تثنیۀ عقده (در حالت نصب و جر، و در زبان فارسی این قاعده رعایت نشود). عقدتان. و رجوع به عقده شود، (اصطلاح نجومی) ، عقده الرأس و عقده الذنب است. جوزهرتین. دو جوزهر. (یادداشت مرحوم دهخدا). سرو دنب اژدها. (ناظم الاطباء). و رجوع به عقده شود
تثنیۀ عقده (در حالت نصب و جر، و در زبان فارسی این قاعده رعایت نشود). عقدتان. و رجوع به عقده شود، (اصطلاح نجومی) ، عقده الرأس و عقده الذنب است. جوزهرتین. دو جوزهر. (یادداشت مرحوم دهخدا). سرو دنب اژدها. (ناظم الاطباء). و رجوع به عقده شود
به صیغۀ تثنیه، دو تندی در پای گوسپند که به ناخن ماند یا نشان دو داغ. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). قسمتی ازپای گوسپند که به ناخن ماند. (از اقرب الموارد) ، کرانۀ ران خر، یا دو تندی دو بازوی ستور، یا دو گوشت پارۀ بیموی متصل به باطن ذراع است یا دو کرانۀ ران ستور. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، محل اجتماع آب را گویند. (از معجم البلدان). هر دو سوی رود. (مهذب الاسماء)
به صیغۀ تثنیه، دو تندی در پای گوسپند که به ناخن ماند یا نشان دو داغ. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). قسمتی ازپای گوسپند که به ناخن ماند. (از اقرب الموارد) ، کرانۀ ران خر، یا دو تندی دو بازوی ستور، یا دو گوشت پارۀ بیموی متصل به باطن ذراع است یا دو کرانۀ ران ستور. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، محل اجتماع آب را گویند. (از معجم البلدان). هر دو سوی رود. (مهذب الاسماء)
تثنیۀ عضاده (در حال رفع). عضادتین. رجوع به عضاده شود. - عضادتاالابزیم، دو جانب زبانۀ کمربند. (از اقرب الموارد). - عضادتاالباب، دو بازوی در. (منتهی الارب). دو چوب دراز دو طرف آن. (از اقرب الموارد). دو چوب بر شکل دو مسطره ازدو جانب در. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
تثنیۀ عِضاده (در حال رفع). عضادتین. رجوع به عضاده شود. - عضادتاالابزیم، دو جانب زبانۀ کمربند. (از اقرب الموارد). - عضادتاالباب، دو بازوی در. (منتهی الارب). دو چوب دراز دو طرف آن. (از اقرب الموارد). دو چوب بر شکل دو مسطره ازدو جانب در. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
مجمر عشق. جایگاه عشق. کنایه از معشوق: شهری به فتنه شد که فلانی ازآن ماست ما عشقباز صادق و او عشقدان ماست. خاقانی. یک شب به دو آفتاب بگذار یک دل به دو عشقدان برافروز. خاقانی
مجمر عشق. جایگاه عشق. کنایه از معشوق: شهری به فتنه شد که فلانی ازآن ِ ماست ما عشقباز صادق و او عشقدان ماست. خاقانی. یک شب به دو آفتاب بگذار یک دل به دو عشقدان برافروز. خاقانی
تثنیۀ عرقوه. رجوع به عرقوه شود، دو چوب بر پهنای دلو نهاده مانند صلیب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دو چوب با هم منضم در مابین واسط رحل و مؤخر آن. (منتهی الارب). دو چوب که پیوسته میگردند مابین اواسط رحل و مؤخره. (از اقرب الموارد). ج، عراقی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
تثنیۀ عرقوه. رجوع به عرقوه شود، دو چوب بر پهنای دلو نهاده مانند صلیب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دو چوب با هم منضم در مابین واسط رحل و مؤخر آن. (منتهی الارب). دو چوب که پیوسته میگردند مابین اواسط رحل و مؤخره. (از اقرب الموارد). ج، عَراقی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
