جدول جو
جدول جو

معنی عفیفه - جستجوی لغت در جدول جو

عفیفه
(دخترانه)
مؤنث عفیف، دارای عفت، پرهیزکار، پارسا
تصویری از عفیفه
تصویر عفیفه
فرهنگ نامهای ایرانی
عفیفه
مؤنث واژۀ عفیف، آنکه از کار بد و حرام خودداری می کند، پرهیزکار، پارسا، پاکدامن
تصویری از عفیفه
تصویر عفیفه
فرهنگ فارسی عمید
عفیفه
(عَ فی فَ)
مؤنث عفیف. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زن پارسا، أی پاکدامن. (دهار). زن پارسا و پرهیزگار از حرام. (غیاث اللغات) (آنندراج). ذاتی را نامند که او را صفت چیرگی بر شهوت و تملک نفس بغایت باشد. به عبارت دیگر زن سخت پاکدامن را عفیفه گویند. و شرعاً زنی را نامند که از وطی حرام بری و از تهمت چنین نسبتی به او معصوم باشد. و این چنین زن است که اگر بسوی او افترا و تهمتی روا دارند، درباره مفتری لعان واجب گردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). ج، عفیفات و عفائف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عفیفه شود
عفیفه. زن پارسا و باعصمت و باحیا و باشرم و متدین و پاکدامن. ج، عفیفگان. (ناظم الاطباء). و رجوع به عفیفه شود.
توئی که جز تو نپنداشت با بصارت خویش
عفیفه مریم مرپور خویش را پدری.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
عفیفه
(عَ فی فَ)
دختر احمد بن عبدالله فارقانی اصفهانی. از زنان فاضل و محدث و فقیه بود. به سال 516 هجری قمری متولد شد. و او آخرین کسی است که از عبدالواحد صاحب ابی نعیم روایت کرده است. او را اجازاتی عالی از اهالی اصفهان وبغداد بود که گویند بالغ بر پانصد شیخ می شد. عفیفه به سال 606هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی از شذرات الذهب ج 5 ص 19). و رجوع به اعلام النساء ج 5 شود
دختر یوسف میخائیل صالح کرم. از زنان نویسنده و ادیب معاصر در لبنان بود. (1883- 1924م.) برای شرح او رجوع به اعلام النساء ج 3 شود
دختر سعید شرتونی (1886- 1906 میلادی) از زنان ادیب و نویسندۀ معاصر لبنان. برای شرح حال او به اعلام النساء ج 3 رجوع شود
لغت نامه دهخدا
عفیفه
عفیفه در فارسی پارسا پرهیز گاری: زن مونث عفیف زنی که پارسا و پاکدامن باشد جمع عفائف (عفایف) عفیفات
فرهنگ لغت هوشیار
عفیفه
((عَ فِ))
مؤنث عفیف، زن پاکدامن
تصویری از عفیفه
تصویر عفیفه
فرهنگ فارسی معین
عفیفه
پارسا، پاکدامن، طاهره، نجیبه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عفیف
تصویر عفیف
(دخترانه)
دارای عفت، پرهیزکار، پارسا
فرهنگ نامهای ایرانی
(خُ)
خوردن بار موز را. (از منتهی الارب). خوردن عفعف را. (از اقرب الموارد). رجوع به عفعف شود
لغت نامه دهخدا
(سَ فَ)
کمرک و نوار که بر پالان اشتر بندند. سفایف جمع آن است. (مهذب الاسماء) ، بوریا از برگ خرما بافته. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
پاکدامنی. پارسائی. عصمت. حیا. شرم. (ناظم الاطباء). عفت. عفه. عفاف. رجوع به عفیف و عفه و عفت و عفاف شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
عبدالله عفیفی، از ادیبان و شاعران معاصر. وی ابتدا در دانشگاه ازهر و دارالعلوم قاهره تحصیل کرد سپس به تعلیم زبان عربی در مدارس آنجا پرداخت و به عنوان ’محرر’ در دیوان سلطنت بکار پرداخت و به سال 1363 هجری قمری درگذشت. او راست: تفسیر سورۀ الفتح و بیان ما اتصل بها من الفتوح الاسلامیه و السیره النبویه المولد النبوی المختار. المراءه العربیه فی جاهلیتها و اسلامها، در سه جلد. الهادی، که داستانی است مربوط به هادی عباسی. منهج الادب. زهرات منشوره فی الادب العربی. (از الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
(عُ فَ رَ)
دختر عباد، از بنی جدیس، ملقب به شموس. از زنان شاعر عرب در جاهلیت بود او را اشعاری است در تشویق قبیلۀ خود به شورش بر ضد ملک طسم، و این شورش سبب به قتل رسیدن ملک طسم شد. (از الاعلام زرکلی به نقل از ابن الاثیر و الاغانی). رجوع به اعلام النساء ج 3 شود
دختر ولید بصری. از زنان عابد ونابینای بصره بود. وی همان است که در جواب کسی که گفته بود ’مااشد العمی علی من کان بصیرا’ چنین گفت ’ان عمی القلب عن الله اشد من عمی العین عن الدنیا...’ (از اعلام النساء به نقل از المستظرف و نکت الهمیان)
