عبادید. گروه های مردم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، گروه درگذشته و پریشان و متفرق شده و دونده به هرسوی، یقال: صار القوم عبابید، ای متفرقین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، راههای دور. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و فی اللسان: الاطراف البعیده. (اقرب الموارد) ، بیشه ها. (منتهی الارب) (آنندراج). عبابید و عبادید دو جمعند که مفردی از لفظ آنها نیامده است. (از اقرب الموارد)
عبادید. گروه های مردم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، گروه درگذشته و پریشان و متفرق شده و دونده به هرسوی، یقال: صار القوم عبابید، ای متفرقین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، راههای دور. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و فی اللسان: الاطراف البعیده. (اقرب الموارد) ، بیشه ها. (منتهی الارب) (آنندراج). عبابید و عبادید دو جمعند که مفردی از لفظ آنها نیامده است. (از اقرب الموارد)
جمع واژۀ عقّار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اسم جنس ادویه است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (مخزن الادویه). هر گیاه که بدان تداوی کنند. مفردات طب. (یادداشت مرحوم دهخدا). ادویه که از قسم بیخ نباتات است. (غیاث اللغات) (آنندراج). دواهای نباتی. گیاهان داروئی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به عقّار شود: آن طبیبان را داروها و عقاقیرهاست که از هندوستان و از هر جا آرند. (تاریخ بیهقی). گهی الوان احوال عقاقیر که چه گرم است از آن چه خشک و چه تر. ناصرخسرو. هر عقاقیر که داروکدۀ بابل راست حاضرآرید و بها بدرۀ زر باز دهید. خاقانی. نه پیش من دواوین است و دفتر نه عیسی را عقاقیر است و هاون. خاقانی. ازین و آن دوا مطلب چون مسیح هست زیرا اجل گیاست عقاقیر این و آن. خاقانی. از این دو عقاقیر صحرای دلها در این هفت دکان گیائی نیابی. خاقانی. هر چه بدان ماند از ظروف و اوانی و...عقاقیر و اخلاط و توابل که هر چیز از آن از عالمی به عالمی می برند. (ترجمه محاسن اصفهان، در وصف بازار اصفهان). بر آن کوه عقاقیر بسیار است از اطراف اهل فارس بدان کوه آینده و عقاقیر چینند و جمع کنند. (تاریخ قم ص 87). آنچه اجناس که متعلق به شربتخانه است که تحویل او شود، ظروف طلا و نقره و... شکر و قند و عقاقیر و قهوه و... (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 33) ، حدید جدید العقاقیر، آهن اصل و نیکو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ عقّیر. (ناظم الاطباء). رجوع به عقّیر شود
جَمعِ واژۀ عَقّار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اسم جنس ادویه است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (مخزن الادویه). هر گیاه که بدان تداوی کنند. مفردات طب. (یادداشت مرحوم دهخدا). ادویه که از قسم بیخ نباتات است. (غیاث اللغات) (آنندراج). دواهای نباتی. گیاهان داروئی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به عَقّار شود: آن طبیبان را داروها و عقاقیرهاست که از هندوستان و از هر جا آرند. (تاریخ بیهقی). گهی الوان احوال عقاقیر که چه گرم است از آن چه خشک و چه تر. ناصرخسرو. هر عقاقیر که داروکدۀ بابل راست حاضرآرید و بها بدرۀ زر باز دهید. خاقانی. نه پیش من دواوین است و دفتر نه عیسی را عقاقیر است و هاون. خاقانی. ازین و آن دوا مطلب چون مسیح هست زیرا اجل گیاست عقاقیر این و آن. خاقانی. از این دو عقاقیر صحرای دلها در این هفت دکان گیائی نیابی. خاقانی. هر چه بدان ماند از ظروف و اوانی و...عقاقیر و اخلاط و توابل که هر چیز از آن از عالمی به عالمی می برند. (ترجمه محاسن اصفهان، در وصف بازار اصفهان). بر آن کوه عقاقیر بسیار است از اطراف اهل فارس بدان کوه آینده و عقاقیر چینند و جمع کنند. (تاریخ قم ص 87). آنچه اجناس که متعلق به شربتخانه است که تحویل او شود، ظروف طلا و نقره و... شکر و قند و عقاقیر و قهوه و... (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 33) ، حدید جدید العقاقیر، آهن اصل و نیکو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جَمعِ واژۀ عِقّیر. (ناظم الاطباء). رجوع به عقّیر شود
