جدول جو
جدول جو

معنی عقبان - جستجوی لغت در جدول جو

عقبان
(عُ)
پایان کار. (منتهی الارب). عاقبت و سرانجام. (از اقرب الموارد) ، آخر هر چیز: جاء فی عقبان الشهر، او وقتی آمد که همه ماه گذشته بود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ عقاب. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به عقاب شود
لغت نامه دهخدا
عقبان
(عِ)
جمع واژۀ عقاب. (اقرب الموارد). ج ، عقبان که آن جمع عقاب باشد. (از منتهی الارب). رجوع به عقاب شود، جمع واژۀ عقاب که به معنی شکنجه و عذاب است. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
عقبان
جمع عقاب، شکنجه ها، جمع عقاب، آله ها سرانجام
تصویری از عقبان
تصویر عقبان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عقبات
تصویر عقبات
عقبه ها، راههای سخت کوهستانی، گردنه ها، جمع واژۀ عقبه
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش صومعه سرا شهرستان فومن جلگه است وهوای معتدل و 1230 تن سکنه دارد. آب از رود خانه ماسوله و استخر و چشمه تأمین میشود. محصولاتش برنج، توتون مختصر ابریشم و چای است. شغل اهالی زراعت است. دو مسجد قدیم دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
جمع واژۀ عقبه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). راههای دشوار. (غیاث اللغات) :
هیچ کسم نیز نبیند دگر
کز عقبات تن و جان کم شدم.
عطار
لغت نامه دهخدا
(عَ ثَ)
نام کوهی است به یمن. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
جمع واژۀ عسیب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). جرید نخل. (مخزن الادویه). رجوع به عسیب شود
لغت نامه دهخدا
(عُ رُ / عُ رُبْ با)
کژدم، یا کژدم نر. (منتهی الارب). عقرب، و گویند نر آن است. و برخی گویند ’عقرب’ بر نر و ماده اطلاق شود و چون تأکید در تذکیر را خواهند ’عقربان’ گویند. و برخی عقربان را جانوری دیگر دانند که او را پایهای دراز است و دم او چون دم عقرب نمی باشد. (از اقرب الموارد) ، کرمکی است که در گوش درآید. (منتهی الارب). جانورکی است که در گوش فرومیرود و آن دراز و زردرنگ است و پایهای بسیاری دارد. (از اقرب الموارد). هزارپا. گوش خزک
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
دوائی است که آن را حشیهالطحال خوانند. و بعضی گویند دوائی است که آن را به شیرازی زنگی دارو خوانند. و بعضی دیگر گویند بیخ محبر کبر رومی است. (برهان). به لغت اندلس اسقولوفندریون است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه). اسقولوفندریون. (اختیارات بدیعی). اسقولوفندریون و زنگی دارو. (از الفاظ الادویه). و رجوع به سقولوفندریون شود
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
خرمائی است. (منتهی الارب). نوعی خرما و تمر است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نام دو جایگاه است در شعر ابوزیاد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
تثنیۀ عقاب، در حال رفع. عقابین. رجوع به عقابین شود
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ)
تکۀ کوهی شادمان سبک و گران جسم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آهوی چابک و سبک جسم و سنگین. از اضداد است. (از اقرب الموارد). و یا آهوی کلانسال و مسن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فعلی برای این کلمه وجود ندارد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
جد مورچه های سرخ، و جد مورچه های سیاه فارز باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جایگاهی است در حجاز. (از معجم البلدان) (از اقرب الموارد) ، قبیله ای است از خزاعه. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
یقال رجل عبقان، مرد بدخوی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
رجوع به عتب شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
اربان. (زیراگاه عین آن تبدیل به همزه شود). بیعانه. (منتهی الارب). رجوع به ربون و اربون شود
لغت نامه دهخدا
(عَ وَ)
گویا جایگاهی است در دیار ابوبکر بن کلاب. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
شکست خوردن از دشمن.
لغت نامه دهخدا
(عُمْ)
نام جایگاهی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
دهی است از توابع یمن به جند. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
720-811 ه. ق.) سعید بن محمد تجیبی تلمسانی عقبانی. قاضی و فقیه مالکی و از اهالی تلمسان بود و مدتی عهده دار قضاء در بجایه و مراکش بوده است. او راست: شرح جمل خونجی. العقیده البرهانیه. شرح الحوفیه. (از الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
از ریشه پارسی ربون پیشمزد پیشا دست (بیعانه) آرمون گشاده زبان تازیکان تازیان تازیان پارسی تازی گشته آزمون ربون پیشمزد پیش پرداخت
فرهنگ لغت هوشیار
چشمداشت، بیوسیدن (انتظار کشیدن)، نگهبانی، افسار کردن رقبانی ستبر گردن مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقبان
تصویر شقبان
مرغ تاجدار مرغ استرالیایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبقان
تصویر عبقان
بد خوی: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصبان
تصویر عصبان
جمع عصبه، پسران و خویشاوندان نرینه از سوی پدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسبان
تصویر عسبان
جمع عسیب، دم استخوان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقربان
تصویر عقربان
گژ دم: نرینه، کرم گوش دو دنبه زنگی دارو
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عقبه، راه های دشوار راه دشوار در کوه گردنه، امری سخت و دشوار، جمع عقبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقیان
تصویر عقیان
زر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقبان
تصویر وقبان
گول کانا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقیان
تصویر عقیان
((عِ))
طلای خالص
فرهنگ فارسی معین