- عظعظه (خِ)
عظعاظ. لرزیدن تیر وچاوچاوان رفتن و پیچیدن در رفتن. (از منتهی الارب) : عظعظ السهم، تیر در رفتن خود مرتعش شد و هنگام پرتاب خم گشت و کژ گردید. (از اقرب الموارد) ، سپسایگی رفتن بددل از صف معرکه، و برگشتن. (از منتهی الارب) : عظعظ الجبان، آن جبون در جنگ از هماورد خود بازگشت. (از اقرب الموارد) ، بر کوه برآمدن. (از منتهی الارب) : عظعظ فلان فی الجبل، در کوه بالا برد. (از اقرب الموارد) ، دم جنبانیدن دابه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، رفتن دابه با تنگی نفس خود. (از منتهی الارب) : عظعظت الدابه، دابه با تنگی نفس راه رفت. (از اقرب الموارد) ، لاتعظینی و تعظعظی، اندرز مکن مرا ونفس خود را پند بده. (منتهی الارب). یعنی کاری در تو بر صلاح نیست و اگر فسادی کرده ای در خودت است. و یا اینکه یعنی چگونه مرا به استقامت و درستکاری امر می کنی در حالی که خود کژروی می کنی. (از اقرب الموارد)
