جدول جو
جدول جو

معنی علب - جستجوی لغت در جدول جو

علب
(عِ لَ)
جمع واژۀ علبه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
علب
(عَ لِ)
هر چیز سخت و رست. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جای سخت که در آن چیزی نروید. (از ذیل اقرب الموارد) ، بز کوهی درشت و بزرگ. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، بز کوهی کلانسال. (منتهی الارب) ، سوسمار سالخورده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
علب
(عُ)
سوسمار. (از اقرب الموارد). سوسمار سالخورده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
علب
(عُ لَ)
جمع واژۀ علبه. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
علب
نشان، سخته سخته، سوسمار، بز کوهی سوسمار درشت سخته، خشک: مرد
تصویری از علب
تصویر علب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ثعلب
تصویر ثعلب
گیاهی با برگ های پهن، گل های خوشه ای صورتی یا سفید و ریشه ای غده ای، ارکیده، غدۀ زیرزمینی این گیاه در تهیۀ بعضی غذاها و شیرینی ها به کار می رود، خصی الثعلب، خصیه الثعلب، مفرد واژۀ ثعالب
روباه
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
پی گردن. (منتهی الارب). ج، علابی
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
برگزیده و مهتر قوم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ یَ)
آبکی است در داث. (از معجم البلدان) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ یَ)
ماده شتر چرکین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِ ءِ اَ سَ)
از بنی اسد بن خزیمه است. صحابی است. (از الاصابه ج 5 قسم چهارم ص 172). واژه صحابی از ریشه «صحب» به معنای همراهی آمده و در اصطلاح اسلامی به کسانی اطلاق می شود که پیامبر اسلام (ص) را دیده، به او ایمان آورده و تا پایان عمر مسلمان مانده اند. آنان پایه گذاران سنت، ناقلان حدیث و ستون های نخستین جامعه اسلامی به شمار می روند.
لغت نامه دهخدا
(ذِ لِ)
شتر مادۀ شتاب رو. مایۀ تیزرو. ناقۀ سبک رو. ذعلبه. ج، ذعالب
لغت نامه دهخدا
(ثَ لَ)
نام جمل پیغمبر. (امتاع الأسماع مقریزی)
لغت نامه دهخدا
(ثَ لَ)
روباه ماده یا عام است. روبه. گته سک. و در اختیارات بدیعی آمده است: بپارسی روباه گویند چون به آب بپزند و بر مفاصل طلا کنند بغایت نافع بود خاصه همچنان زنده بپزند وزمانی نیک در آن آب نشینند اما بعد از تنقیه این عمل کنند و پیه وی درد مفاصل را سودمند بود و درد گوش ببرد چون در گوش چکانند و اگر به آن ادمان نمایند کری زایل کند و درد گوش ببرد و شش وی خشک کرده و سحق نموده بیاشامند نافع بود جهت ربو و سرفه و پیه وی چون در دهان گیرند درد دندان زایل کند و درد چشم را نافع بود و شریف گوید پیه وی چون با پوست تخم مرغ سوخته بیامیزند و بر داءالثعلب نهند نافع بود و مجرب است و زهرۀ وی با کرفس و اشق بگدازند مساوی و سعوط کننددر بینی کسی که ابتداء جذام بود در هر روز یکبار بغایت نافع بود و چون آدمی دندان وی در دست گیرد ایمن باشد از بانک کردن سگ و پیه وی با زیت انفاق کهن بگدازند و بر نقرس و مفاصل طلا کنند نافع بود پوست وی بغایت گرم بود از همه پوستها مسخن تر بود و مرطوب مزاج را شاید پوشیدن و محرورمزاج را نشاید. و کسی را که سرما بروی غالب باشد شاید و هرچند که موی بر وی زیاده بود سخونت وی بیشتر بود و آن لباس زنان بلغمی مزاج و پیران باشد و در خواص ابن زهر آمده است که پیه وی چون طلا کنند بر تازیانه که چوبی در اندرون او بود در هر خانه که بنهند مجموع کیکها بر آن جمع شوند و این مؤلف گوید اگر بادام تلخ بکوبند و بر گوشت افشانند چون روباه بخورد بیهوش شود. و در تحفۀ حکیم مؤمن آمده است: به فارسی روباه گویند و آن حیوان معروفی است پوست او در گرمی قریب به سمور جهت مبرودین و مرطوبین و نطول طبیخ زندۀ او و مذبوح او در درد مفاصل سودمند و طبیخ زنده قویترخصوصاً که در روغن زیتون جوشانیده باشند جهت تعقد وصلابت مفاصل نافع و باعث سرعت راه رفتن اطفال و رفع اعیاء و آشامیدن یک مثقال از شش او که خشک کرده باشند با آب عسل جهت ربو و سرفه و طلاء آن با پوست سوختۀتخم مرغ جهت داءالثعلب مجرّب و پیه او جهت درد گوش وبا روغن زیتون و امثال آن جهت نقرس و دردهای بارد وسعوط زهرۀ او باهم وزن آن آب کرفس در هر ده روز یکبار جهت ابتداء جذام و زیاده نشدن آن بغایت مؤثر و گوشت او جهت مبرودین و تحریک باه و صاحبان استسقا مفید و خاکستر پوست او جهت سوختگی آتش و بواسیر و قروح حاره و تدهین دست و پا به پیه او مانع مضرت سرما و نگاه داشتن دندان او را جهه منع فریاد کردن سگ مجرب دانسته اند و مالیدن پیه او بر چوبی و نصب کردن آن درموضعی از خانه سبب اجتماع کیک بر آن چوب - انتهی.
