جدول جو
جدول جو

معنی عفلط - جستجوی لغت در جدول جو

عفلط
(عَ فَلْ لَ / عِ لِ)
گول. (منتهی الارب). احمق. (اقرب الموارد). عفلیط. رجوع به عفلیط شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خَ)
آمیختن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُلَ)
بی مهار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ علطه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
تیز دادن بز. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ضرط. (المصادر زوزنی) ، بینی افشاندن میش چون بینی افشاندن خر. (از اقرب الموارد). عفیط. و رجوع به عفیط شود، درماندن به سخن. (از منتهی الارب). سخن گفتن به لکنت. (از اقرب الموارد) ، تیز دادن به هر دو لب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خواندن گوسپندان را و بینی افشاندن آن، راندن شبان گوسپندان را به همان روش که عطسه دهند. (از منتهی الارب). زجر کردن شبان گوسفندان را به صورتی که شبیه ’عفط’ آنها باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نخامۀ بینی میش. (منتهی الارب). آب بینی میش. (ناظم الاطباء). عفطه. (اقرب الموارد). رجوع به عفطه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ فِ)
رجل عفط، مرد تیزدهنده. (منتهی الارب). ضروط. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ طَ)
عفله زده گردیدن زن. (از منتهی الارب). رجوع به عفله شود
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ / عَ)
فنج ماده، و آن چیزی است که از شرم زن و شترماده برآید مانند ادره و فتق که درخایۀ مردان باشد. (از منتهی الارب). در اصطلاح فقها، چیزی است شبیه به گوشت که در عضو تناسلی زن پیدا می شود و مانع جماع می گردد. و گاهی هم استخوانی در آن محل مانع جماع می شود که این را اصطلاحاً قرن نامند. (فرهنگ حقوقی). عفله. و رجوع به عفله شود، بسیاری پیه در مابین پای تکه و گاو نر، و اکثر استعمال او در خصی می کنند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خط میان دبر و شرم مرد. (از منتهی الارب) ، پیه هر دو خایۀ قچقار و گرداگرد آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جای دست زدن در قچقار و گوسپند جهت دانستن فربهی وگرانی و سبکی وی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ذَ لَ طَ)
سرگشته گردیدن و متحیر شدن از چیزی. (منتهی الارب). دهشت یافتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ اُ دَ)
ناگاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ ف ف)
درمانده به سخن. (منتهی الارب). الکن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ ثَ لِ)
شیر سطبر و دفزک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ کَ لِ)
لبن عکلط، شیر دفزک و سطبر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عکلد. و رجوع به عکلد شود
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ / عَ فَلْ لَ)
شرم زن فراخ و سست و پرگوشت. (از منتهی الارب) ، زن گول بدزبان بدکردار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و لام آن را زائد دانسته اند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ لَ)
فنج ماده و آن چیزی است که از شرم زن و شترماده برآید، مانند ادره که در خایۀ مردان باشد. (از منتهی الارب). عفل. رجوع به عفل شود
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
چیزی شبیه به گوشت زائد که از فرج زن و شتر ماده برآید، وفتق رحم. (ناظم الاطباء). رجوع به عفل و عفله شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
گول. (منتهی الارب). احمق. (اقرب الموارد). عفلط. رجوع به عفلط شود
لغت نامه دهخدا
(عَ مَلْ لَ / عُمْ مَ لِ)
سخت و توانا بر سفر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
شاعر که سخنان را آراسته گرداند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ لُ)
بی مهار، بی گردن بند، بی نشان و داغ، خر کوتاه، ماده شتر درازبالا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج، أعلاط، جمع واژۀ علاط. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
پرش ساختگی (پرش خال) پرش چسبان، بد یاد کنی به بدی یاد کردن، به تیر زدن
فرهنگ لغت هوشیار
ناگاه ایتالیایی تازی گشته ولت گیتیگ دان ایتالیایی یکان فشار کهربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفاط
تصویر عفاط
لال زبان بسته اگواک ناگویا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفلا
تصویر عفلا
فنجی: زن و شتر ماده
فرهنگ لغت هوشیار