامل، وافر و متدارک را که از تکرار یکی از اجزاء حاصل میشود بحور متفق ارکان نامند، و دوازده بحر باقی که از ترکیب اجزاء مختلف با یکدیگر تشکیل میگردد، بحور مختلف ارکان نامیده میشود. سالم و غیرسالم و زحاف: هرگاه در اجزاء بحور تغییری راه نیابد آن را جزوسالم نامند و بحر را نیز بحر یا وزن سالم گویند، چون بیت ذیل: خداوندا تو دانایی بهر رازی تو مر درماندگان را چاره می سازی که از شش بار مفاعیلن تشکیل شده لذا هزج مسدس سالم است. و هرگاه در جزوی با کم و زیاد کردن حروف و حرکات تغییری رخ دهد آن را جزو غیرسالم گویند و خود تغییر را زحاف گویند و بحر را غیرسالم یا مزاحف خوانند، چون این بیت: خداوندا در توفیق بگشای نظامی را ره تحقیق بنمای که هر مصراع آن از ’مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل ’ تشکیل شده است لذا بحر هزج مسدس مزاحف می باشد. انفکاک بحور و دوایر عروض: در عروض هر چند بحر متناسب را جزو یک دستگاه کرده آن را دایره نامیده اند و برای هر دایره اسمی مخصوص وضع کرده اند. و ترتیب رسم این دوایر چنین است که دایره را بوسیلۀ رسم کردن اقطار، بر چند بخش قسمت کرده و بر محیط دایره در هر بخش یکی از ارکان سبب و وتد و فاصله را با حرف ’ف ع ل’ نوشته اند سپس مبداء انشعاب هر بحری را تعیین کرده اند، چنانکه از هر کدام از ارکان آغاز شود یکی از بحور مربوط به آن دایره استخراج میشود. دوایر مشهور بحور عروض شش دایره است که از هر کدام آنها چند بحر از نوزده بحر استخراج میگردد: 1- دایرۀ متفقه که دو بحر متقارب و متدارک از آن استخراج میشود. 2- دایرۀ مختلفه که سه بحر طویل و مدید و بسیط از آن بیرون می آید. 3-دایرۀ مؤتلفه که مشتمل بر دو بحر وافر و کامل است. 4- دایرۀ مجتلبه که سه بحر رجز و هزج و رمل از آن جدا میشود. 5- دایرۀ مشتبهه مشتمل بر چهار بحر منسرح و مضارع و مجتث ّ و مقتضب. 6- دایرۀ منتزعه که پنج بحر خفیف و سریع و جدید و قریب و مشاکل از آن استخراج میشود. (از غیاث اللغات) (از آنندراج) (از المعجم) (از بدیع و عروض و قافیه). و رجوع به نفایس العلوم شود: عروض و قافیه معنی نسنجد که هر ظرفی در او معنی نگنجد. شبستری. - علم عروض، علم وزن شعر. رجوع به عروض شود: علم عروض از قیاس بسته حصاریست نفس سخن گوی من کلید حصار است. ناصرخسرو. ، (اصطلاح فقه) بجز نقدینه را در فقه در باب معاملات عروض گویند. (فرهنگ علوم نقلی از الفقه علی ص 486) : یاقوت و مرجان و جامه و همه عروض از اقمشه و امتعه نیست الا زکوه تجارت. (از تاریخ قم ص 176)
