جدول جو
جدول جو

معنی عطرسوزی - جستجوی لغت در جدول جو

عطرسوزی
(عِ)
سوزاندن عطر تا بوی آن برآید و پراکنده شود. پراکندن عطر:
و آن تنگ دهان تنگ روزی
چون عود و شکر به عطرسوزی.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عطرسای
تصویر عطرسای
(دخترانه)
عطر (عربی) + سا (فارسی)، معطر و خوشبوکننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طرسوسی
تصویر طرسوسی
از مردم طرسوس
فرهنگ فارسی عمید
(عِ)
عطاره. (از منتهی الارب). ساختن عطر. عطر و خوشبوی ساختن و با آن دمسازی کردن:
تا شب آنجا نشاط و بازی کرد
عودسوزی و عطرسازی کرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
سوزاندن عود، بر آتش نهادن عود تا بوی خوش دهد، عود سوختن، رجوع به عود سوختن شود:
ز دلها کرده در مجمرفروزی
به وقت عودسازی عودسوزی،
نظامی،
- عودسوزی کردن، سوزاندن عود:
تا شب آنجا نشاط و بازی کرد
عودسوزی و عطرسازی کرد،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(عُ)
عمل عذرساز. حالت و چگونگی عذر ساز. عذرآوری:
پیر چون دید عذرسازی او
کرد رغبت بدلنوازی او.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(عِ)
عمل و کیفیت عطرسای. (فرهنگ فارسی معین) :
شب از ناف خود عطرسایی گشاد
جهان زیور روشنایی نهاد.
نظامی.
چو آمد زلف شب در عطرسایی
به تاریکی فروشد روشنایی.
نظامی.
رجوع به عطرسای شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
عطرپاشی. (فرهنگ فارسی معین). عطر افشاندن
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ / طَ)
منسوب به شهر طرسوس است که از شهرهای مرزی شام است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ / طَ)
محمد بن احمد بن محمد الطرسوسی. او راست: تقریرات علی کتاب المراءه در اصول فقه حنفی که در آستانه (اسلامبول) بسال 1304 هجری قمری به چاپ رسیده است. دیگر حاشیه ای که بنام حاشیۀطرسوسی معروف است. این حاشیه را بر کتاب مرقاهالوصول ملا خسرو نوشته، و آن نیز بسال 1309 هجری قمری در آستانه طبع شده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1238)
ابراهیم بن عمادالدین حنفی. بسال 1345 میلادی در دمشق سمت قضاء حنفی را داشته است و در حدود 1356 میلادی درگذشته. او راست: انفعالوسائل الی تحریرالمسائل در فروع که نسخۀ خطی آن در استنبول موجود است. (اعلام المنجد)
او راست: کشف القناع عن مسألهالسماع. السراج الوهاج. ردالنصاری. (کشف الظنون)
لغت نامه دهخدا
(عُرر)
به گوز سرگین برآوردن، چه ’عر’بالضم بمعنی سرگین است. (آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(عَرر)
شور و غوغای بی محل. (آنندراج) (غیاث اللغات). صورتی از عر وگوز و آن اشاره است به تیز دردادن خر هنگام نهیق
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ)
عطرسا. عطرساینده، معطرکننده. خوشبوسازنده. (فرهنگ فارسی معین) :
چون گل از کام خود برآر نفس
کام تو عطرسای کام تو بس.
نظامی.
ز بس صاف پالوده عطرسای
بسا مغز پالوده کآمد بجای.
نظامی.
نقل دهن غزلسرایان
ریحانی مغز عطرسایان.
نظامی.
کی عطرسای مجلس روحانیان شدی
گل را اگر نه بوی تو کردی رعایتی.
حافظ.
چو عطرسای شود زلف سنبل از دم باد
تو قیمتش به سر زلف عنبری بشکن.
حافظ.
رجوع به عطرسا شود.
- عطرسایان شب، کنایه از ستارگان است:
عطرسایان شب به کار تواند
سبزپوشان در انتظار تواند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از طرسوسی
تصویر طرسوسی
منسوب به طرسوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرسوسی
تصویر طرسوسی
((طَ))
منسوب به شهر طرسوس (شهری قدیمی در آسیای صغیر)، تقسیم شدنی، تقسیم شدن، تکه تکه شدن (می گویند شهر طرسوس مرز اسلام و کفر بوده و مسلمانان غنایم را در آن تقسیم می کرده اند)
فرهنگ فارسی معین