جدول جو
جدول جو

معنی عظی - جستجوی لغت در جدول جو

عظی
(عَ)
شتر آماسیده شکم از خوردن گیاه عنظوان. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). عظ. عظیان. و رجوع به عظ و عظیان شود
لغت نامه دهخدا
عظی
(خُ / خَ صی یَ)
آماسیدن شکم شتر از خوردن گیاه عنظوان. (از اقرب الموارد). عظا. (منتهی الارب). رجوع به عظا شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عظیم
تصویر عظیم
(پسرانه)
بزرگ، کلان، با اهمیت، بزرگ، فراوان، بسیار، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عظیم
تصویر عظیم
بزرگ، کلان، بلندمرتبه، محترم
فرهنگ فارسی عمید
(عِظْ یَرریا عِظْ یَ)
کوتاه بالا. (منتهی الارب). قصیر. (اقرب الموارد) ، درشت اندام. (منتهی الارب). قوی و سطبر. (از اقرب الموارد) ، تند و ترنجیده. (منتهی الارب). کزّ. (اقرب الموارد) ، بدخوی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی از دهستان دیزمار باختری بخش ورزقان شهرستان اهر. سکنۀ آن 354 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات وسردرختی و حبوب است. این ده محل ییلاق ایل اینانلو وحاجی علی لو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
بزرگ و کلان و فربه. (منتهی الارب). سترگ و بزرگ، خلاف صغیر. (از اقرب الموارد). در تداول فارسی به معانی کثیرو مهم و سخت و انبوه و بسیار و هنگفت و فراوان نیز بکار می رود. و هر گاه بر سر صفتی دیگر درآید حالت قید مقدار و کیفیت بخود میگیرد: اندر وی (اندر خوزستان) رودهای عظیم و آبهای روان است. (حدود العالم). اندر وی پیلانند عظیم قوت. (حدود العالم).
چگونه راهی راهی درازناک عظیم
همه سراسر سیلاب کند و خارا خار.
بهرامی.
باسرشک سخای تو کس را ننماید عظیم رود فرب.
عسجدی.
صحرای عظیمی بود، میان این دو تل امیر پیادگان را فروفرستاده با نیزه های دراز. (تاریخ بیهقی ص 587). نصر احمد سامانی... فرمانهای عظیم می داد از سر خشم. (تاریخ بیهقی). خواجه بوالقاسم کثیر هر چند معزول بود اماجاهی و جلالی عظیم داشت. (تاریخ بیهقی). رسول را آوردند و بگذرانیدند بر این تکلفهای عظیم. (تاریخ بیهقی ص 290). آن حدیث که دیروز گفتی عظیم بر دل ما اثر کرده است. (تاریخ بیهقی ص 426).
جز به علمی نرهد مردم از این بند عظیم
کان نهفته است به تنزیل درون زیر حجاب.
ناصرخسرو.
و این زنگی عظیم بی ادب بود. (اسکندرنامه، نسخۀ سعید نفیسی). پسر این شابه برموده نام بیامد با لشکری عظیم. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 98). وزیران این سخن عظیم بپسندیدند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 67). به تعجیل عظیم براند چنانک شابه آنگاه خبر یافت کی بهرام به بادغیس رسیده بود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 98). مرغزار کمه و سروات... چهارپا را عظیم سود دارد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 155). بر کار عمارت عظیم حریص بودندی. (نوروزنامه). از بهر درد و آماس رحم پنبه بدان تر کنند و برگیرند، عظیم سود کند. (نوروزنامه). کسری و حاضران شگفتی نمودند عظیم. (کلیله و دمنه). کسری را به مشاهدت اثر رنجی که در بشرۀ برزویه هر چند پیداتر بود رقتی عظیم آمد. (کلیله و دمنه). از مشاهدات این حال در شگفتی عظیم افتادم. (کلیله و دمنه). تعبد و تعفف در دفع شر جوشنی عظیم است. (کلیله و دمنه). چه بزرگ غبنی و عظیم عیبی باشد. (کلیله و دمنه).
ری نیک بد ولیک صدورش عظیم نیک
من شاکر صدور و شکایت فزای ری.
خاقانی.
آن طعن دشمن است ترا دوستی عظیم
کو نردبان تست به بام کمال بر.
خاقانی.
برفهای عظیم افتاد و کوه هامون را بینباشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 349). از پس پشت میسرۀ ابوعلی گردی عظیم برخاست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 121). از سنگهای عظیم دیوار آن را برآورده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 412). این جمله رودهای عظیم است که سنگهای گران بگرداند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 409). کس را اختیار کند که حق آن شغل عظیم و کارجسیم بشناسد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 279).
آن کس که بیافت دولتی یافت عظیم
و آن کس که نیافت درد نایافت بس است.
شیخ مجدالدین بغدادی (از تاریخ گزیده).
من کسی را دیدم در شبی که عظیم گرسنه بود لقمه ای پیش آوردند مگر شبهت آلود بود، ترک کرد. (تذکرهالاولیاء). بوتراب نخشبی رحمه اﷲ علیه مریدی داشت عظیم گرم و صاحب وجد. (تذکرهالاولیاء). حاکم این سخن را عظیم پسندید. (گلستان). گوگرد پارسی به چین خواهم بردن که شنیده ام قیمتی عظیم دارد. (گلستان). مطابق این سخن پادشاهی را مهمی عظیم پیش آمد. (گلستان).
گرفت آتش خشم در وی عظیم
سرش خواست کردن چو جوزا دو نیم.
سعدی.