شتر مادۀ ریاضت نایافته. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، کرانه و گوشه. (منتهی الارب). ناحیه. (از اقرب الموارد)، راه در کوه. (منتهی الارب). راه که در دامنۀ کوه و در تنگنا باشد. ج، عُرُض. (اقرب الموارد)، مضمون کلام. (منتهی الارب). فحوی و معنای کلام. (از اقرب الموارد) : عرفت فی عروض کلامه، از فحوی و معنی کلام او دانستم. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)، جایی که پیش آید کسی را وقت رفتن. (منتهی الارب). مکانی که هنگام حرکت به پیش تو درآید. (از اقرب الموارد)، بسیار از چیزی. (منتهی الارب). کثیر از شی ٔ. (از اقرب الموارد)، ابر. (منتهی الارب). غیم و سحاب. (اقرب الموارد)، طعام. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد)، گوسپند و شتر که خار خورد از بی علفی، یا عام است. (منتهی الارب). آنچه از گوسفند و غنم که به خار روی بیاورد و آن را بچرد. (از اقرب الموارد)، حاجت. و از آن جمله است که گویند: هورکوض بلا عروض، یعنی او دونده و حرکت کننده ای است بدون حاجتی که برای او پیش آمده باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و آن را بصورت هو ربوض بلاعروض نیز گفته اند، نظیر و مانند، گویند: هذه المسأله عروض هذه، یعنی این مسأله نظیر این یکی است. (از اقرب الموارد)، عروض خیمه، چوبی باشد که خیمه بدان قائم ماند. (المعجم)، (اصطلاح عروض) جزو آخر مصراع اول از شعر، اسم است، آن را سالم باشد یا متغیر، و مؤنث آید. (منتهی الارب). جزء اخیر از شعر اول، سالم باشد یا متغیر، و مؤنث است. (از اقرب الموارد). آخرین جزء از شطر اول بیت. (از تعریفات جرجانی). رکن آخر از مصراع اول بیت. (از کشاف اصطلاحات الفنون). جزء آخرین ِ مصراع اول به اصطلاح عروضیان، عروض باشد. (المعجم). جزء اخیر از نصف اول از بیتی. (یادداشت مؤلف). جزو اخیر مصرعۀ اول هر بیت را عروض گویند. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). ج، اَعاریض، و آن جمع بر غیر قیاس باشد و گویی که جمع اعریض است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، علمی است معروف که بدان اوزان بحور دریافته میشوند. (غیاث اللغات) (آنندراج). میزان شعر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (قاموس). ترازوی شعر. (تفلیسی). علمی است که میزان شعر از آن موزون کنند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). معرفت اصولی چند که از آنجا احوال بحور و اوزان شعر معلوم کنند. (از نفایس الفنون). میزان کلام منظوم است همچنانکه نحو میزان کلام منثور است. (المعجم). و آن مؤنث است. ج، أعاریض. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فن شناختن وزنها وبحرهای اشعار. میزان سخن منظوم که از اشعار بحث کند. (فرهنگ فارسی معین). نام علمی از دوازده قسم علم نزد عرب که در این دو بیت نام آنها را گنجانیده اند: صرف و نحو، عروض بعده لغه ثم اشتقاق و قرض الشعر، انشاء علم المعانی، بیان، الخط، قافیه تاریخ، هذا لعلم العرب احصاء. وجه تسمیه: سبب نامیدن آن را به ’عروض’ چنین گفته اند که موزون از ناموزون بوسیلۀ آن شناخته میشود، و یا چون آن ناحیه و قسمتی از علوم است، و یا بسبب آنکه صعب و سخت می باشد، و یا به این جهت است که شعر را بر آن عرضه میدارند، و یا اینکه چون در مکه بر خلیل بن احمد الهام شد بدین نام خوانده شده است. (از منتهی الارب). سیفی در وجه تسمیۀ آن وجوه بسیار نوشته است، مِن جملۀ آن، دو وجه است که خلیل بن احمد در مکۀ مبارکه به این علم ملهم شده، یکی از اسمای مکه عروض است، این علم را به اسم مکه خوانند تیمناً. یا آنکه عروض به معنی معروض است، این علم نیز معروض ٌعلیه شعر است که شعر را بر آن عرض می کنند تا موزون از ناموزون جدا شود. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). آن را (عروض را) ازبهر آن عروض خواندند که معروض ٌعلیه شعر است، یعنی شعر را بر آن عرض کنند تا موزون آن از ناموزون پدید آید و مستقیم از نامستقیم ممتاز گردد، و آن فعولی است به معنی مفعول، چنانکه رَکوب به معنی مرکوب و حَلوب به معنی محلوب. (المعجم). مخترع یا مدوِّن علم عروض: مشهور چنان است که علم عروض را اول بار خلیل بن احمد عروضی (متوفی بسال 170 یا 175 هَ.ق.) از روی علم موسیقی و ایقاع استخراج کرد وآن را در پنج دایره شامل پانزده بحر تدوین کرد. پس از وی ابوالحسن سعید بلخی ملقب به اخفش اوسط (متوفی بسال 215 هَ.ق.) یک بحر بر آن افزود (بحر متدارک). و شعرای فارسی زبان سه وزن یا بحر دیگر استخراج کردندو بر بحور افزودند (قریب و جدید و مُشاکِل) تا شمارۀ بحرها یا وزنهای اصلی عروض به نوزده رسید. و همچنان این علم به دست ادبای ایران و عرب کامل گردید. اما تألیف این فن به فارسی از قرن چهارم هجری آغاز شده است. از مؤلفان قدیم این علم ابوالحسن علی بهرامی سرخسی و بزرجمهر قاینی (یا قسیمی) و منشوری سمرقندی را می توان نام برد که بحور و دوایر تازه ای اختراع کردند، و بتدریج عروض فارسی بصورتی درآمد که با عروض عربی متغایر گشت. بنای اوزان و افاعیل عروض: بنای اوزان عروض بر فاء و عین و لام {{فِعل}} نهادند همچنانکه بناء لغت عرب، تا تصریف اوزان لغوی و شعری بر یک نسق باشد، و چنانکه لغویان گویند ’ضرب’ بر وزن فعل است و ’ضارب’ بر وزن فاعل و ’مضروب’ بر وزن مفعول، عروضیان گویند ’نگارینا’ بر وزن مفاعیلن است و ’نازنینا’ بر وزن فاعلاتن و ’دلدار من’ بر وزن مستفعلن. و نون تنوین در افاعیل عروض بنویسندتا مکتوب و ملفوظ اوزان در حرف یکسان باشد و در فک اجزاء بحور از یکدیگر اشتباه نیفتد. (از المعجم). خلیل بن احمد اوزان عروض را از اشعار عرب تتبع نموده مقرر در پانزده بحر ساخته است، و ادعای حصر درین اوزان نمودن دور از کار است. و این بحور را در لفظی چند منتظم و مضبوط ساخته اند و آن الفاظ را اصول و افاعیل و تفاعیل گویند و ارکان نیز نامند، و آن ده است و نزد بعضی هشت. این افاعیل نزد اکثر از دو جزو ترکیب یافته است: سبب و وتد. سبب، در لغت ریسمان است و در اصطلاح عروض، کلمه دوحرفی را گویند، مانند: بر، همه. و وتد، در لغت میخ را گویند و به اصطلاح عروض، کلمه سه حرفی است، مانند: چمن، لاله. و برخی از عروضیان، بنای افاعیل عروض را بر سه رکن نهاده اند: سبب و وتد وفاصله. فاصله که در لغت بمعنی ستون است در اصطلاح عروض به صغری و کبری تقسیم میشود. فاصله صغری کلمه چهارحرفی است که سه