دهی است از دهستان چادگان بخش داران شهرستان فریدن، واقع در 24هزارگزی جنوب داران و متصل به راه کوهرنگ، منطقه ای است جلگه و سردسیر، سکنۀ آن 957 تن است، آب آن از چشمه و محصولاتش غلات و حبوبات و سیب زمینی، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع زنان قالی و جاجیم بافی و راه آن شوسه است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
دهی است از دهستان چادگان بخش داران شهرستان فریدن، واقع در 24هزارگزی جنوب داران و متصل به راه کوهرنگ، منطقه ای است جلگه و سردسیر، سکنۀ آن 957 تن است، آب آن از چشمه و محصولاتش غلات و حبوبات و سیب زمینی، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع زنان قالی و جاجیم بافی و راه آن شوسه است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
کسانی که منسوب به قوم عاد بودند، (غیاث اللغات) (آنندراج) : و قصۀ جالوت چنان بود که وی مردی بود از فرزندان عمالقه و از جملۀ عادیان، (قصص الانبیاء ص 145)، رجوع به عاد شود
کسانی که منسوب به قوم عاد بودند، (غیاث اللغات) (آنندراج) : و قصۀ جالوت چنان بود که وی مردی بود از فرزندان عمالقه و از جملۀ عادیان، (قصص الانبیاء ص 145)، رجوع به عاد شود
نام دو کوه، و آنها را عیکان، بدون تاء نیز گویند. (منتهی الارب) (آنندراج). موضعی است در دیاربجیله. (از تاج العروس). موضعی است. (از اقرب الموارد). نام جایگاهی است در شعر تأبط شرا، و آن با عیکان یکسان است. رجوع به معجم البلدان و عیّکان شود
نام دو کوه، و آنها را عیکان، بدون تاء نیز گویند. (منتهی الارب) (آنندراج). موضعی است در دیاربجیله. (از تاج العروس). موضعی است. (از اقرب الموارد). نام جایگاهی است در شعر تأبط شرا، و آن با عیکان یکسان است. رجوع به معجم البلدان و عیّکان شود
کژدم، یا کژدم نر. (منتهی الارب). عقرب، و گویند نر آن است. و برخی گویند ’عقرب’ بر نر و ماده اطلاق شود و چون تأکید در تذکیر را خواهند ’عقربان’ گویند. و برخی عقربان را جانوری دیگر دانند که او را پایهای دراز است و دم او چون دم عقرب نمی باشد. (از اقرب الموارد) ، کرمکی است که در گوش درآید. (منتهی الارب). جانورکی است که در گوش فرومیرود و آن دراز و زردرنگ است و پایهای بسیاری دارد. (از اقرب الموارد). هزارپا. گوش خزک
کژدم، یا کژدم نر. (منتهی الارب). عقرب، و گویند نر آن است. و برخی گویند ’عقرب’ بر نر و ماده اطلاق شود و چون تأکید در تذکیر را خواهند ’عقربان’ گویند. و برخی عقربان را جانوری دیگر دانند که او را پایهای دراز است و دم او چون دم عقرب نمی باشد. (از اقرب الموارد) ، کرمکی است که در گوش درآید. (منتهی الارب). جانورکی است که در گوش فرومیرود و آن دراز و زردرنگ است و پایهای بسیاری دارد. (از اقرب الموارد). هزارپا. گوش خزک
دوائی است که آن را حشیهالطحال خوانند. و بعضی گویند دوائی است که آن را به شیرازی زنگی دارو خوانند. و بعضی دیگر گویند بیخ محبر کبر رومی است. (برهان). به لغت اندلس اسقولوفندریون است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه). اسقولوفندریون. (اختیارات بدیعی). اسقولوفندریون و زنگی دارو. (از الفاظ الادویه). و رجوع به سقولوفندریون شود
دوائی است که آن را حشیهالطحال خوانند. و بعضی گویند دوائی است که آن را به شیرازی زنگی دارو خوانند. و بعضی دیگر گویند بیخ محبر کَبَر رومی است. (برهان). به لغت اندلس اسقولوفندریون است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه). اسقولوفندریون. (اختیارات بدیعی). اسقولوفندریون و زنگی دارو. (از الفاظ الادویه). و رجوع به سقولوفندریون شود