جدول جو
جدول جو

معنی عظور - جستجوی لغت در جدول جو

عظور
(عَ)
پرشکم از هر شراب که باشد. ج، عظر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عقور
تصویر عقور
ویژگی سگی که گاز می گیرد، هار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عثور
تصویر عثور
آگاهی، خبر داشتن، اطلاع، هوشیاری، آگاه بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبور
تصویر عبور
گذر کردن از جایی یا راهی، راه پیمودن، گذشتن
عبور و مرور: آمد و رفت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عشور
تصویر عشور
عشرها، یک دهم ها، ده یک چیزی، جمع واژۀ عشر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبور
تصویر عبور
شباهنگ، در علم نجوم ستارۀ قدر اول از صورت کلب اکبر که روشن ترین ستاره ها است و در شب های تابستان نمایان می شود
تشتر، تیشتر، ستارۀ صبح، ستارۀ سحر، ستارۀ سحری، کاروان کش، قدر اوّل، شعرا، شعریٰ، شعرای یمانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عثور
تصویر عثور
بسیار لغزش کننده
فرهنگ فارسی عمید
(عُ)
جمع واژۀ عیر. رجوع به عیر شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
جمع واژۀ عمر. رجوع به عمر شود، جمع واژۀ عمر. رجوع به عمر شود، جمع واژۀ عمرو. رجوع به عمرو شود
لغت نامه دهخدا
(خَ مَ)
لازم گرفتن شخص، مال یا منزل خود را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عماره. رجوع به عماره شود، پرستیدن پروردگار خود را و روزه داشتن، بجا آوردن و خواندن نماز. گویند: عمر رکعتین، یعنی دورکعت نماز خواند، زیارت کردن خانه خدای را، عمره آوردن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ ءَ)
بمعنی عهر است. رجوع به عهر شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
سگ گزنده. (منتهی الارب). حیوانی که بگزد. (از اقرب الموارد). ضد انوس. ج، عقر:
دهر بی منفعت خری است پلید
چرخ بی عافیت سگی است عقور.
مسعودسعد.
در عمارتها سگانند و عقور
در خرابیهاست کنج عزّ و نور.
مولوی.
، گزندۀ ذی روح است و بس. (منتهی الارب). گویند عقور برای هر حیوانی بکار رود و برای غیر جان دار عقره گویند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَزْ وَ)
بدخلق و بی غیرت در حق زن خود. (منتهی الارب). سیی ءالخلق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
پشتۀ جحفه که بر آن راه است. (منتهی الارب). جایگاهی است یا آبی است، و گویند آن راه و ’ثنیۀ’ اهالی مدینه است بسوی بطحاء مکه. و برخی آن را ثنیۀ جحفه دانسته اند که راه بین مکه و مدینه بر آن قرار دارد. و نیز آن را کوهی دانسته اند در سمت راست طریق حجاج بسوی معدن بنی سلیم، که بین آنها ده میل فاصله است. و بعضی آن را کوهی نوشته اند در مقابل رضوی. (از معجم البلدان). و رجوع به عزوره شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
نام جایگاهی است. (از معجم البلدان) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
مصدر عکر است در تمام معانی. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عکر شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ بظر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به بظر شود
لغت نامه دهخدا
(حِ وَ)
دیده ور شدن. دیده ور شدن بر چیزی. (از تاج المصادر) (منتهی الارب) ، لغزیدن. به رو درافتادن. (اقرب الموارد) :
از قصور چشم باشد آن عثور
که نبیند شیب و بالا را ز دور.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نظور
تصویر نظور
تیز بین ژرف نگر
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عطر، بویه ها شمین ها ماده خوشبوی (نباتی یا حیوانی) بوی خوش جمع عطور. توضیح ماده خوشبوی روغنی شکل است که در اندامهای مختلف غالب گیاهان وجود دارد. یا عطرها. عطرها موادی هستند غالبا دارای بوی مطبوع و مخلوطی از چند ماده شیمیایی که در اکثر گیاهان به صورت قطرات کوچک داخل سلولهای گیاهی (خصوصا سلولهای بشره) وجود دارند و چون نور را بیش از مواد دیگر سیتوپلاسم منکسر می کنند به خوبی قابل تشخیصند. مواد عطری در اندامهای مختلف اکثر گیاهان از قبیل برگ و پوسته و گل و میوه و دانه وجود دارند. ترکیب شیمیایی عطرها اختلاطی از چند ماده است که مهمترین آنها عبارتند از هیدروکربورهای ترپنی و الکلهای مختلف و اسیدهاو ستن های مختلف و گاهی هم برخی ترکیبات گوگردی. عطرها کمی در آب حل می شوند ولی در اتر و بنزین و کلروفرم و الکل به خوبی حل می گردند ولی بر خلاف