- عطاره (عِ رَ)
خوشبوئی. بوی خوش داشتن: مزوّی ̍، عدسی الشکل الی الطول ماهو حریف الطعم، فیه عطاره و طعم. (ابن البیطار ج 2ص 19) ، عطرسازی، عطاری. (منتهی الارب). شغل و حرفۀ عطار. (از اقرب الموارد)
معنی عطاره - جستجوی لغت در جدول جو
- عطاره (عَطْ طا رَ)
آنکه در بازار روانی داشته باشد. (منتهی الارب). آنچه در بازار روائی داشته باشد. (ناظم الاطباء) : ناقه عطاره، ماده شتر که در بازار رایج است و خریدار دارد. (از اقرب الموارد) ، مؤنث عطار، یعنی زن بوی خوش فروش. (ناظم الاطباء). و رجوع به عطار شود
- عطاره (عَ رَ)
اسم نبطی سنبل رومی. (تحفه حکیم مؤمن) (از مخزن الادویه)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نزدیک ترین سیاره به خورشید و کوچک ترین آن ها، تیر، دبیر فلک، دبیر آسمان
شیره، افشره، چکیدۀ هر چیز فشرده شده، آب میوه یا چیز دیگر که با فشار گرفته می شود، کنایه از خلاصۀ گفتار، نوشتار یا مطلب دیگر، چکیده
(تَ)
لغت نامه دهخدا
پرانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی). رماندن و پرانیدن. (از اقرب الموارد). بپرانیدن. (زوزنی). پراندن.
رجوع به اطاره شود
رجوع به اطاره شود
(مِ رَ)
لغت نامه دهخدا
مؤنث معطار. (منتهی الارب) (آنندراج). امراءه معطاره، زن بسیار بوی خوش مالیده. (ناظم الاطباء). و رجوع به معطار شود، ناقه معطاره، ماده شتر خوب نیک نژاد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
چارخانکش رده کش افزار جدول کشان و آن آلتی است پولادی یا چوبی یا استخوانی راست و مستقیم (معمولا به طول 20 تا 50 سانتیمتر و به عرض 3 تا 5 ساتنیمتر) که بدان خط مستقیم کشند مسطر. توضیح: همین کلمه است که به صورت ستاره (مشدد و مخفف) تحریف شده
کوس اشتران، درد غند (غند قند) چکانه (قطره چکان) چکه، آب کم بستن شتران بر نسقی واحد و پشت سر هم، دردی که از جوشاندن قند سفید به دست آید: (قناد)، . . ششم کرت بجوشانند (قند سفید را) دردی ماند که آن را قطاره خوانند بغایت سیاه و کدر بود
اسپرغم، بوب (فرش شاهانه)، دوده تیره، سر پوش، ناوگان جنگی آباد کردن، آبادانی، لاد (بنا) ساختمان مزد سماختمان
ستاره ایست از ستاره های خنس در آسمان دوم، نزدیکترین سیارات به خورشید و کوچکترین آنها در 88 روز یک دور بدور خورشید میگردد
از ریشه عبری گزاره، ویچارش ویچاردن (تعبیرکردن)، خوابگزاری (تعبیر خواب)، سخن
((عُ رُ یا رِ))
فرهنگ فارسی معین
تیر، کوچک ترین سیاره منظومه شمسی و نزدیک ترین سیاره به خورشید، در اساطیر یونان، رب النّوع نویسندگی، در ادب فارسی دبیر فلک است