حرف اولش متحرک باشد، مانند: نکنی. و فاصله کبری کلمه پنج حرفی است که چهار حرف اول آن متحرک باشد: شکنمش. افاعیل عروض: افاعیل عروض که ده است، بعضی خماسی است و بعضی سباعی. خماسی آنها دو باشد: فعولن و فاعلن، که هر یک مرکب از وتد مجموع و سبب خفیف است. و سباعی آنها هشت است: مفاعیلن، فاعلاتن، مستفعلن که هریک مرکب از یک وتد مجموع و دو سبب خفیف است. متفاعلن، مفاعلتن که هر یک مرکب از یک وتد مجموع و یک فاصله صغری است. مس تَف ْعلن، فاع ِلاتن، مفعولات ُ که هر یک مرکب از دو سبب خفیف و یک وتد مفروق است. بحور عروض: بحوری که از تکرار بعضی افاعیل، یا از ترکیب بعضی با بعضی حاصل میشود، نوزده است که بصورت غیرمرتب بدین قرار است: رَجَز، خفیف و رَمَل، منسرح، دگر مجتث بسیط و وافر و کامل، هَزَج، طویل و مدید مُشاکِل و متقارب، سریع و مقتضَب است مضارع و متدارک، قریب نیز و جدید. و بعضی عروضیان پارسی یازده بحر دیگر استخراج کرده اند که عبارتند از: عریض، عمیق، صریم، کبیر، مذیل، قلیب، حمید، صغیر، اصم، سلیم و حمیم. اماخلیل بن احمد بنای عروض را بر این پانزده بحر گذاشته بود: طویل، مدید، بسیط، کامل، وافر، رمل، هزج، رجز، منسرح، مضارع، سریع، خفیف، مجتث، مقتضب و متقارب. وبعد از او ابوالحسن اخفش بحر شانزدهم، یعنی متدارک را پیدا کرد. و بعد از او بحر قریب و جدید و مشاکل از طرف محدثان متأخر یافت شد. از بحور فوق، طویل و مدید و بسیط و وافر و کامل مخصوص شعر عرب است و شاعران فارسی زبان در این پنج بحر کمتر شعر گفته اند. و جدید و قریب و مشاکل مخصوص شعر فارسی است. و یازده بحر باقی بین فارسی و عربی مشترک است. بیت شعر در بحر طویل به چهار ’فعولن مفاعلین’ تمام میشود، و مدید از چهار بار ’فاعلاتن فاعلن’، و بسیط از چهار ’مستفعلن فاعلن’، و وافر هشت بار مفاعلتن، و کامل هشت بار متفاعلن، و هزج از هشت مفاعیلن، و رجز از هشت مستفعلن، و رمل از هشت فاعلاتن، و سریع از دو بار ’مستفعلن مستفعلن مفعولات ُ’، و منسرح از چهار بار ’مستفعلن مفعولات ُ’، و خفیف از دو بار ’فاعلاتن مستفعلن فاعلاتن’، و مضارع از چهار بار ’مفاعیلن فاعلاتن’، و مقتضب از چهار بار ’مفعولات ُ مستفعلن’، و مجتث از چهار بار ’مستفعلن فاعلاتن’، و متقارب از هشت فعولن، و متدارک از هشت فاعلن، و قریب از دو بار ’مفاعیلن مفاعیلن فاعلاتن’، و جدید از دو بار ’فاعلاتن مستفعلن’، و مشاکل از دو بار ’فاعلاتن مفاعیلن مفاعیلن’. هفت بحر متقارب، رمل، هزج، رجز، کامل، وافر و متدارک را که از تکرار یکی از اجزاء حاصل میشود بحور متفق ارکان نامند، و دوازده بحر باقی که از ترکیب اجزاء مختلف با یکدیگر تشکیل میگردد، بحور مختلف ارکان نامیده میشود. سالم و غیرسالم و زحاف: هرگاه در اجزاء بحور تغییری راه نیابد آن را جزوسالم نامند و بحر را نیز بحر یا وزن سالم گویند، چون بیت ذیل: خداوندا تو دانایی بهر رازی تو مر درماندگان را چاره می سازی که از شش بار مفاعیلن تشکیل شده لذا هزج مسدس سالم است. و