چربی ها با قلیاها تولید صابون نمی کنند و به علاوه در حرارتهای 100 تا 110 درجه در بافتها تبخیر می شوند و از بین می روند. از این رو می توان آنها را در مجاورت بخار آب تقطیر کرده به حالت مایع به دست آورد (طریقه استخراج عطرها) اسانس ها روغن های عطری مواد معطره. یا برگ عطر. شمعدانی عطری. یا عطر بهار نارنج. عطری را گویند که از شکوفه ها و گل های درخت نارنج گیرند. یا عطر رازقی. عطری را گویند که از گل رازقی به دست آورند. یا عطر گل. عطر گل سرخ. عطری را گویند که از گل سرخ بدست آورند. (گل گلاب) و آن به علت بوی بسیار مطبوعش مورد توجه است عطر گل گلاب عطر گل یا عطر گل گلاب. عطر گل سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
شکوخیدن به سر درافتادن سرخوردن لغزیدن بسر افتادن شکوخیدن لغزیدن، لغزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبور
تصویر عبور
درگذشتن، شکافتن راه را، گذر کردن از راهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجور
تصویر عجور
کنبزه، خربزه خراسانی سوسکی خربزه سبز
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عشر، ده یک ها، دهم محرم عدد ده، هر ده آیه از قرآن مجید. توضیح رسم قاریان قدیم بوده که شاگردان خود را هر روز ده آیه سبق می داده اند ده آیت. یا عشر زرین. در حاشیه قرآنهای قدیم به خط زرین بر سر هر ده آیت عشر می نوشتند
فرهنگ لغت هوشیار
زمان روزگار دوره جمع اعصر عصور اعصار: عنصری از شاعران عصر غزنوی است. یا عصر آهن. قسمتی از دوره فلزات است که شامل زمان کنونی نیز می شود. این عصر از زمان پیدایش آهن که تقریبا یک هزار و پانصد سال قبل از میلاد مسیح است شروع می شود و تا کنون ادامه دارد. یا عصر اتم. مقصود زمان کنونی است و شروعش از زمان استفاده از نیروی اتمی در صنایع اتمی در صنایع بشر است که تقریبا از سال 1945 میلادی شروع می شود. یا عصر حجر. قسمت اعظم دوران چهارم زمین شناسی متعلق باین عصر است که از طبقات فوقانی دوره اول دوران چهارم شروع و به ابتدای عصر فلزات ختم می شود. این عصر بدو دوره حجر قدیم (پارینه سنگی) و حجر قدیم (نو سنگی) تقسیم می شود. یا عصر حجر جدید. نو سنگی. یا عصر حجر قدیم. پارینه سنگی. یا عصر طلایی. دوره ای در تاریخ یک کشور که ادبیات علوم و صنایع و عوامل و صنایع و عوامل دیگر تمدن ترقی کامل کرده باشد مثل دوره پریکلس در یونان قدیم، هر یک از تقسیمات کوچکتر از دوران (عهد) در زمین شناسی که شامل چندین طبقه می باشد، و آن دارای آثار و بقایای گیاهی و جانوری مشخص است و اغلب رسوباتش در نقاط مختلف مشابهند دوره توضیح گاهی کلمه عصر را در برخی نوشته ها و کتب جهت تقسیمات کوچکتر از دوره حتی تقسیمات کوچکتر به کار برده اند و باین ترتیب برای کلمه عصر یک زمان مشخص زمین شناسی نمی توان قائل شد باین جهت می توانیم کلمه عصر را در زمین شناسی مرادف با تقسیمات مختلف ذکر کنیم از قبیل عصر حجر قدیم و یا عصر حجر جدید که هر دو تقسیماتی کوچکتر از عصر حجر هستند و یا عصر آهن و عصر مفرغ که هر دو تقسیماتی کوچکتر از دوره فلزات می باشند. یا عصر مفرغ. قسمت ابتدایی دوره فلزات است که از زمان پیدایش فلزات شروع و به دوره آهن ختم می شود. ابتدای این عصر قریب پنج هزار سال قبل از میلاد مسیح است، آخر روز تا هنگام غروب پسین جمع اعصر عصور. یا عصر تنگ. عصر آن وقت که هوا تاریک شود، نمازی که در عصر خوانند صلوه عصر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عظار
تصویر عظار
میزدگی پر نوشی
فرهنگ لغت هوشیار
بایسته گرفتن چیزی را، شکیب کردن، فربه گشتن، برخاستن، دم جنباندن دم چرخاندن: پرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقور
تصویر عقور
سگ گزنده جانور گزنده گزنده (سگ و جز آن) گاز گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمور
تصویر عمور
بج (لثه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عهور
تصویر عهور
عهاره بنگرید به عهاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عثور
تصویر عثور
((عُ))
لغزیدن، افتادن، لغزش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقور
تصویر عقور
((عَ))
گزنده، گاز گیرنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبور
تصویر عبور
((عُ))
گذشتن، رد شدن، گذراندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عثور
تصویر عثور
آگاه شدن، اطلاع یافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبور
تصویر عبور
گذار، گذر
فرهنگ واژه فارسی سره