جدول جو
جدول جو

معنی عقدتان - جستجوی لغت در جدول جو

عقدتان
(عُ دَ)
تثنیۀ عقده (در حال رفع، و رعایت این قاعده درزبان فارسی نشود). عقدتین. و رجوع به عقدتین شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عدنان
تصویر عدنان
(پسرانه)
نام یکی از اجداد پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عدوان
تصویر عدوان
دشمنی کردن، دشمنی، ستم کردن به کسی، ظلم و ستم آشکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فقدان
تصویر فقدان
گم کردن، از دست دادن، گم شدن
فرهنگ فارسی عمید
(عُ دَ تَ)
تثنیۀ عقده (در حالت نصب و جر، و در زبان فارسی این قاعده رعایت نشود). عقدتان. و رجوع به عقده شود، (اصطلاح نجومی) ، عقده الرأس و عقده الذنب است. جوزهرتین. دو جوزهر. (یادداشت مرحوم دهخدا). سرو دنب اژدها. (ناظم الاطباء). و رجوع به عقده شود
لغت نامه دهخدا
(وَ فَ)
دو پی بالای گردۀ علیا. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ طَ)
دو طوقی که در گردن قمری و برخی پرندگان دیگر است. (از اقرب الموارد). رجوع به علاطان شود، دو مهره ای که بر گردن برخی کودکان آویزند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
به صیغۀ تثنیه، دو تندی در پای گوسپند که به ناخن ماند یا نشان دو داغ. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). قسمتی ازپای گوسپند که به ناخن ماند. (از اقرب الموارد) ، کرانۀ ران خر، یا دو تندی دو بازوی ستور، یا دو گوشت پارۀ بیموی متصل به باطن ذراع است یا دو کرانۀ ران ستور. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، محل اجتماع آب را گویند. (از معجم البلدان). هر دو سوی رود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(رَمَ)
نام دو مرغزار در ناحیۀ صمان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج) ، موضعی است در زمین بنی اسد. (منتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عِ دَ)
تثنیۀ عضاده (در حال رفع). عضادتین. رجوع به عضاده شود.
- عضادتاالابزیم، دو جانب زبانۀ کمربند. (از اقرب الموارد).
- عضادتاالباب، دو بازوی در. (منتهی الارب). دو چوب دراز دو طرف آن. (از اقرب الموارد). دو چوب بر شکل دو مسطره ازدو جانب در. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
مجمر عشق. جایگاه عشق. کنایه از معشوق:
شهری به فتنه شد که فلانی ازآن ماست
ما عشقباز صادق و او عشقدان ماست.
خاقانی.
یک شب به دو آفتاب بگذار
یک دل به دو عشقدان برافروز.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(عُ قُ وَ)
تثنیۀ عرقوه. رجوع به عرقوه شود، دو چوب بر پهنای دلو نهاده مانند صلیب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دو چوب با هم منضم در مابین واسط رحل و مؤخر آن. (منتهی الارب). دو چوب که پیوسته میگردند مابین اواسط رحل و مؤخره. (از اقرب الموارد). ج، عراقی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ دُ)
درشت سخت اندام بدخوی. (آنندراج). سخت جفاکار. (از اقرب الموارد) ، سطبرگردن. (آنندراج). درشت گردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ وَ)
تثنیۀ عکوه است و آن نام دو کوه بلند است مشرف بر زبید در یمن. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نام دو جایگاه است در شعر ابوزیاد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
تثنیۀ عقاب، در حال رفع. عقابین. رجوع به عقابین شود
لغت نامه دهخدا
(عُ قَ)
مورچه های درازپا که در مقابر و خرابه باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان چادگان بخش داران شهرستان فریدن، واقع در 24هزارگزی جنوب داران و متصل به راه کوهرنگ، منطقه ای است جلگه و سردسیر، سکنۀ آن 957 تن است، آب آن از چشمه و محصولاتش غلات و حبوبات و سیب زمینی، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع زنان قالی و جاجیم بافی و راه آن شوسه است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
خرمائی است. (منتهی الارب). نوعی خرما و تمر است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ قَ)
تثنیۀ حدقه در حالت رفعی. رجوع به حدقه شود
لغت نامه دهخدا
(خوَ /خُ دِ)
شما. نفس شما. ذات شما. جمع واژۀ خودت
لغت نامه دهخدا
عقدسازنده. جواهری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کسانی که منسوب به قوم عاد بودند، (غیاث اللغات) (آنندراج) : و قصۀ جالوت چنان بود که وی مردی بود از فرزندان عمالقه و از جملۀ عادیان، (قصص الانبیاء ص 145)، رجوع به عاد شود
لغت نامه دهخدا
(عَمْ مَ رَ)
دو استخوان کوچک در بن زبان که عبارت از دو قرن عظم لامی بود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ)
نام دو کوه، و آنها را عیکان، بدون تاء نیز گویند. (منتهی الارب) (آنندراج). موضعی است در دیاربجیله. (از تاج العروس). موضعی است. (از اقرب الموارد). نام جایگاهی است در شعر تأبط شرا، و آن با عیکان یکسان است. رجوع به معجم البلدان و عیّکان شود
لغت نامه دهخدا
(عُ رُ / عُ رُبْ با)
کژدم، یا کژدم نر. (منتهی الارب). عقرب، و گویند نر آن است. و برخی گویند ’عقرب’ بر نر و ماده اطلاق شود و چون تأکید در تذکیر را خواهند ’عقربان’ گویند. و برخی عقربان را جانوری دیگر دانند که او را پایهای دراز است و دم او چون دم عقرب نمی باشد. (از اقرب الموارد) ، کرمکی است که در گوش درآید. (منتهی الارب). جانورکی است که در گوش فرومیرود و آن دراز و زردرنگ است و پایهای بسیاری دارد. (از اقرب الموارد). هزارپا. گوش خزک
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
دوائی است که آن را حشیهالطحال خوانند. و بعضی گویند دوائی است که آن را به شیرازی زنگی دارو خوانند. و بعضی دیگر گویند بیخ محبر کبر رومی است. (برهان). به لغت اندلس اسقولوفندریون است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه). اسقولوفندریون. (اختیارات بدیعی). اسقولوفندریون و زنگی دارو. (از الفاظ الادویه). و رجوع به سقولوفندریون شود
لغت نامه دهخدا
(عُ قَ دی یو)
منسوبند به دختر مغتربن بولان که نام وی عقده است و از آن است طرماح. (از منتهی الارب). رجوع به عقده و عقدی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ کُ)
رسم و مجلس خطبه کردن عروسی. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- مجلس عقدکنان، محفل و انجمنی که آنجا عقد نکاح کنند و صیغۀ عقد جاری سازند
لغت نامه دهخدا
(عِ)
تثنیۀ عقال. رجوع به عقال شود، زکات و صدقۀ دو سال: علی بنی فلان عقالان، بر آنها صدقۀ دو سال است. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عقال شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عقربان
تصویر عقربان
گژ دم: نرینه، کرم گوش دو دنبه زنگی دارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدتان
تصویر خدتان
جمع خده، رخسارها دیم ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عادتاً
تصویر عادتاً
((دَ تَ نْ))
از روی عادت، بنابر عادت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فقدان
تصویر فقدان
نبود
فرهنگ واژه فارسی سره
عقدکنان
فرهنگ گویش مازندرانی