هرگاه در جزوی با کم و زیاد کردن حروف و حرکات تغییری رخ دهد آن را جزو غیرسالم گویند و خود تغییر را زحاف گویند و بحر را غیرسالم یا مزاحف خوانند، چون این بیت: خداوندا در توفیق بگشای نظامی را ره تحقیق بنمای که هر مصراع آن از ’مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل ْ’ تشکیل شده است لذا بحر هزج مسدس مزاحف می باشد. انفکاک بحور و دوایر عروض: در عروض هر چند بحر متناسب را جزو یک دستگاه کرده آن را دایره نامیده اند و برای هر دایره اسمی مخصوص وضع کرده اند. و ترتیب رسم این دوایر چنین است که دایره را بوسیلۀ رسم کردن اقطار، بر چند بخش قسمت کرده و بر محیط دایره در هر بخش یکی از ارکان سبب و وتد و فاصله را با حرف ’ف ع ل’ نوشته اند سپس مبداء انشعاب هر بحری را تعیین کرده اند، چنانکه از هر کدام از ارکان آغاز شود یکی از بحور مربوط به آن دایره استخراج میشود. دوایر مشهور بحور عروض شش دایره است که از هر کدام آنها چند بحر از نوزده بحر استخراج میگردد: 1- دایرۀ متفقه که دو بحر متقارب و متدارک از آن استخراج میشود. 2- دایرۀ مختلفه که سه بحر طویل و مدید و بسیط از آن بیرون می آید. 3-دایرۀ مؤتلفه که مشتمل بر دو بحر وافر و کامل است. 4- دایرۀ مجتلبه که سه بحر رجز و هزج و رمل از آن جدا میشود. 5- دایرۀ مشتبهه مشتمل بر چهار بحر منسرح و مضارع و مجتث ّ و مقتضب. 6- دایرۀ منتزعه که پنج بحر خفیف و سریع و جدید و قریب و مشاکل از آن استخراج میشود. (از غیاث اللغات) (از آنندراج) (از المعجم) (از بدیع و عروض و قافیه). و رجوع به نفایس العلوم شود: عروض و قافیه معنی نسنجد که هر ظرفی در او معنی نگنجد. شبستری. - علم عروض، علم وزن شعر. رجوع به عروض شود: علم عروض از قیاس بسته حصاریست نفس سخن گوی من کلید حصار است. ناصرخسرو. ، (اصطلاح فقه) بجز نقدینه را در فقه در باب معاملات عروض گویند. (فرهنگ علوم نقلی از الفقه علی ص 486) : یاقوت و مرجان و جامه و همه عروض از اقمشه و امتعه نیست الا زکوه تجارت. (از تاریخ قم ص 176)
علی بن حسن (یا حسین) ، مکنی به ابوالقاسم. از منجمان و ریاضی دانان مشهور قرن چهارم هجری بود. رجوع به ابن أعلم در همین لغت نامه و نیز به ریحانه الادب ج 5 ص 252 و قاموس الاعلام ج 1 ص 603 ونامۀ دانشوران ج 2 ص 612 و أخبارالعلما ص 157 شود عبدالرحمان بن محمد یوسف بن عمر بن علی بن ابی بکر علوی زبیدی یمانی حنفی، ملقب به وجیه الدین. رجوع به علوی زبیدی شود عبدالرحمان بن ابراهیم بن اسماعیل بن عبدالله بن عبدالرحمان بن محمد بن یوسف علوی یمانی زبیدی. رجوع به علوی زبیدی شود قاسم بن محمد بن هشام (یا هاشم) مدائنی. از علمای ریاضی قرن سوم و چهارم هجری. رجوع به قاسم بن محمد بن هشام شود سلیمان بن ابراهیم بن عمر علوی تعزی یمنی، مکنی به ابوالربیع، و ملقب به نفیس الدین. رجوع به علوی تعزی شود