- امثال:
هو أروغ من ثعلب، پویاتر از روباه.
، موی روباه. ج، ثعالب و ثعالی، جای بیرون آمدن آب از حوض، جای بیرون آمدن آب باران از موضع خشک کردن خرما، بیخ نهال خرما، سر نیزه که در کعب سنان باشد. زبانۀ نیزه که در سنان باشد، نباتی است طبی. و بهترین نوع آن در دشت ایجرود زنجان است.
- داءالثعلب، بیماری است که تمامی یا بعض از پشم یا موی حیوان را بریزاند و چون این مرض بیشتر روباهان دارند بیماری آن نیز بنام بیماری ثعلب مشهوراست
لغت نامه دهخدا
(عِ)
ابن مره بن عائذه بن مالک بن بکر بن سعد بن ضبه ضبی. از صحابه است و در واقعۀ ’مؤته’ شهید شد. (از الاصابه ج 4 قسم اول ص 261). در علم رجال و حدیث، صحابی جایگاه رفیعی دارد. هر فردی که پیامبر را درک کرده، مسلمان شده و در مسیر اسلام باقی مانده، به عنوان صحابی شناخته می شود. صحابه پل ارتباطی بین پیامبر و نسل های بعدی مسلمانان بودند.
ابن هیثم بن جریر. وی در دورۀ جاهلیت و اسلام میزیست. و در فتوحات عمر شرکت کرد. و در واقعۀ جمل شهید شد. پدرش از سردارانی بود که در واقعۀ ’ذی قار’ با کسری جنگید. (از الاصابه ج 5 قسم سوم ص 111)
لغت نامه دهخدا
(ثَ لَ)
احمد بن یحیی بن زید بن سیارشیبانی بولاء. رجوع به احمد بن یحیی و فهرست ابن الندیم. (ص 110) و الموشح مرزبانی و ارشاد یاقوت (ج 2 صص 133-154) و وفیات الاعیان ابن خلکان و بغیهالوعاه سیوطی و روضات الجنات خونساری (ج 1 ص 56) و دائره المعارف اسلام (مادۀ ثعلب) شود
ابن عمرو. پدر خزاعه که بنی خزاعه جمله فرزندان اویند. (مجمل التواریخ و القصص ص 151 و 173)
لغت نامه دهخدا
(عِ ءِ سَ)
از صحابه است. (از الاصابه ج 4 قسم اول ص 261). صحابی به یار و همراه پیامبر اسلام (ص) اطلاق می شود که در دوران حیات پیامبر با او ملاقات کرده، به اسلام گرویده و ایمان خود را حفظ کرده باشد. صحابه نقش مهمی در گسترش دین اسلام، انتقال احادیث و ثبت وقایع تاریخی دارند. بررسی زندگی صحابه یکی از ارکان مهم مطالعات اسلامی است و شناخت آنان به درک بهتر صدر اسلام کمک می کند.
لغت نامه دهخدا
(عِ)
علباوان. تثنیۀ علباء. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دو پی گردن
لغت نامه دهخدا
(عُ بِ)
عریض و پهن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
ابن زید بن عمرو بن زید بن جشم بن حارثه بن حرث بن خزرج بن عمرو بن مالک بن أوس انصاری أوسی. از جملۀ بکائین در غزوۀ تبوک است. (از الاصابه ج 4 قسم اول ص 261)
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
نخل دراز، شیردوشۀ چرمین یا چوبین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). علبه. ج، علب، علاب
لغت نامه دهخدا
(عِ بَ)
گره درشت از درخت که از آن کندۀ پای مجرمان و زندانیان و بندیان سازند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شیردوشۀ چرمین. (منتهی الارب). علبه. ج، علب
لغت نامه دهخدا
(عِبُلْ کُ مَ)
انتهای حدّ یمن است در صورتی که به قصد بصره از آن خارج شوند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
علبأان. تثنیۀ علباء. دو پی گردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آلب
تصویر آلب
گرد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علبه السرعه
تصویر علبه السرعه
دنده دان (جعبه دنده) در خود رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثعلب
تصویر ثعلب
روباه ماده یا عام است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علبا
تصویر علبا
پی گردن
فرهنگ لغت هوشیار
شیر دوشه چرمین، گره درشت درخت کی وت (قوطی از این واژه پهلوی ساخته شده)، ترکش، پوشینه (کپسول)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلب
تصویر دلب
پارسی تازی گشته دلب چنار از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثعلب
تصویر ثعلب
((ثَ لَ))
روباه
فرهنگ فارسی معین
((ثَ لَ))
گیاهی است از رده تک لپه ای ها که گونه هایش تیره ثعلب را به وجود می آورد. این گیاه دارای گل های خوشه ای صورتی و سفید است و خاصیت دارویی دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جلب
تصویر جلب
بازداشت، ترفندگر، کشیدن، گرفتن، واکش، فراخوانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از علت
تصویر علت
چرایی، شوند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عقب
تصویر عقب
پس، پشت
فرهنگ واژه فارسی سره