جدول جو
جدول جو

معنی عطشی - جستجوی لغت در جدول جو

عطشی
(عَ طَ)
منسوب به سوق العطش بغداد که برخی از محدثان به آنجا نسبت دارند. (از اللباب فی تهذیب الانساب). رجوع به عطش (سوق العطش) شود
لغت نامه دهخدا
عطشی
(عَ طَ)
احمد بن عبیدالله بن محمد بن حمزۀ عطشی بغدادی، مکنی به ابوبکر. محدث بود و از ابوسعید اعرابی و دیگران روایت کرده است. و ابوالحسن محمد بن احمد جوالیقی کوفی به سال 359 ه. ق. نزد او حدیث آموخته است. (از اللباب فی تهذیب الانساب). محدّث در علوم اسلامی به کسی گفته می شود که علاوه بر نقل حدیث، علم رجال، علم درایه، و فنون بررسی سند و متن حدیث را به خوبی می داند. این افراد در طول قرون اولیه اسلام، پایه گذاران نظام حدیثی بودند و با دسته بندی راویان، ایجاد شاخص های اعتماد و تفکیک احادیث صحیح از جعلی، علوم اسلامی را از تحریف حفظ کردند. وجود محدث در هر نسل نشانه پویایی دین اسلام بود.
لغت نامه دهخدا
عطشی
(عَ شا)
مؤنث عطشان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عطشانه. زن تشنه. ج، عطاش. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عطشی
مونث عطشان تشنه: مادینه
تصویری از عطشی
تصویر عطشی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عطری
تصویر عطری
دارای عطر، معطر
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
تخلص شاعری است. (آنندراج) (غیاث اللغات). نامش طهماسب قلی بیگ، و در سلسلۀ شاه خلیل الله ولد میر میران کاکلتاش محرم است. وی در خدمت شاه طهماسب صفوی بوده است. و ابیاتی ازاشعار او در آتشکدۀ آذر و مجمع الخواص ضبط شده است. رجوع به مجمع الخواص ص 61 و آتشکدۀ آذر ص 19 شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
منسوب به عرش. آسمانی. (ناظم الاطباء). رجوع به عرش شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
منسوب است به عائشه. و ابوعبدالرحمان عبیدالله بن عمر بن حفص بن عمر بن موسی بن عبیدالله بن معمر تیمی عیشی محدث بدین نسبت شهرت دارد، چون از فرزندان عائشه بنت طلحه بن عبیداﷲ بوده است. او بسال 228 هجری قمریدرگذشت، منسوب است به بنی عائش بن مالک بن تیم الله بن ثعلبه بن عکابه بن صعب بن علی بن بکر بن وائل، که ساکن بصره بودند. و محمد بن بکاربن الریان عیشی محدث بدانها منسوب است. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
منسوب است به عیش، و آن نام بطونی چند از قبایل عرب است، رجوع به اللباب فی تهذیب الانساب شود
لغت نامه دهخدا
(غَ شا)
رجوع به غطشا و غطشاء شود
لغت نامه دهخدا
رجل عاش، مرد شبانگاه خورنده، مرد آهنگ کننده، (ناظم الاطباء)، قاصد و یا قصدکننده، (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عرشی
تصویر عرشی
منسوب به عرش، آسمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطری
تصویر عطری
معطر و دارای بوی خوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطری
تصویر عطری
عطرٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از عطری
تصویر عطری
Odorously
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از عطری
تصویر عطری
odorant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از عطری
تصویر عطری
pachnąco
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از عطری
تصویر عطری
kwa harufu nzuri
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از عطری
تصویر عطری
ароматно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از عطری
تصویر عطری
duftend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از عطری
تصویر عطری
خوشبو دار
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از عطری
تصویر عطری
সুগন্ধিতভাবে
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از عطری
تصویر عطری
อย่างมีกลิ่นหอม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از عطری
تصویر عطری
hoş kokulu bir şekilde
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از عطری
تصویر عطری
odorosamente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از عطری
تصویر عطری
香り高く
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از عطری
تصویر عطری
芳香地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از عطری
تصویر عطری
בצורה ריחנית
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از عطری
تصویر عطری
향기롭게
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از عطری
تصویر عطری
harum
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از عطری
تصویر عطری
ароматно
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از عطری
تصویر عطری
geurig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از عطری
تصویر عطری
odorosamente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از عطری
تصویر عطری
olorosamente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از عطری
تصویر عطری
सुगंधित रूप से
دیکشنری فارسی به هندی