- عفیف (دخترانه)
- دارای عفت، پرهیزکار، پارسا
معنی عفیف - جستجوی لغت در جدول جو
- عفیف
- پارسا و پرهیزگار از حرام
- عفیف ((عَ))
- پرهیزگار، پاکدامن
- عفیف
- کسی که از کار بد و حرام خودداری می کند، پرهیزکار، پارسا، پاکدامن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مؤنث واژۀ عفیف، آنکه از کار بد و حرام خودداری می کند، پرهیزکار، پارسا، پاکدامن
عفیفه در فارسی پارسا پرهیز گاری: زن مونث عفیف زنی که پارسا و پاکدامن باشد جمع عفائف (عفایف) عفیفات
سبکی، تند و سبک، تیز رو، شمشیر بران، اندک، خار پشت نر
کوچک
درخشیدن و روشن گردیدن گونه کسی
سبک، ضد سنگین و گران
زیغ (بساط بوریا) از برگ خرما، تنگ پالان، از نام های اهریمن
سوز سرما خنکی، باد سرد، گرمی آفتاب از واژگان دو پهلو، تنک گردیدن جامه نازک شدن جامه، چیز کم
کباب سنگک گوشتی که بر ریگ گسترده بریان شود
درشت و سخت، خشن، سخت گیر
دانا، شناسنده، آشنا به چیزی، نقیب، کارگزار قوم
مقابل شدید، کم اثر مثلاً درد خفیف، کنایه از خوار، حقیر، کنایه از کم، اندک مثلاً صدای خفیف، نور خفیف، در علوم ادبی در علم عروض از بحور شعر بر وزن «فاعلاتن مستفعلن فاعلاتن»، مقابل ثقیل، سبک
آمیخته و به هم درپیچیده، درختان انبوه و درهم پیچیده، گروهی از مردم که در یک جا گرد آمده باشند
کم خرد کوچک، نارسا
لاغر
هرزه گرد مزدور، بنده
آواز پری و آن آوازی نرم است که به شب در بیابان شنیده شود
زن مهربان زن نرمخوی
دانا و شناسنده، عالم به چیزی
بریانی: بر ریگ تفسان، نان بی خورش، نا دهنده نادهشگر، خاک آلود
آواز سگ نوف
پارسائی و پرهیز گاری، پاکدامنی
گوسفند فربه
کانا (جاهل) گول (احمق)
درشت، سخت و شدید از گفتار و حرکت، خشن
آمیخته و بهم درپیچیده
((خَ))
فرهنگ فارسی معین
سبک، دارای وزن اندک، دارای شدت کم، خوار، زبون، مختصر، اندک، یکی از بحرهای نوزده گانه شعر