جدول جو
جدول جو

معنی عطبوله - جستجوی لغت در جدول جو

عطبوله
(عُ لَ)
به معنی عطبول است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عطبول. عیطبول. رجوع به عطبل شود
لغت نامه دهخدا
عطبوله
زن خوبروی دراز گردن گردن گلابی، آهو آهوی دراز گردن
تصویری از عطبوله
تصویر عطبوله
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عَ طَ)
زن درازقامت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ)
قلعه ای در جزیره صقلیه (سیسیل). (از معجم البلدان) (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
برگزیده و مهتر قوم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ لَ)
خرقۀ پاره شده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ طَ)
یربوع ماده را نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(عُ لَ)
رجوع به عثکول شود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ لَ)
واحد عکازیل، پنجۀ شیر. (از اقرب الموارد). رجوع به عکازیل شود
لغت نامه دهخدا
(عَ طَ)
زن جوان خوب صورت تمام خلقت نیکواندام. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). زن جوان زیباو ممتلی ٔ و درازگردن. (از اقرب الموارد). عطبل. عطبول. عطبوله. ج، عطابل، عطابیل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نوعی از عشقه و لبلاب است که بر درخت پیچد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ لَ)
کیسۀ پول. نوعی از جای پول چرمی که به کمر بندند. (از دزی ج 1 ص 591). همیان. رجوع به همیان شود
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
دهی از دهستان بهمنشیر بخش مرکزی شهرستان اهواز. سکنۀ آن 500 تن. آب آن از رود بهمنشیر و محصول آن خرما و سبزیجات است. ساکنان این ده از طایفۀ محیسن هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اُ لَ)
دام صیاد. احبول. حباله. دام داهول. تله، استوار بستن گره. (منتهی الارب). گره محکم کردن. (تاج المصادر) ، طعام خورانیدن، اندک دادن یا دادن مطلق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
ارض مدبوله، زمینی که با سرگین و مانند آن کود داده شده و اصلاح شده است. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). نعت مفعولی است از دبل و دبول. رجوع به دبول شود
لغت نامه دهخدا
(اُ لَ)
باطل. ابطاله، کش لب بالا بزرگ بود. لب زبرین بزرگ. آنکه میان لب زورینش بیرون آمده بود. (تاج المصادر بیهقی). آنکه لب بالائین او پیش آمده باشد. که در میان لب بالائین تندی و پیش آمدگی و برآمدگی بود. لب زورین بزرگ. (مهذب الاسماء).
مؤنث: بظراء. ج، بظر
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
موبول. زمین باران بزرگ قطره رسیده. (از منتهی الارب) (ازآنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
ارض مطلوله، زمین باران ریز رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ)
مطبوع. (ناظم الاطباء). تأنیث مطبوع. چاپ شده. ج، مطبوعات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(ضَ فَ عَ)
با کسی نبرد کردن به طول. (تاج المصادر بیهقی). با کسی به درازی نورد کردن. (المصادر زوزنی). نبرد کردن به درازی و بفضل و توانایی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کار بر کسی دراز کردن. (المصادر زوزنی). کار دراز کردن بر کسی. (تاج المصادر بیهقی) ، درنگ کردن در کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مماطله در دین و وعده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، دور افکندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، با یکدیگر کاویدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
تأنیث مقبول. ج، مقبولات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مقبول و مقبولات شود
لغت نامه دهخدا
(عُ لَ)
عقبول است در تمام معانی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عقبول و عقابیل شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
ادوارد رنه دو. نام روزنامه نویس و قاضی فرانسوی. مولد پاریس (1811-1883م.) مؤلف ’کنت بلو’
لغت نامه دهخدا
تصویری از ربوله
تصویر ربوله
اندلسی کنگر از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبوله
تصویر سبوله
خوشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاوله
تصویر طاوله
تازی گشته میز، وینردشیر تخته نرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقبوله
تصویر مقبوله
مقبوله در فارسی مونث مقبول بنگرید به مقبول مونث مقبول
فرهنگ لغت هوشیار
مطاوله و مطاولت در فارسی: درنگی کردن، دیر کردن، نبرد کردن، دور افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
مطبوخه در فارسی مونث مطبوخ بنگرید به مطبوخ مونث مطبوخ، جمع مطبوخات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطبوعه
تصویر مطبوعه
مطبوعه در فارسی مونث مطبوع بنگرید به مطبوع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجبوله
تصویر مجبوله
مونث مجبول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قربوله
تصویر قربوله
پاپیتال پیچک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطبول
تصویر عطبول
زن خوبروی دراز گردن گردن گلابی، آهو آهوی دراز گردن
فرهنگ لغت هوشیار
سختی سیز (شدت)، جسک مانده مانده بیماری، آتش پارسی تبجوش تبخال این واژه در فرهنگ معین پارسی دانسته شده واحد عقبول، جمع عقابیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبیله
تصویر طبیله
مونث طبلی، جامه یمینی یا مصری موشی که بر آن طبل منقوش است
فرهنگ لغت هوشیار