جدول جو
جدول جو

معنی علفتانی - جستجوی لغت در جدول جو

علفتانی
(عَ فَ نی ی)
مرد گول و احمق که بی پروا سخن گوید و خیال صواب و خطای آن را نکند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عِ فِتْ تا نی ی)
به معنی عفتّان است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عفتّان شود
لغت نامه دهخدا
(عِ نی ی)
منسوب به علان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
به معنی عفتّان است. (از اقرب الموارد). رجوع به عفتان شود
لغت نامه دهخدا
(عِ فِتْ تا)
مرد توانا فربه و پرگوشت و گرداندام. درشت خلقت زورمند. (از منتهی الارب). بر وزن و معنی صفتان است، و آن را با یاء نسبت نیز بکار برند مبالغه را وعفتّانی گویند. و برخی آن را بصورت عفتان خوانده اند به معنی سخت و قوی و چابک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
منسوب به شهر ملتان. (ناظم الاطباء). هر چیز منسوب به ملتان و در روایت، مطلق هندو را ملتانی گوینداز این جهت که هندوان ساکن ولایت اکثر متوطنان ملتان اند و نظیر این لفظ ترک است که هندوان بر مسلمانان اطلاق کنند چه اوّل قومی که به هندوستان آمده و تاخت وتاراج کرده فوج ترک بوده. ملاطغرا گوید:
زحل به راست ادایی چسان برآرد نام
که واژگون صفت افتاده همچو ملتانی.
بدان که واژونی هندو مثل مشهور است در این صورت مراد از ملتانی هندو خواهد بود مطلقاً. (آنندراج). و رجوع به ملتان شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی از دهستان حمداوی بخش لنگۀ شهرستان لار، واقع در 135 هزارگزی شمال باختری لنگه، در مدخل جنوبی تنگ خیال. دامنه، گرمسیر، مرطوب و مالاریائی دارای 79 تن سکنۀ سنی، زبان آنها عربی و فارسی محلی، آب آن از قنات و چاه و باران. محصولات غلات و خرما. شغل اهالی زراعت و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(عُ طَ)
دو طوقی که در گردن قمری و برخی پرندگان دیگر است. (از اقرب الموارد). رجوع به علاطان شود، دو مهره ای که بر گردن برخی کودکان آویزند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
منسوب به عرفان. رجوع به عرفان شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
منسوب به عقفان و آن جایگاهی است در حجاز. حزیمه بن سحوۀ عقفانی محدث، از بنی سامه بن لؤی بدین نسبت شهرت دارد. و نیز آن را منسوب به عقفان بن سویدبن خالد بن اسامه بن عنبر که بطنی از یربوع هستند و در کوفه فرود آمدند، دانسته اند. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(عَلْ)
منسوب است به ’علیان’ که بطنی است از أشجع، و او علیان بن أرجب بن دعام بن مالک بن معاویه بن صعب بن دومان است. (از اللباب فی تهذیب الانساب ابن اثیر)
لغت نامه دهخدا
(قُ فَ)
تثنیۀ قلفه. دوطرف بروت. (منتهی الارب). طرفا الشاربین. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ظَ فَ)
هر دو سوی پالان شتر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(خِ فَ)
بصیغۀ تثنیه در حالت رفعی از خلفه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: له ولدان خلفتان، او راست دو فرزند یکی دراز و دیگری کوتاه ویا یکی سپید و دیگری سیاه. بدین معنی است له عبدان خلفتان، او راست دو فرزند یکی دراز و دیگری کوتاه و یا یکی سپید و دیگری سیاه و کذلک له امتان خلفتان
لغت نامه دهخدا
(هَُ لُ)
در تداول عامیانه، جایی تنگ و تاریک. (یادداشت مؤلف). هلدانی. هولدانی، به کنایه، زندان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لَ تَ)
منسوب به لفتوان. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(دِ سِ)
کار دلستان. حالت دلستان. چگونگی دلستان. دلبری. دلکشی. زیبایی. جذابیت:
با این همه ناز و دلستانی
خون شد جگرش ز مهربانی.
نظامی.
خون هزار وامق خوردی به دلفریبی
دست از هزار عذرا بردی به دلستانی.
سعدی.
- دلستانی کردن، دلبری کردن:
من برآن بودم که ندهم دل به کس
سرو بالا دلستانی می کند.
سعدی.
، دل بردن:
گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم
بر طمع دلستانی ماندم به دل سپاری.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(فِ فِ)
منسوب به فلفلان که از قرای اصبهان است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(عَ نی ی)
مرد مشهور کار. (آنندراج) : رجل علانی، أی ظاهر أمره. ج، علانیون. (اقرب الموارد). رجل علانیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غلتانی
تصویر غلتانی
غلتان بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتانی
تصویر فتانی
در تازی نیامده شهر آشوبی حالت و کیفیت فتان فتنه انگیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علفخانه
تصویر علفخانه
خانه ای که درآن علف یا کاه انبار کنند، عالم کون و فساد دنیا
فرهنگ لغت هوشیار
معنوی
فرهنگ واژه مترادف متضاد