علی بن حسن (یا حسین) ، مکنی به ابوالقاسم. از منجمان و ریاضی دانان مشهور قرن چهارم هجری بود. رجوع به ابن أعلم در همین لغت نامه و نیز به ریحانه الادب ج 5 ص 252 و قاموس الاعلام ج 1 ص 603 ونامۀ دانشوران ج 2 ص 612 و أخبارالعلما ص 157 شود عبدالرحمان بن محمد یوسف بن عمر بن علی بن ابی بکر علوی زبیدی یمانی حنفی، ملقب به وجیه الدین. رجوع به علوی زبیدی شود عبدالرحمان بن ابراهیم بن اسماعیل بن عبدالله بن عبدالرحمان بن محمد بن یوسف علوی یمانی زبیدی. رجوع به علوی زبیدی شود قاسم بن محمد بن هشام (یا هاشم) مدائنی. از علمای ریاضی قرن سوم و چهارم هجری. رجوع به قاسم بن محمد بن هشام شود سلیمان بن ابراهیم بن عمر علوی تعزی یمنی، مکنی به ابوالربیع، و ملقب به نفیس الدین. رجوع به علوی تعزی شود
آشکارا شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادرزوزنی) (از منتهی الارب). ظاهر شدن و منتشر شدن. خلاف مخفی شدن. (از اقرب الموارد) ، پیدا گردانیدن: علنته، پیدا گردانیدم آنرا. لازم و متعدی است. (از منتهی الارب). و نیز رجوع به علن و علانیه شود
آشکارا شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادرزوزنی) (از منتهی الارب). ظاهر شدن و منتشر شدن. خلاف مخفی شدن. (از اقرب الموارد) ، پیدا گردانیدن: علنته، پیدا گردانیدم آنرا. لازم و متعدی است. (از منتهی الارب). و نیز رجوع به عَلن و علانیه شود
مدینه و مکه و یمن است. و گویند مکه و یمن باشد. و برخی آن را مکه و طایف و حومه آنها دانسته اند. و آن را خلاف عراق نیز گفته اند و حکایت کنند که چون ’جدیس’ به قصد برادران خود از بابل حرکت کرد و به طسم که در ’عروض’ فرودآمده بود پیوست، او نیز در قسمت پایین و اسفل عروض فرودآمد. و آن را بدان جهت عروض خوانده اند که در عرض بلاد یمن و عرب قرار گرفته است مابین تخوم فارس تا اقصای سرزمین یمن، و آن مستطیل شکل بوده در امتداد ساحل میباشد. و نیز گویند عروض عبارت از بلاد یمامه و بحرین و توابع آنها باشد. (از معجم البلدان). مکه و مدینه حرمهما الله تعالی، و حوالی هر دو. (منتهی الارب)
مدینه و مکه و یمن است. و گویند مکه و یمن باشد. و برخی آن را مکه و طایف و حومه آنها دانسته اند. و آن را خلاف عراق نیز گفته اند و حکایت کنند که چون ’جدیس’ به قصد برادران خود از بابل حرکت کرد و به طَسم که در ’عروض’ فرودآمده بود پیوست، او نیز در قسمت پایین و اسفل عروض فرودآمد. و آن را بدان جهت عروض خوانده اند که در عرض بلاد یمن و عرب قرار گرفته است مابین تخوم فارس تا اقصای سرزمین یمن، و آن مستطیل شکل بوده در امتداد ساحل میباشد. و نیز گویند عروض عبارت از بلاد یمامه و بحرین و توابع آنها باشد. (از معجم البلدان). مکه و مدینه حرمهما الله تعالی، و حوالی هر دو. (منتهی الارب)