تثنیۀ عقاب (در حال نصب و جر، و در تداول فارسی رعایت این قاعده نشود). عقابان، دو چوب است که پوست را میان آن کشند. (از لسان العرب). دو چوب بلند که مجرمان را بدان بندند. (غیاث اللغات). دو چوب بلندی که وزیر نوشیروان برپا کرده حمزه را در پوست گاو کشیده بر بالای آن بسته بود. (آنندراج). آلتی بوده است که مجرم را بر آن می بستند تازیانه می زدند و چون بر بالای آن صورت دو عقاب می کردند آن را عقابین می خواندند. (یادداشت مرحوم دهخدا به نقل از ادیب پیشاوری). عمل به چارچوب کشیدن گناهکار و تازیانه زدن بر پشت او. (یادداشت مرحوم دهخدا). دو چوب که مقصر را بر آنها بدار می کشیدند، یا بر آنها بسته چوب می زدند، و ظاهراً سر آن دو چوب بشکل عقاب بوده است. (فرهنگ فارسی معین). العرفاص، تازیانۀ عقابین. (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء) : چنانکه بفرمود تا عقابین و تازیانه و جلاد آوردند و خواسته بود تا بزنند. (تاریخ بیهقی ص 367). مستخرج و عقابین و تازیانه و شکنجها آورده و جلاد آمده. (تاریخ بیهقی ص 368). آخر آن بود که بوالمظفر را هزار تازیانه به عقابین بزدند. (تاریخ بیهقی ص 449). زین به نبود مذهبی که گیری از بیم عقابین و تازیانه. ناصرخسرو. عقابین پولاد در چنگ او عقابان سیه جامه ز آهنگ او. نظامی. یکی هفته در آن کوه و بیابان نرستنداز عقابینش عقابان. نظامی. در آشیانۀ خود بر سر عقابین است ز نیم بیضه که دارد بروی خان نرگس. کاتبی. دفتر زهد ز اندیشۀ نم وانشود حرف ناصح به عقابین نقاب است امروز. اشرف (از آنندراج). - حمزه در عقابین بودن، کنایه از بودن کسی در کلفت شدید. (از آنندراج) : اما حمزه اینجا در عقابین است که ادای شکر التفات به چه زبان بیان توان نمود. (جلالای طباطبا از آنندراج). - در عقابین کشیدن و بر عقابین کشیدن و به عقابین کشیدن،مقصر را به چوب عقابین کشیدن. (فرهنگ فارسی معین) : با عبداﷲ برو و هر دو را بگوی تا بر عقابین کشند. (تاریخ بیهقی ص 163). رو به عبداﷲ پارسی کردو گفت بر عقابین نکشیدند ایشان را؟ (تاریخ بیهقی ص 163). می فرمایم تا به عقابینش کشند. (تاریخ بیهقی ص 368). کشیده در عقابین سیاهی پر و منقار مرغ صبحگاهی. نظامی. زلفت چو عقاب در عقب بود بربود و کشیدش در عقابین. عطار. و او (احمد حنبل) پیر و ضعیف بود بر عقابین کشیدند و هزار تازیانه بزدند. (تذکرهالاولیاء عطار). یکی را به عقابین کشیده و گفتند اگریک ذره تقصیر کنی خصمت بت بزرگ باد. (تذکره الاولیاء). - عقابین کنان، عقابین کنی. رسم و جشنی در قهوه خانه چون سخنور به قسمت عقابین کنی رسد. (یادداشت مرحوم دهخدا)
تثنیۀ عقاب (در حال نصب و جر، و در تداول فارسی رعایت این قاعده نشود). عقابان، دو چوب است که پوست را میان آن کشند. (از لسان العرب). دو چوب بلند که مجرمان را بدان بندند. (غیاث اللغات). دو چوب بلندی که وزیر نوشیروان برپا کرده حمزه را در پوست گاو کشیده بر بالای آن بسته بود. (آنندراج). آلتی بوده است که مجرم را بر آن می بستند تازیانه می زدند و چون بر بالای آن صورت دو عقاب می کردند آن را عقابین می خواندند. (یادداشت مرحوم دهخدا به نقل از ادیب پیشاوری). عمل به چارچوب کشیدن گناهکار و تازیانه زدن بر پشت او. (یادداشت مرحوم دهخدا). دو چوب که مقصر را بر آنها بدار می کشیدند، یا بر آنها بسته چوب می زدند، و ظاهراً سر آن دو چوب بشکل عقاب بوده است. (فرهنگ فارسی معین). العِرفاص، تازیانۀ عقابین. (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء) : چنانکه بفرمود تا عقابین و تازیانه و جلاد آوردند و خواسته بود تا بزنند. (تاریخ بیهقی ص 367). مستخرج و عقابین و تازیانه و شکنجها آورده و جلاد آمده. (تاریخ بیهقی ص 368). آخر آن بود که بوالمظفر را هزار تازیانه به عقابین بزدند. (تاریخ بیهقی ص 449). زین به نبود مذهبی که گیری از بیم عقابین و تازیانه. ناصرخسرو. عقابین پولاد در چنگ او عقابان سیه جامه ز