همچو گرد این تن خاکی نتواند برخاست
از سر کوی تو زان رو که عظیم افتاده ست.
حافظ.
، بزرگوار. (دهار). بزرگ قدر. والامقام. (فرهنگ فارسی معین). بزرگ و بزرگوار. (مهذب الاسماء). ضد صغیر، و چه بسا که بر مقابل حقیر اطلاق شود. عظیم مافوق کبیر است چه عظیم، حقیر نمیتواند باشد زیرا از اضدادند اما کبیر ممکن است حقیر باشد چنانکه عظیم می تواند صغیر باشد زیرا ضد یکدیگر نیستند. عظیم بر قرب دلالت می کند و ’علی’ بر بعد و دوری. و فرق عظیم و کثیر را چنین گفته اند که ’عظم’ در ذات است ’کثره’ از مفهوم عدد سخن میگوید. (از اقرب الموارد). ج، عظام و عظماء. (دهار) (اقرب الموارد). و عظم. (از اقرب الموارد) : و لقد آتیناک سبعا من المثانی و القرآن العظیم. (قرآن 87/15). و دادیم ترا هفت آیه از مثانی و قرآن بزرگ را. هرگز مباد آنکه نخواهدت عظیم. (تاریخ بیهقی ص 391)، صفتی از صفات باری تعالی و آن چنان است که قدر او از حد عقلها درگذرد آن سان که حقیقت و کنه وی به تصور نیاید. (از منتهی الارب). نامی از نامهای خدای تعالی. (مهذب الاسماء) : سبحان ربی العظیم و بحمده، منزه است خدای من او را می ستایم. حجاج پرسید که این عجوز چه می کند؟ گفتار و صبوری وی باز نمودند.. گفت سبحان اﷲ العظیم. (تاریخ بیهقی ص 189).
جمله بر خود حرام کرده بدی
هر چه مادون کردگار عظیم.
ناصرخسرو.
گفتا به عزت عظیم و صحبت قدیم که دم برنیارم و قدم برندارم. (گلستان سعدی).
دست در دامن عفوت زنم و باک ندارم
که کریمی و حکیمی و عظیمی و قدیری.
سعدی.
،
{{اسم}} امیر و حاکم. (منتهی الارب) : به مستقر زعیم و عظیم ایشان که به ابن سوری معروف بود راه وصول آسان کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 294)،
{{صفت}} قسمی از نبض، و آن وقتی است که نبض طویل و عریض و شاهق باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا) : حرکت چشم میل بسوی بیرون دارد و نبض عظیم باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به عظیمی شود
لغت نامه دهخدا
(عُ ظَ)
مصغر عظم. استخوان کوچک و خرد. رجوع به عظم شود، عظیم وضاح یا عظم وضاح، بازیی است مر عربان را. (از منتهی الارب) (ازتاج العروس) (از اقرب الموارد). رجوع به عظم شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
چاههایی است از آن ضباب. و آبی است گوارا در سرزمین رمث بین قنه، که آن را عناقه گویند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عظیم
تصویر عظیم
فربه و بزرگ و کلان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عظیم
تصویر عظیم
بزرگ، والا، بلند قدر، فراوان، بسیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عظیم
تصویر عظیم
سترگ، بزرگ، کلان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عظیم
تصویر عظیم
ضخمٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از عظیم
تصویر عظیم
Colossal, Grand, Immense, Massive, Monumental, Tremendous
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از عظیم
تصویر عظیم
colossal, grand, immense, massif, monumental, énorme
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از عظیم
تصویر عظیم
kolossal, groß, immens, massiv, monumental, gewaltig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از عظیم
تصویر عظیم
devasa, büyük, muazzam, anıtsal
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
عظیم، عالی، غول آسا، بسیار مهمّ، شکوهمند
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از عظیم
تصویر عظیم
عظیم , عظیم
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از عظیم
تصویر عظیم
মহৎ , বৃহৎ , বিশাল , ব্যাপক , স্মৃতিস্তম্ভ , বিশাল
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از عظیم
تصویر عظیم
มหึมา , ใหญ่ , มหึมา , มหึมา , อนุสาวรีย์ , มหาศาล
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از عظیم
تصویر عظیم
kubwa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از عظیم
تصویر عظیم
巨大な , 壮大な , 記念碑的な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از عظیم
تصویر عظیم
колосальний , грандіозний , величезний , масивний , монументальний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از عظیم
تصویر عظیم
巨大的 , 宏伟的 , 纪念性的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از عظیم
تصویر عظیم
עצום , גדול , מַאֲסִי , עצום , מונומנטלי , אדיר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از عظیم
تصویر عظیم
거대한 , 웅장한 , 기념비적인 , 엄청난
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از عظیم
تصویر عظیم
kolosal, megah, sangat besar, besar, monumental, luar biasa
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از عظیم
تصویر عظیم
колоссальный , грандиозный , огромный , массивный , монументальный , огромный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از عظیم
تصویر عظیم
kolossaal, groot, immens, massief, monumentaal, enorm
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از عظیم
تصویر عظیم
colossale, grande, immenso, massiccio, monumentale, tremendo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از عظیم
تصویر عظیم
colosal, grandioso, inmenso, masivo, monumental, tremendo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از عظیم
تصویر عظیم
colossal, grandioso, imenso, maciço, monumental, tremendo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از عظیم
تصویر عظیم
kolosalny, wielki, ogromny, masywny, monumentalny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از عظیم
تصویر عظیم
विशाल , भव्य , विशाल , भव्य
دیکشنری فارسی به هندی