جدول جو
جدول جو

معنی عطوف - جستجوی لغت در جدول جو

عطوف
مهربان، مشفق، نیکوکار
تصویری از عطوف
تصویر عطوف
فرهنگ فارسی عمید
عطوف
میل کردن به سوی چیزی، مهربانی کردن
تصویری از عطوف
تصویر عطوف
فرهنگ فارسی عمید
عطوف
مهربانی، عاطف، مشفق، مهربان
تصویری از عطوف
تصویر عطوف
فرهنگ لغت هوشیار
عطوف
((عَ))
مهربان، مشفق
تصویری از عطوف
تصویر عطوف
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عطوفت
تصویر عطوفت
مهربانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عطوفت
تصویر عطوفت
محبت، مهربانی، دوستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عطوفه
تصویر عطوفه
زن مهربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطوفت
تصویر عطوفت
مهربانی، مهر، رحمت، بستگی، تعلق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطوفت
تصویر عطوفت
((عُ فَ))
مأخوذ از عربی. مهربانی، محبت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معطوف
تصویر معطوف
مورد نظر و توجه واقع شده
در دستور زبان کلمه ای که به کلمۀ ماقبل خود عطف شود
پیچانده شده، خمیده، مایل گشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معطوف
تصویر معطوف
پیچانیده شده، دو تا شده، کلمه ای که به کلمه ما قبل خود عطف شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معطوف
تصویر معطوف
((مَ))
پیچیده شده، مایل شده، مورد توجه و نظر واقع شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تطوف
تصویر تطوف
گردنگشت گردگری چرخ زدن طواف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطاف
تصویر عطاف
ردا، ازار، چادر، شمشیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تطوف
تصویر تطوف
طواف کردن، گرد چیزی گردیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطوف
تصویر قطوف
قطف ها، چیدن میوه ها، جمع واژۀ قطف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عدوف
تصویر عدوف
نیک چشنده، خورش ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشوف
تصویر عشوف
درخت خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسوف
تصویر عسوف
ستمگر زورستان بیراه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصوف
تصویر عصوف
تند باد، تیرگی، می دنبال روزی، خمیدن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطیف
تصویر عطیف
زن مهربان زن نرمخوی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عطر، بویه ها شمین ها ماده خوشبوی (نباتی یا حیوانی) بوی خوش جمع عطور. توضیح ماده خوشبوی روغنی شکل است که در اندامهای مختلف غالب گیاهان وجود دارد. یا عطرها. عطرها موادی هستند غالبا دارای بوی مطبوع و مخلوطی از چند ماده شیمیایی که در اکثر گیاهان به صورت قطرات کوچک داخل سلولهای گیاهی (خصوصا سلولهای بشره) وجود دارند و چون نور را بیش از مواد دیگر سیتوپلاسم منکسر می کنند به خوبی قابل تشخیصند. مواد عطری در اندامهای مختلف اکثر گیاهان از قبیل برگ و پوسته و گل و میوه و دانه وجود دارند. ترکیب شیمیایی عطرها اختلاطی از چند ماده است که مهمترین آنها عبارتند از هیدروکربورهای ترپنی و الکلهای مختلف و اسیدهاو ستن های مختلف و گاهی هم برخی ترکیبات گوگردی. عطرها کمی در آب حل می شوند ولی در اتر و بنزین و کلروفرم و الکل به خوبی حل می گردند ولی بر خلاف چربی ها با قلیاها تولید صابون نمی کنند و به علاوه در حرارتهای 100 تا 110 درجه در بافتها تبخیر می شوند و از بین می روند. از این رو می توان آنها را در مجاورت بخار آب تقطیر کرده به حالت مایع به دست آورد (طریقه استخراج عطرها) اسانس ها روغن های عطری مواد معطره. یا برگ عطر. شمعدانی عطری. یا عطر بهار نارنج. عطری را گویند که از شکوفه ها و گل های درخت نارنج گیرند. یا عطر رازقی. عطری را گویند که از گل رازقی به دست آورند. یا عطر گل. عطر گل سرخ. عطری را گویند که از گل سرخ بدست آورند. (گل گلاب) و آن به علت بوی بسیار مطبوعش مورد توجه است عطر گل گلاب عطر گل یا عطر گل گلاب. عطر گل سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطاف
تصویر عطاف
شمشیر، چادر، دستار، بالا پوش دو تهی (رداء)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عروف
تصویر عروف
عارف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطوف
تصویر قطوف
جمع قطف، خراش ها جمع قطف خراشها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطوف
تصویر مطوف
طواف دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطوف
تصویر تطوف
((تَ طَ وُّ))
طواف کردن، چرخ زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عطف
تصویر عطف
بازگشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عطف
تصویر عطف
بازگشتن و مایل شدن به سوی چیزی، سخنی را به سخن ماقبل ربط دادن با حرف عطف، در دستور زبان علوم ادبی حرفی که با آن کلمه یا جمله ای را به کلمه یا جملۀ دیگر ربط دهند مانند حرف «و»، باعطوفت، مهربانی
فرهنگ فارسی عمید
پیرا گردی، گشت، کلک چوب و نی که بر هم بندند و مشکی چند بر باد کرده بر آن نهند و بر آن نشسته از آب بگذرند، دیواره، شبگرد پارسی است توف زن پیر و شکسته دور چیزی گشتن گرداگرد گردیدن، طواف گشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطف
تصویر عطف
میل کردن، مهربانی نمودن به کسی، بازگشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوف
تصویر عوف
بخت، کوشش و کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طوف
تصویر طوف
((طُ))
گرد چیزی گشتن، گردش، گشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عطف
تصویر عطف
((عَ طْ))
مایل شدن به چیزی، کلمه ای را به وسیله حرف ربط به کلمه قبلی ربط دادن، شیرازه کتاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عطف
تصویر عطف
((عِ طْ))
جانب، پهلو، کرانه
فرهنگ فارسی معین