آهنگ او. نظامی. یکی هفته در آن کوه و بیابان نرستنداز عقابینش عقابان. نظامی. در آشیانۀ خود بر سر عقابین است ز نیم بیضه که دارد بروی خان نرگس. کاتبی. دفتر زهد ز اندیشۀ نم وانشود حرف ناصح به عقابین نقاب است امروز. اشرف (از آنندراج). - حمزه در عقابین بودن، کنایه از بودن کسی در کلفت شدید. (از آنندراج) : اما حمزه اینجا در عقابین است که ادای شکر التفات به چه زبان بیان توان نمود. (جلالای طباطبا از آنندراج). - در عقابین کشیدن و بر عقابین کشیدن و به عقابین کشیدن،مقصر را به چوب عقابین کشیدن. (فرهنگ فارسی معین) : با عبداﷲ برو و هر دو را بگوی تا بر عقابین کشند. (تاریخ بیهقی ص 163). رو به عبداﷲ پارسی کردو گفت بر عقابین نکشیدند ایشان را؟ (تاریخ بیهقی ص 163). می فرمایم تا به عقابینش کشند. (تاریخ بیهقی ص 368). کشیده در عقابین سیاهی پر و منقار مرغ صبحگاهی. نظامی. زلفت چو عقاب در عقب بود بربود و کشیدش در عقابین. عطار. و او (احمد حنبل) پیر و ضعیف بود بر عقابین کشیدند و هزار تازیانه بزدند. (تذکرهالاولیاء عطار). یکی را به عقابین کشیده و گفتند اگریک ذره تقصیر کنی خصمت بت بزرگ باد. (تذکره الاولیاء). - عقابین کَنان، عقابین کَنی. رسم و جشنی در قهوه خانه چون سخنور به قسمت عقابین کنی رسد. (یادداشت مرحوم دهخدا)
جمع واژۀ عقبول و عقبوله. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب)، شدائد و سختی ها. (از اقرب الموارد)، باقی مانده از بقیه و پسین چیزها. (منتهی الارب). بقایای بیماری و دشمنی و عشق. (از اقرب الموارد) : مرض بها (امام فخرالدین محمد بن عمرالرازی بهرات) و توفی فی عقابیله ببلده هرات. (عیون الانباء ج 2 ص 26)، آنچه از پس تب بر لب برآید. (از اقرب الموارد). تبخال، هو ذو عقابیل، او بسیار شریر است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عقبول و عقبوله شود
جَمعِ واژۀ عُقبول و عُقبولَه. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب)، شدائد و سختی ها. (از اقرب الموارد)، باقی مانده از بقیه و پسین چیزها. (منتهی الارب). بقایای بیماری و دشمنی و عشق. (از اقرب الموارد) : مرض بها (امام فخرالدین محمد بن عمرالرازی بهرات) و توفی فی عقابیله ببلده هرات. (عیون الانباء ج 2 ص 26)، آنچه از پس تب بر لب برآید. (از اقرب الموارد). تبخال، هو ذو عقابیل، او بسیار شریر است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عقبول و عقبوله شود
عقاب بودن. عقاب شدن. کنایه از بلندپروازی. شعر ذیل از نظامی در وصف معراج رسول اکرم است و گویای اینکه رسول اکرم چون به قصد پرواز به اوج افلاک بر براق نشست، براق تیزپر از جای جهید: چون درآورد در عقابی پای کبک علوی خرام جست ز جای. نظامی
عقاب بودن. عقاب شدن. کنایه از بلندپروازی. شعر ذیل از نظامی در وصف معراج رسول اکرم است و گویای اینکه رسول اکرم چون به قصد پرواز به اوج افلاک بر براق نشست، براق تیزپر از جای جهید: چون درآورد در عقابی پای کبک علوی خرام جست ز جای. نظامی
منسوب به عقابه، و از آنان اواب بن عبدالله بن محمد حضرمی عقابی شهرت دارد که محدث بود و از ابن بکیر و ابن عفیر روایت کرده است. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
منسوب به عقابه، و از آنان اواب بن عبدالله بن محمد حضرمی عقابی شهرت دارد که محدث بود و از ابن بکیر و ابن عفیر روایت کرده است. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
تثنیه عقاب دو آله دار دوموده تثنیه عقاب در حالت رفعی و جری (ولی در فارسی مراعات این قاعده نکنند) دو عقاب، دو چوب که مقصر را بر آنها بدار می کشیدند یا بر آنها بسته چوب می زدند عقابان. توضیح ظاهرا سر آن دو چوب به شکل عقاب بوده. یا در عقابین کشیدن، مقصر را به چوب عقابین بستن
تثنیه عقاب دو آله دار دوموده تثنیه عقاب در حالت رفعی و جری (ولی در فارسی مراعات این قاعده نکنند) دو عقاب، دو چوب که مقصر را بر آنها بدار می کشیدند یا بر آنها بسته چوب می زدند عقابان. توضیح ظاهرا سر آن دو چوب به شکل عقاب بوده. یا در عقابین کشیدن، مقصر را به چوب عقابین بستن