جمع واژۀ علم. دانشها. رجوع به علم شود: علوم عالم دانم ولیکن اندر عصر اگر دو مردم دانم بدان که نادانم. مسعودسعد. - علوم آثار علوی، علم به افلاک و حرکات فلکی و آثار آنها، و امور و حوادث جوی و نجوم است. (فرهنگ علوم عقلی ص 411، از مصنفات باباافضل کاشانی ج 1 ص 73 رسالۀ 5). - علوم ابداعی، صور علمیۀ حق است، و جواهر مفارقه اند که صور علمیۀ خدایند. (فرهنگ علوم عقلی از رسائل ملاصدرا ص 242). - علوم جزئیه، علومی است که موضوعات آنها أخص از موضوع علوم دیگر باشد، چنانکه موضوع طب از موضوع طبیعی. (یادداشت مرحوم دهخدا). - علوم زبان عربی، دارای چهار رکن است و عبارتند از لغت، نحو، بیان و ادب. و شناختن آنها برای اهل شریعت ضروریست زیرا مأخذ کلیۀ احکام شرعی از کتاب و سنت است که به زبان عرب میباشد. رجوع به هر یک از این علوم شود. (از ترجمه مقدمۀ ابن خلدون ج 2 ص 1161). - علوم صوفیه، علوم احوال است، و احوال مواریث اعمال است. و تا کسی را معاملات ظاهر باک نباشد احوال باطن درست نباشد. (فرهنگ مصطلحات عرفا، از شرح تعرف ج 3 ص 71). - علوم عقلی، مسائلی است که برای انسان طبیعی است ازاینرو که وی دارای اندیشه است. و بنابراین دانشهای مزبور اختصاص به ملت معینی ندارد، و در نوع بشر از آغاز اجتماع و عمران طبیعی وجود داشته است و آنها را به نام علوم فلسفه و حکمت میخوانند ومشتمل بر چهار دانش است: نخست دانش منطق، و آن علمی است که ذهن را از لغزش در فراگرفتن مطالب مجهول از امور حاصل معلوم، محافظت میکند. دوم دانش طبیعی (فیزیک) ، که بحث در محسوسات است، مانند اجسام عنصری و موالید آنها از قبیل کان و گیاه و جانور و اجسام آسمانی و حرکات طبیعی یا نفسی و جز اینها. سوم علوم الهی (متافیزیک) ، که بحث در امور ماورای طبیعت است، مانندروحانیات. چهارم تعالیم (ریاضیات) ، که بحث در مقادیر است، و خود مشتمل بر چهار علم است: هندسه، ارثماطیقی، موسیقی، هیئت. (از ترجمه مقدمۀ ابن خلدون ج 2 ص 1007). رجوع به هر یک از این علوم شود. - علوم متعارفه، مقدمات علوم مدونه است که به نفس خود ظاهر و آشکار باشد. (ازکشاف اصطلاحات الفنون). مبادی تصدیقیه ای که بدیهی هستند. - علوم مدونه، علومی رانامند که قواعد آن در کتابی تدوین و جمعآوری شده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و آنها عبارتند از: علم اخلاق، ادب، اصطرلاب، اصول، انشاء، بتانیک، بیان، تاریخ طبیعی، تراپوتیک، تشریح، تصوف، تعبیر، تعویذات، تفسیر، تواریخ، جبر و مقابله، جراثقال، جغرافیا، جفر، حدیث، حجاری، حساب، حقوق، حکمت، دواسازی، رسم الخط، رمل، شیمی (کیمیا) ، صرف، طب، طلسمات، عدد، عروض، فرائض، فقه، فلاحت، فیزیک، فیزیولوژی، قافیه، قرائت، قیافه، کلام، کیمیا، محاضرات (که آن لطیفه گوئی و حاضرجوابی است) ، مساحت، معانی، معما، مناظر و مرایا، منطق، موسیقی، نجوم، نحو، نقاشی، هندسه، هیئت. (از غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به هر یک ازین علوم شود. - ، (اصطلاح تصوف) علوم مدونه در مقابل علوم غیرمدونه است، و مراد علوم ذوقی و حالی و دریافتی است نه علوم بافتی. (فرهنگ مصطلحات عرفا ص 286)
