جدول جو
جدول جو

معنی عطویه - جستجوی لغت در جدول جو

عطویه
(عَ طَ وی یَ)
گروهی از خوارج هستند که به عطیه بن اسود یمامی حنفی نسبت دارند و پیرو عقیدۀ او هستند. (از اللباب فی تهذیب الانساب). رجوع به عطیه (ابن اسود...) شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از علویه
تصویر علویه
(دخترانه)
از نسل علی (ع)، سیده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عطیه
تصویر عطیه
(دخترانه)
انعام، بخشش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عطیه
تصویر عطیه
بخشش، عطا، کرم، دهش، بخشیدن چیزی به کسی، عتق، فغیاز، داشن، اعطا، احسان، صفد، بغیاز، سماحت، منحت، داشاد، داشات، جود، دهشت، بذل، داد و دهش، برمغاز، جدوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علویه
تصویر علویه
مؤنث واژۀ علوی، سیّده، شیعه مونث
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علویه
تصویر علویه
مؤنث واژۀ علوی، مربوط به عالم بالا، بالایی، آسمانی
فرهنگ فارسی عمید
(عَ لَ وی یَ)
مؤنث علوی ّ. (اقرب الموارد). رجوع به علوی شود. زنی که از اولادعلی بن ابی طالب (ع) باشد. (از ناظم الاطباء). سیده
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی است کوچک از دهستان ندوشن بخش خضرآباد شهرستان یزد واقع در 19 هزارگزی جنوب باختری خضرآباد و هزار و پانصدگزی راه ندوشن. ناحیه ایست کوهستانی دارای آب و هوای معتدل و مالاریائی. سکنۀ آن 75 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. صنایع دستی زنان کرباس بافی است. راه آن فرعی میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(شَ طَ وی یَ)
ثیاب شطویه، جامه های کتان که به قریۀ شطاه از اعمال دمیاط بافتندی و جامۀ کعبه از آن کردندی. (یادداشت مؤلف). رجوع به شطوی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ وی یَ)
تأنیث مطوی. ج، مطویات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از ناظم الاطباء). بئر مطویه، چاه بناشده و نوردیده شده از سنگ. (ناظم الاطباء). و رجوع به طویت و دو مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
به معانی عواء است. رجوع به عواء شود
لغت نامه دهخدا
(طِ)
حصنی است به اسپانیا
لغت نامه دهخدا
(عَ طی یَ)
عطیه. عطیت. جایزه. انعام. بخشش: و برخوردار گردانادامیرالمؤمنین را از تو و از آن نعمت بزرگ و عطیۀ وافر و موهبت نفیس که ترا داد. (تاریخ بیهقی ص 307). رحمت و برکتهای ایزدی و برکت بنده اش امیرالمؤمنین به تو باد و به آن نعمت بزرگ و عطیۀ کلان... که تو داری. (تاریخ بیهقی ص 314).
تو آن معطی مکرم کز تو هرگز
نباشد کف رادت بی عطیه.
سوزنی.
عقل با جان عطیۀ احدیست
جان با عقل زندۀ ابدیست.
نظامی.
مردمان با آبروی پریشان را صدقات فرماید و عطیه دهد. (مجالس سعدی). استمناح، عطیه خواستن. امتلاذ، عطیه گرفتن از کسی. عصر، عطیه دادن. (از منتهی الارب).
- ظفر عطیه، ظفربخش. ظفرده: پادشاه سلیمان مکان از چمینه الویۀ ظفر عطیه بجانب خوی برافراشت. (حبیب السیر، ج 3 ص 352).
، در اصطلاح فقهی، به اعتبار جنس، چهار نوع است:1- صدقه، و آن عقدی است که نیاز به ایجاب و قبول وقبض دارد. 2- هبه، که محتاج به ایجاب و قبول و قبض است و در آن قصد قربت شرط نیست. 3- سکنی و عمری و رقبی، که در آنها نیز ایجاب و قبول و قبض الزامی است. 4- تحبیس یا حبس، که در اعتبار قبض و تقید بمدت مانند سکنی است. (از فرهنگ علوم عقلی، به نقلاز شرح لمعه). در حدیث است: لایحل للرجل یعطی العطیه فیرجع فیها اًلا الوالد فیما أعطی ولده. و شافعی گوید: یجوز له أن یرجع صغیرا کان الولد أو کبیرا. (از منتهی الارب). و رجوع به صدقه و هبه و سکنی و حبس شود، در اصطلاح نجومی، بخشی که جهت تعیین عمر مولودبه هر کوکب دهند. عطیه بر حسب بودن کدخدا در وتد و مایل وتد یا زایل وتد قسمت می شود به عطیۀ بزرگ (عظمی و کبری) و میانه (وسطی) و خرد (صغری). عطیه اصلاً برای استخراج مدت عمر مولود است مثلاً عطیۀ کبرای شمس 120 است. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به التفهیم ص 521 شود
عطیه. دهش. بخشیده شده. (منتهی الارب). آنچه داده شود. (از اقرب الموارد). دادنی. (دهار). داد. داده. عطیت. جائزه. عصر. عصر. عطا. عنّه. لهوه. نافله. نبله. نحل. نضاض. نفحه. نفل. (از منتهی الارب). ج، عطایا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و عطیّات. (اقرب الموارد). رجوع به عطیت و عطیه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ طی یَ)
ابن اسود کلبی. از موالی بنی کلب. وی شاعر و از اهالی شام بود و در عصر بنی امیه میزیست. و چون در ابیاتی مروان بن محمد را هجو کرده بود و یمانی ها را به شورش تشویق نموده بود مروان او را در حدود سال 130 هجری قمری به قتل رسانید. (از الاعلام زرکلی از المرزبانی)
نام راوی شعر سنائی است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
اند بار از تو و دیوانه عطیه کل و کور
کل تر و کورتر و غرتر و دیوانه تریم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(عَ طْ وا)
قوس عطوی، کمان نرم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ طَ)
منسوب به عطیه که نام جد عبدالرحمان محمد بن عبدالرحمان بن عطیۀ عطوی شاعر است. و گویند او محمد بن عطیۀ بصری مولای بنی لیث است که معتزلی مذهب و نیکوشعر بود و شعر او را برخی نقل کرده اند. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ وی یَ / یِ)
مؤنث علوی، منسوب به علی، بمعنای لغوی کلمه که بلند و برتر است.
