جدول جو
جدول جو

معنی علفصه - جستجوی لغت در جدول جو

علفصه
(خَ لَ)
درشتی کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، مجبور کردن و واداشتن. (از اقرب الموارد) ، پیچاندن کسی را در کشتی با وجود عاجز بودن از او. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

آنچه از خوراک و لوازم دیگر که در قدیم پادشاهان برای پذیرایی سفرا و ملازمان و دواب آنان می دادند
فرهنگ فارسی عمید
(عِ فِ صَ)
زن بسیارگوی و پرحرف. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زن بدبوی. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ خَ لَ)
مخلوط کردن و آمیختن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
به پنجه گرفتن شیشه را برای برآوردن سربند آن. (از منتهی الارب). کوشش کردن برای بیرون آوردن در بطری. (از تاج العروس) (اقرب الموارد) (متن اللغه). بیرون آوردن در بطری. (از لسان العرب) (تاج العروس) (متن اللغه) ، از سر، چشم کسی را بیرون آوردن. (منتهی الارب). بیرون آوردن چشم از کاسۀ سر. (از تاج العروس) (اقرب الموارد) (متن اللغه) ، خواستن و سخت مروسیدن با کسی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (اقرب الموارد) (متن اللغه) ، چیزی یافتن از کسی. (از منتهی الارب). دریافتن چیزی از کسی. (از تاج العروس) (اقرب الموارد) (متن اللغه) ، به ستم بر کاری داشتن قوم را ودرشتی نمودن. (از منتهی الارب) (از لسان العرب) (تاج العروس) (اقرب الموارد) (متن اللغه) ، تکان دادن میخ برای از جا کندن آن. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(عَ فِ صَ)
مؤنث عفص. گس و قابض: ادویۀعفصه. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به عفص شود
لغت نامه دهخدا
(عَ صَ)
یک دانۀ عفص. (از اقرب الموارد). رجوع به عفص شود
لغت نامه دهخدا
(عُلْ لَ فَ)
یک دانه از میوۀ علّف که میوۀ طلح است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ فَ / فِ)
آنچه پادشاهان برای پذیرائی سفرا و لوازم نگاه داشت ایشان و ملازمان و اتباع و دواب ایشان به مصرف رسانند. (حاشیۀ چهارمقالۀ عروضی ص 19 از ذیل قوامیس عرب از دزی) : خوارزمشاه خواجه حسین میکال را بجای نیک فرودآورد و علفۀ شگرف فرمود. (چهارمقاله ص 119)
لغت نامه دهخدا
(عُ صَ)
مقدار کم و قلیل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عفصه
تصویر عفصه
در فارسی عفصه مونث عفص گریشنک زگیل گیاهی
فرهنگ لغت هوشیار
چرامین خورش ستور، چراباژ گونه ای باژ در زمان تیموریان و صفویان آنچه که ستور آن را بخورد گیاه (سبز)، آنچه پادشاهان برای پذیرایی سفر او لوازم نگاه داشت ایشان و ملازمان و اتباع و دواب ایشان به مصرف رسانند، مالیاتی که برای تهیه خوراک عمال حکومت وصول می شد (تیموریان و صفویان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علفه
تصویر علفه
((عَ لَ فَ یا فِ))
آن چه که ستور آن را بخورد، گیاه، آن چه پادشاهان برای پذیرایی سفرا و لوازم نگاه داشت ایشان و ملازمان و اتباع و دواب ایشان به مصرف رسانند، مالیاتی که برای تهیه خوراک عمال حکومت وصول می شد (تیموریان و صفوی
فرهنگ فارسی معین
گیاهی دارویی که برای رفع دل درد و شکم درد مورد استفاده قرار
فرهنگ گویش مازندرانی