لغت نامه دهخدا
(عَ تَ)
بتابه، که نوعی از حلوا است. (منتهی الارب). عصیده. (اقرب الموارد). رجوع به عصیده شود
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ)
قوس و کمان. ج، عطائف. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ طَ فَ)
شریف عطیفه، ابن ابی نمی محمد بن حسن بن علی حسنی. از امیران مکه در قرن هشتم هجری. وی به سال 701 هجری قمری از جانب بیبرس جاشنگیر به ولایت مکه گماشته شد و به سال 704 هجری قمری معزول گشت. و بار دیگر در سال 719 ه. ق. به منصب خود بازگشت و در سال 738 هجری قمری دستگیر شد و به مصر برده شد و در اسکندریه زندانی گشت و در سال 743 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی از الدررالکامنه و الجداول المرضیه و خلاصه الکلام)
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ)
برگ فراهم و مجتمعشده که در میان وی خوشه باشد. (منتهی الارب). برگی که از روی میوه شکافد، و آن همان برگهای مجتمعی اس-ت که سنبل و خوشه در آنها باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خِصْ صی صا)
به معنی مصدر عف ّ و عفاف است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بازایستادن از زشتی. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). بازایستادن. (آنندراج). رجوع به عف و عفاف شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ فَ)
تأنیث ذفیف
لغت نامه دهخدا
(لَ فی فَ / فِ)
نوعی پوشیدنی: و قسم به لفیفه و شمط سر سی پاره میخوردکه هیچ از اینها پوشیده ندارم. (نظام قاری ص 141)
لغت نامه دهخدا
(لَ فی فَ)
گوشت پشت شتر زیر پی. (منتهی الارب). گوشت مازۀ پشت. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(غَ فی فَ)
غفیفه من بقل، ترۀ سبز و تازه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ)
ناقه و گوسپند که علوفه به خوردن دهی آن را و به چرا نگذاری. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شتر ماده یا گوسفندی که برای فربه شدن، بدان علف دهند و به چرا فرستاده نشود. (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از متن اللغه). مفرد و جمع در آن یکسان است. (از اقرب الموارد). پروار. و نیز رجوع به علوفه و معلفه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ)
ابن عدی بن عمرو بن مالک بن عامر بن بیاضۀ بیاضی. نام او را ’خلیفه بن عدی...’ نیز آورده اند. ابن اسحاق و موسی بن عقبه وی را جزو کسانی آورده اند که در غزوۀ بدر شرکت جستند. و ضرار بن صرد به نقل ازعبدالله بن ابی رافع گوید که وی در جنگ صفین همراه علی (ع) بوده است. (از الاصابۀ ابن حجر ج 4، قسم اول)
لغت نامه دهخدا
(ضَ فَ)
ضفیفه من بقل، ترۀ سبز و تازه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ)
مؤنث خفیف. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد).
- کواکب خفیفه، نه کوکب است که نیک خرد می نماید از قدرسادس خردتر و این نه کوکب علاوه بر هزاروهشت کوکب است اقدار و اعظام سته است و بطلیموس این نه کوکب را عظم خواند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
مونث خفیف: اسباب خفیفه. مونث خفی پنهان پوشیده نهفته، جمع خفایا خفیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفیفه
تصویر سفیفه
زیغ از برگ خرما، تنگ پالان
فرهنگ لغت هوشیار
تاجبرگ برگ کوچک روی میوه، کاناز: کلان برگ به هم پیوسته ای که خوشه را در میان دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطیفه
تصویر عطیفه
کمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفیره
تصویر عفیره
مونث عفیر: و گویک گه گردان سرگین گردانک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفافه
تصویر عفافه
تیر کشیدن پستان گرد آمدن شیر در پستان، مانده شیر در پستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علیفه
تصویر علیفه
واستارنیدن (علوفه خوراندن)، واسان (علوفه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفیفه
تصویر لفیفه
گول، چیدست: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفیف
تصویر عفیف
پارسا و پرهیزگار از حرام
فرهنگ لغت هوشیار