در زه نهادن سوفار تیر را تا سر کند. (از منتهی الارب). در زه نهادن سوفار تیر را. (از ناظم الاطباء). فوق تیر بر زه نهادن تا تیراندازی کند. (از اقرب الموارد). فوق تیر بر زه کمان نهادن. (تاج المصادر بیهقی). و یقال: اوفقه ایفاقا بتقدیم الواو علی الفاء و یقال: افوقه علی القلب و هو من النوادر. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب).
در زه نهادن سوفار تیر را تا سر کند. (از منتهی الارب). در زه نهادن سوفار تیر را. (از ناظم الاطباء). فوق تیر بر زه نهادن تا تیراندازی کند. (از اقرب الموارد). فوق تیر بر زه کمان نهادن. (تاج المصادر بیهقی). و یقال: اوفقه ایفاقا بتقدیم الواو علی الفاء و یقال: افوقه علی القلب و هو من النوادر. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب).
نام موضعی در کوفه و آبی مر بنی یربوع را. (از ناظم الاطباء). موضعی است از اراضی حزن نزدیک به کوفه. و مفضل گوید: آبی است بنی یربوع را. و نعمان بن منذر بهار را از آنجا آغاز می کرد و یکی از ایام عرب در آنجا روی داد که در آن بسطام بن قیس بن مسعود شیبانی بر بنی یربوع حمله برد و آنان را منهزم ساخته و اسیر کرد. و این موضع از منازل بود و گروهی کلمه را تصحیف کرده و ’افاقه’ بفتح همزه و اظهار هاء همچون جمع فقیه خوانده اند. (از معجم البلدان). و لبید در ابیات زیر به اینکه این موضع از منازل آل منذر است، اشارت دارد: لبیک علی النعمان شرب وقینه و مختبطات کالسعالی أرامل له الملک فی ضاحی معد و اسلمت الیه العباد کلها ما یحاول. وپس از آن اوصاف آن را بیان میدارد و شاعر دیگر گوید: الا قل لدار بالافاقه: اسلمی بحی ّ علی شحط و ان لم تکلمی. و دیگری گوید: و نحن رهنا بالافاقه عامراً بما کان بالدرداء رهنا و ابسلا. (از معجم البلدان)
نام موضعی در کوفه و آبی مر بنی یربوع را. (از ناظم الاطباء). موضعی است از اراضی حزن نزدیک به کوفه. و مفضل گوید: آبی است بنی یربوع را. و نعمان بن منذر بهار را از آنجا آغاز می کرد و یکی از ایام عرب در آنجا روی داد که در آن بسطام بن قیس بن مسعود شیبانی بر بنی یربوع حمله برد و آنان را منهزم ساخته و اسیر کرد. و این موضع از منازل بود و گروهی کلمه را تصحیف کرده و ’اَفاقه’ بفتح همزه و اظهار هاء همچون جمع فقیه خوانده اند. (از معجم البلدان). و لبید در ابیات زیر به اینکه این موضع از منازل آل منذر است، اشارت دارد: لَبَیْک َ علی النعمان شرب وقینه و مختبطات کالسعالی أرامل له الملک فی ضاحی معد و اسلمت الیه العباد کلها ما یحاول. وپس از آن اوصاف آن را بیان میدارد و شاعر دیگر گوید: الا قل لدار بالافاقه: اسلمی بحی ّ علی شحط و ان لم تکلمی. و دیگری گوید: و نحن رهنا بالافاقه عامراً بما کان بالدرداء رهنا و ابسلا. (از معجم البلدان)
باقی ماندۀ خوردی در بن دیگ، و طعامی که طفلان هدیه فرستند. (از منتهی الارب). باقیماندۀ مرق و خورش که به عاریت گیرندۀ دیگ آن را همراه دیگ باز فرستد. و برخی آن را به معنی ’زبد’ و کف دیگ دانسته اند. (از اقرب الموارد) ، به معنی عفاوه است. (از منتهی الارب). رجوع به عفاوه شود
باقی ماندۀ خوردی در بن دیگ، و طعامی که طفلان هدیه فرستند. (از منتهی الارب). باقیماندۀ مرق و خورش که به عاریت گیرندۀ دیگ آن را همراه دیگ باز فرستد. و برخی آن را به معنی ’زبد’ و کف دیگ دانسته اند. (از اقرب الموارد) ، به معنی عَفاوه است. (از منتهی الارب). رجوع به عَفاوه شود
کف و سردیگ خوردی از روغن و مانند آن. (از منتهی الارب). آنچه از خورش و مرق که ابتدا برداشته شود، و آن را برای کسی که مورد احترام است اختصاص دهند. (از اقرب الموارد). و گویند آن اول مرق و خورش و نیکوتر آن است. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد)
کف و سردیگ خوردی از روغن و مانند آن. (از منتهی الارب). آنچه از خورش و مرق که ابتدا برداشته شود، و آن را برای کسی که مورد احترام است اختصاص دهند. (از اقرب الموارد). و گویند آن اول مرق و خورش و نیکوتر آن است. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد)
دمبرگ، منگله، بند بند کمان بند شمشیر، کجه کجک کناره کناره (قناره تازی گشته کناره)، میوه آویزان یکدلی یکرنگی، بستگی پیوند، خویشاوندی، دشمنی، دوستی از واژگان دو پهلو، از آنی (تملک)، مرگ، خورش روز گذار، راه، چرخ چاه، دول بزرگ (دول دلو) بدل دوست داشتن کسی را دوست داشتن، دوستی، بستگی ارتباط، جمع علایق (علائق) علاقجات (غلط) یا علاقه قرابت. ارتباط خویشاوندی. یا علاقه محبت. دوستی قلبی. یا قطع علاقه. ترک دوستی دل کندن، بند و کمان و تازیانه و شمشیر و جز آن، هر چیز که بدان چیزی را آویزند، آن چه از میوه به درختان آویزند باشد، جمع علایق (علائق) علاقی، دنباله. یا علاقه دستار. طره آن شمله. به دل دوست داشتن، بستگی و ارتباط
دمبرگ، منگله، بند بند کمان بند شمشیر، کجه کجک کناره کناره (قناره تازی گشته کناره)، میوه آویزان یکدلی یکرنگی، بستگی پیوند، خویشاوندی، دشمنی، دوستی از واژگان دو پهلو، از آنی (تملک)، مرگ، خورش روز گذار، راه، چرخ چاه، دول بزرگ (دول دلو) بدل دوست داشتن کسی را دوست داشتن، دوستی، بستگی ارتباط، جمع علایق (علائق) علاقجات (غلط) یا علاقه قرابت. ارتباط خویشاوندی. یا علاقه محبت. دوستی قلبی. یا قطع علاقه. ترک دوستی دل کندن، بند و کمان و تازیانه و شمشیر و جز آن، هر چیز که بدان چیزی را آویزند، آن چه از میوه به درختان آویزند باشد، جمع علایق (علائق) علاقی، دنباله. یا علاقه دستار. طره آن شمله. به دل دوست داشتن، بستگی و ارتباط