جَمعِ واژۀ عِلم. دانشها. رجوع به علم شود: علوم عالم دانم ولیکن اندر عصر اگر دو مردم دانم بدان که نادانم. مسعودسعد. - علوم آثار علوی، علم به افلاک و حرکات فلکی و آثار آنها، و امور و حوادث جوی و نجوم است. (فرهنگ علوم عقلی ص 411، از مصنفات باباافضل کاشانی ج 1 ص 73 رسالۀ 5). - علوم ابداعی، صور علمیۀ حق است، و جواهر مفارقه اند که صور علمیۀ خدایند. (فرهنگ علوم عقلی از رسائل ملاصدرا ص 242). - علوم جزئیه، علومی است که موضوعات آنها أخص از موضوع علوم دیگر باشد، چنانکه موضوع طب از موضوع طبیعی. (یادداشت مرحوم دهخدا). - علوم زبان عربی، دارای چهار رکن است و عبارتند از لغت، نحو، بیان و ادب. و شناختن آنها برای اهل شریعت ضروریست زیرا مأخذ کلیۀ احکام شرعی از کتاب و سنت است که به زبان عرب میباشد. رجوع به هر یک از این علوم شود. (از ترجمه مقدمۀ ابن خلدون ج 2 ص 1161). - علوم صوفیه، علوم احوال است، و احوال مواریث اعمال است. و تا کسی را معاملات ظاهر باک نباشد احوال باطن درست نباشد. (فرهنگ مصطلحات عرفا، از شرح تعرف ج 3 ص 71). - علوم عقلی، مسائلی است که برای انسان طبیعی است ازاینرو که وی دارای اندیشه است. و بنابراین دانشهای مزبور اختصاص به ملت معینی ندارد، و در نوع بشر از آغاز اجتماع و عمران طبیعی وجود داشته است و آنها را به نام علوم فلسفه و حکمت میخوانند ومشتمل بر چهار دانش است: نخست دانش منطق، و آن علمی است که ذهن را از لغزش در فراگرفتن مطالب مجهول از امور حاصل معلوم، محافظت میکند. دوم دانش طبیعی (فیزیک) ، که بحث در محسوسات است، مانند اجسام عنصری و موالید آنها از قبیل کان و گیاه و جانور و اجسام آسمانی و حرکات طبیعی یا نفسی و جز اینها. سوم علوم الهی (متافیزیک) ، که بحث در امور ماورای طبیعت است، مانندروحانیات. چهارم تعالیم (ریاضیات) ، که بحث در مقادیر است، و خود مشتمل بر چهار علم است: هندسه، ارثماطیقی، موسیقی، هیئت. (از ترجمه مقدمۀ ابن خلدون ج 2 ص 1007). رجوع به هر یک از این علوم شود. - علوم متعارفه، مقدمات علوم مدونه است که به نفس خود ظاهر و آشکار باشد. (ازکشاف اصطلاحات الفنون). مبادی تصدیقیه ای که بدیهی هستند. - علوم مدونه، علومی رانامند که قواعد آن در کتابی تدوین و جمعآوری شده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و آنها عبارتند از: علم اخلاق، ادب، اصطرلاب، اصول، انشاء، بتانیک، بیان، تاریخ طبیعی، تراپوتیک، تشریح، تصوف، تعبیر، تعویذات، تفسیر، تواریخ، جبر و مقابله، جراثقال، جغرافیا، جفر، حدیث، حجاری، حساب، حقوق، حکمت، دواسازی، رسم الخط، رَمْل، شیمی (کیمیا) ، صرف، طب، طلسمات، عدد، عروض، فرائض، فقه، فلاحت، فیزیک، فیزیولوژی، قافیه، قرائت، قیافه، کلام، کیمیا، محاضرات (که آن لطیفه گوئی و حاضرجوابی است) ، مساحت، معانی، معما، مناظر و مرایا، منطق، موسیقی، نجوم، نحو، نقاشی، هندسه، هیئت. (از غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به هر یک ازین علوم شود. - ، (اصطلاح تصوف) علوم مدونه در مقابل علوم غیرمدونه است، و مراد علوم ذوقی و حالی و دریافتی است نه علوم بافتی. (فرهنگ مصطلحات عرفا ص 286)