جدول جو
جدول جو

معنی علبط - جستجوی لغت در جدول جو

علبط
(عُ بِ)
عریض و پهن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عُ بَ)
نخل دراز، شیردوشۀ چرمین یا چوبین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). علبه. ج، علب، علاب
لغت نامه دهخدا
(عُ لُ)
بی مهار، بی گردن بند، بی نشان و داغ، خر کوتاه، ماده شتر درازبالا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج، أعلاط، جمع واژۀ علاط. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُلَ)
بی مهار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ علطه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ لِ)
هر چیز سخت و رست. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جای سخت که در آن چیزی نروید. (از ذیل اقرب الموارد) ، بز کوهی درشت و بزرگ. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، بز کوهی کلانسال. (منتهی الارب) ، سوسمار سالخورده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
سوسمار. (از اقرب الموارد). سوسمار سالخورده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ لَ)
جمع واژۀ علبه. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِ لَ)
جمع واژۀ علبه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
بی علت کشتن ذبیحۀ پرگوشت و جوان را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (المنجد) ، بی علت و جوان کشتن. (منتهی الارب) ، پنهان و غایب گردیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (المنجد) ، عبط الارض عبطاً، کندن جای ناکنده را، دروغ بربستن بی سبب و بهانه، بی سبب و بی باک انداختن خود را در جنگ. برانگیختن خاک را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، اسب را تاختن چندانکه عرق آورد. (اقرب الموارد) (آنندراج) (منتهی الارب) ، خون آلود کردن پستان را، دریدن جامۀ نو و درست را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (المنجد) ، بی موجب رسیدن بلا کسی را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، شکافتن رستنی زمین را. (اقرب الموارد) (المنجد). شکافتن چیزی را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ بُ)
ج عبیط. (ناظم الاطباء) (المنجد). رجوع به عبیط شود
لغت نامه دهخدا
(گَ بَ)
گلبت: محمدحسن خان... با لشکر که در حوزۀ اختیار داشت به تنکابن رفت و در آن سرزمین از برای حمل آذوقه سیصد گلبط سرانجام و قشون وتفنگچی که داشت با آذوقه در اندرون گلبطهای مذکور جا و مقام داده خود با لشکر سواره از طریق سواحل دریامتوجه گیلان شد. (تاریخ غفاری). رجوع به گلبت شود
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
ابن زید بن عمرو بن زید بن جشم بن حارثه بن حرث بن خزرج بن عمرو بن مالک بن أوس انصاری أوسی. از جملۀ بکائین در غزوۀ تبوک است. (از الاصابه ج 4 قسم اول ص 261)
لغت نامه دهخدا
(عِ بَ)
گره درشت از درخت که از آن کندۀ پای مجرمان و زندانیان و بندیان سازند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شیردوشۀ چرمین. (منتهی الارب). علبه. ج، علب
لغت نامه دهخدا
(عَ لَشْ شَ)
بدخو. و در صحت این کلمه شک است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سرگشتگی و دویدن. (منتهی الارب). سرگشته شدن و دویدن. (آنندراج) (از اقرب الموارد). دویدن. سرگشته و متحیر شدن. (ناظم الاطباء) ، بر پهلو خفتن و بر خاک غلطیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) :فلان یتلبط فی النعیم، یتمرغ فیه. (اقرب الموارد) ، روی آوردن به چیزی، یقال: تلبط الیه، اذا توجه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تضرع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِلْ یَ)
نام درختی است (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ)
داهیه و بلا، لجۀ دریا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، عوابط. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُمْ بُ)
کوتاه گوشت ناک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عنبطه. رجوع به عنبطه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ عَ)
بر زمین زدن کسی را. (منتهی الارب). بیفکندن. فرود آوردن. (زوزنی). لبط به (مجهولاً) ، از پای درافتاد و افکنده شد. (منتهی الارب) ، لبط لبطاً (مجهولاً) ، زکام زده گردید، دست و پای زدن شتر در رفتار و دویدگی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
در دو شاهد زیر ظاهراً بمعنی نوعی زورق و سفینه و کرجی آمده است: و چند روز به جهت تدارک سفر استرآباد... بالضروره به سفاینی چند بایست حمل و به همعنانی لشکر از دریا نقل شود به تجهیز جهازات و ترتیب کلبط ها وکشتی ها در دشت توقف نمود. (تاریخ زندیۀ غفاری). با وجود اینکه به جهت فرار علی محمدخان، کلبطی چند در کنار آب موجود بود علی محمدخان عارفرار را بر خود قرار نداد... (گلشن مراد غفاری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از علب
تصویر علب
نشان، سخته سخته، سوسمار، بز کوهی سوسمار درشت سخته، خشک: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبط
تصویر لبط
پوست
فرهنگ لغت هوشیار
پرش ساختگی (پرش خال) پرش چسبان، بد یاد کنی به بدی یاد کردن، به تیر زدن
فرهنگ لغت هوشیار
پنهان گشتن، دروغ بستن، کندیدن جای ناکنده را، بی باکی در جنگ، دریدن جامه نو را، دریده شدن، خون آلوده کردن پستان را، رندیدن باد زمین را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلبط
تصویر تلبط
دویدن، بر پهلو خفتن، بر خاک غلتیدن، روی آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علبا
تصویر علبا
پی گردن
فرهنگ لغت هوشیار
شیر دوشه چرمین، گره درشت درخت کی وت (قوطی از این واژه پهلوی ساخته شده)، ترکش، پوشینه (کپسول)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علاط
تصویر علاط
برگردن، دشمنی، کبوتر، پرستو، رسن گردن شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عابط
تصویر عابط
دروغگوی
فرهنگ لغت هوشیار