- کواکب علویه، زحل و مشتری و مریخ. (از اقرب الموارد). اما در تداول فارسی زبانان ضبط کلمه، علویه تأنیث علوی است. و کواکب علویه زحل و مشتری و مریخ دانسته شده اند. (ازیادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون، و نیز رجوع به علویه و علویین شود
لغت نامه دهخدا
(عِلْ وی یَ / یِ)
تأنیث علوی. رجوع به علوی و علویه و علویین شود.
- علم آثار علویه، علم به امطار و ریاح و رعود و بروق و شهب و نیازک و امثال آن، و آن یکی از اقسام علوم طبیعیۀ قدما باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(عُلْ وی یَ / یِ)
مونث علوی. رجوع به علوی شود.
- جواهر علویه، ستارگان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ)
مؤنث عطوف. زن مهربان. (غیاث اللغات). رجوع به عطوف شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
مؤنث عاوی. رجوع به عاوی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ویْ یَ)
دختر اسماعیل عدوی قیسی است. یکی از زنان بزرگ جهان اسلام است که در عرفان و تصوف سیری داشت بسیار متزهد و عابد بود. عطار در وصفش گوید آن مخدرۀ خدر خاص، آن مستورۀ ستراخلاص، آن سوختۀ عشق و اشتیاق، آن شیفتۀ قرب و احتراق، آن گم شدۀ وصال و آن... بنابر نقل تذکره الاولیاء وی مدتی بقید رقیت درآمد. رجوع به رابعۀ عدویه و به تذکره الاولیاء شود
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ ویْ یَ)
مؤنث عدوی. (از اقرب الموارد) ، گیاه که پس از گذشت بهار درختان کوچک سبز کند و شتران خورند. عدوی. (قطرالمحیط). نبات الصیف بعد ذهاب الربیع بخضر صغارالشجر فترعاء الابل، یقال: أصابت الابل عدویه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). عدوی. (قطرالمحیط) ، گوسفند کوچک چهل روزه. (از اقرب الموارد). عدوی. (قطرالمحیط) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ طَ)
محمد بن عبدالرحمان بن ابی عطیه، مکنی به ابوعبدالرحمان. از موالی بنی لیث بن بکر از کنانه. از شاعران دولت بنی عباس بود. زادگاه وی بصره بود و از متکلمان معتزله بشمار می رفت و بر مذهب حسین بن محمد نجار می بود. در روزگار متوکل شهرت یافت و با ابن ابی داود ارتباط داشت و از او بهره ها گرفت. عطوی در شرب نبیذ افراط می کرد و در مورد آن و نیز درباره فتوح اشعاری بسیار دارد. درگذشت او در حدود سال 250 هجری قمری رخ داد. (از الاعلام زرکلی به نقل از سمط اللاّلی و المرزبانی و لسان المیزان). رجوع به فهرست ابن الندیم شود
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ ویْ یَ)
قومی از تمیم و از حنظله اند. (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی است دارای بستانهای نزدیک مصر به شاطی شرقی نیل. (معجم البلدان) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ ذَ وی یَ)
ابل عذویه، بمعنی ابل عواذ است. (منتهی الارب). رجوع به عواذ شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ضَ وی یَ)
تأنیث عضوی، منسوب به عضاه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عضاه و عضاهه و عضوی و عضاهی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ وی یَ)
جای تاریک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عطیه
تصویر عطیه
جایزه، انعام، بخشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطویه
تصویر مطویه
مونث مطوی
فرهنگ لغت هوشیار
زاده علی علیه السلام، باور دار علی علیه السلام شتفتی بالایین ابریک پهرمیک منسوب به علو. مونث علوی. یا جواهر علویه. ستارگان. یا کواکب علویه. سبعه سیاره هفت کوکب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطریه
تصویر عطریه
مونث عطری بویه دار مونث عطری جمع عطرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطوفه
تصویر عطوفه
زن مهربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطیه
تصویر عطیه
((عَ یِّ))
بخشش، چیزی که به کسی بخشیده شود، عطیت
فرهنگ فارسی معین