جدول جو
جدول جو

معنی عقائد - جستجوی لغت در جدول جو

عقائد
(عَ ءِ)
عقاید. جمع واژۀ عقیده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عقیده شود، چیزی را حق دانسته در دل خود محکم گرفتن. (غیاث اللغات) (آنندراج). عقیده ها و چیزهایی که شخص یقین بر آنها کندو آنها را در دل خود گیرد. (ناظم الاطباء). آنچه نفس اعتقاد در آن قصد شود بدون عمل. (از تعریفات جرجانی) : عقاید ایشان بر آن مستقیم و مستدیم گشته. (ترجمه تاریخ یمینی ص 414). رجوع به عقیده شود
لغت نامه دهخدا
عقائد
جمع عقیده، چیزی را حق دانسته در دل خود محکم گرفتن
تصویری از عقائد
تصویر عقائد
فرهنگ لغت هوشیار
عقائد
اعتقادات، باورها
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قائد
تصویر قائد
(پسرانه)
رهبر، پیشوا، پیش رو، ستاره ای در صورت فلکی دب اکبر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قائد
تصویر قائد
جلودار، پیشوا، سردار، فرمانده سپاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقاید
تصویر عقاید
عقیده ها، دین ها، ایمان ها، مذاهب، رای ها، چیزهایی که انسان به آن اعتقاد دارد، باورها، چیزهایی که انسان در دل و ضمیر خود نگه می دارد، جمع واژۀ عقیده
فرهنگ فارسی عمید
(ءِ)
ابن ثعلبه بن وبره البلوی صحابی. وی از کسانی است که در تحت الشجره بیعت کرد و شاهد فتح مصر بود و به سال 53 هجری قمری در برلس شهید شد. (الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
(عَ ءِ)
عقایل. جمع واژۀ عقیله. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عقیله شود، چیزهای غریب. (ترجمان القرآن جرجانی). عقائل الکلام، أکارمه. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، عقائل انسان، مال و ثروت اوست. (از فرهنگ علوم عقلی) ، گرامی از هر چیزی: بدین موهبت خطیرکه از جلایل مواهب و عقایل سعادات ایزدی است سپاس و منت را که باید داشت. (سندبادنامه ص 314). دوهزار غلام از عقایل ترک برابر یکدیگر صف برکشیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 333). از شفشهاء زر و یاقوتهاء بهرمان و عقایل درّ و مرجان. (ترجمه تاریخ یمینی ص 237)
لغت نامه دهخدا
(عَق قا)
مبالغه است عاقد را. رجوع به عاقد شود، سازنده و فروشندۀ نخها و تکمه ها. (از اقرب الموارد). علاقه بند
لغت نامه دهخدا
(عِ)
نخی است که در آن مهره هایی باشد و به گردن کودک آویخته گردد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
ده مخروبه ای است از دهستان پشتکوه بخش اردل شهرستان شهرکرد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(عَ ءِ)
جمع واژۀ عضاده. (ناظم الاطباء). رجوع به عضاده شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ءِ)
عصاید. ج عصیده. (منتهی الارب) (دهار). رجوع به عصیده شود
لغت نامه دهخدا
(عِ / عَ)
موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ ءِ)
عقایص. جمع واژۀ عقیصه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مویهای بافته و تاب داده. (آنندراج). رجوع به عقیصه شود:
معنبر ذوائب معقد عقائص
مسلسل غدایر سجنجل ترائب.
حسن متکلم
لغت نامه دهخدا
(عَ ءِ)
جمع واژۀ عقیق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عقیق شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ءِ)
عقایم. جمع واژۀ عقیم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عقیم شود، جمع واژۀ عقیمه. (ناظم الاطباء). رجوع به عقیمه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ءِ)
جمع واژۀ عائده. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به عائده و عواید شود. بازگردندگان، صله ها ومهربانی ها، سودها و منافع و فواید. (آنندراج) (غیاث اللغات). عواید. رجوع به عواید شود: سلطان بر لطایف صنع باری و عوائد کرم او شکر میگفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 419). فوائد موافقت و عوائد معاضدت ایشان به اهل اسلام و کافّۀ خلق رسید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 292). فوائد و عوائد آن سعی بدو و فرزندان او بازداشت. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(قَ ءِ)
جمع واژۀ قعود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قعود شود، جمع واژۀ قعیده. (مهذب الاسماء). زوجات
لغت نامه دهخدا
(حَ ءِ)
جمع واژۀ حقیده. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عوائد
تصویر عوائد
صله ها، مهربانیها، سودها و منافع، جمع عائده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقائص
تصویر عقائص
جمع عقیصه، مو های بافته گیسوان تابیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عائد
تصویر عائد
بازگردنده، زیارت کننده بیمار، عیادت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقاد
تصویر عقاد
نخ ساز، فروشنده نخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قائد
تصویر قائد
پیشوا، رهبر، راهبر، پیشرو، عصاکش، جلودار، سردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقائم
تصویر عقائم
جمع عقیم، سترونان بی تمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقاید
تصویر عقاید
((عَ یِ))
جمع عقیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقاید
تصویر عقاید
باورها
فرهنگ واژه فارسی سره