عقایل. جمع واژۀ عقیله. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عقیله شود، چیزهای غریب. (ترجمان القرآن جرجانی). عقائل الکلام، أکارمه. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، عقائل انسان، مال و ثروت اوست. (از فرهنگ علوم عقلی) ، گرامی از هر چیزی: بدین موهبت خطیرکه از جلایل مواهب و عقایل سعادات ایزدی است سپاس و منت را که باید داشت. (سندبادنامه ص 314). دوهزار غلام از عقایل ترک برابر یکدیگر صف برکشیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 333). از شفشهاء زر و یاقوتهاء بهرمان و عقایل درّ و مرجان. (ترجمه تاریخ یمینی ص 237)
عقایل. جَمعِ واژۀ عَقیله. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عقیله شود، چیزهای غریب. (ترجمان القرآن جرجانی). عقائل الکلام، أکارمه. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، عقائل انسان، مال و ثروت اوست. (از فرهنگ علوم عقلی) ، گرامی از هر چیزی: بدین موهبت خطیرکه از جلایل مواهب و عقایل سعادات ایزدی است سپاس و منت را که باید داشت. (سندبادنامه ص 314). دوهزار غلام از عقایل ترک برابر یکدیگر صف برکشیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 333). از شفشهاء زر و یاقوتهاء بهرمان و عقایل درّ و مرجان. (ترجمه تاریخ یمینی ص 237)
عقاید. جمع واژۀ عقیده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عقیده شود، چیزی را حق دانسته در دل خود محکم گرفتن. (غیاث اللغات) (آنندراج). عقیده ها و چیزهایی که شخص یقین بر آنها کندو آنها را در دل خود گیرد. (ناظم الاطباء). آنچه نفس اعتقاد در آن قصد شود بدون عمل. (از تعریفات جرجانی) : عقاید ایشان بر آن مستقیم و مستدیم گشته. (ترجمه تاریخ یمینی ص 414). رجوع به عقیده شود
عَقاید. جَمعِ واژۀ عَقیده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عقیده شود، چیزی را حق دانسته در دل خود محکم گرفتن. (غیاث اللغات) (آنندراج). عقیده ها و چیزهایی که شخص یقین بر آنها کندو آنها را در دل خود گیرد. (ناظم الاطباء). آنچه نفس اعتقاد در آن قصد شود بدون عمل. (از تعریفات جرجانی) : عقاید ایشان بر آن مستقیم و مستدیم گشته. (ترجمه تاریخ یمینی ص 414). رجوع به عقیده شود
رشته که بدان گیسو بندند. (منتهی الارب). نخی که بوسیلۀ آن اطراف ذؤابه را بندند. ج، عقص. (از اقرب الموارد). موی بند. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی). جل گیس. گیسوبند. گیس باف، ’دواره’ و شکنبه که در شکم گوسپند است. (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ عقیصه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ عقصه. (اقرب الموارد)
رشته که بدان گیسو بندند. (منتهی الارب). نخی که بوسیلۀ آن اطراف ذؤابه را بندند. ج، عُقُص. (از اقرب الموارد). موی بند. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی). جل گیس. گیسوبند. گیس باف، ’دواره’ و شکنبه که در شکم گوسپند است. (از اقرب الموارد) ، جَمعِ واژۀ عَقیصه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جَمعِ واژۀ عَقصه. (اقرب الموارد)