جدول جو
جدول جو

معنی عضیهه - جستجوی لغت در جدول جو

عضیهه
(خِ)
بریدن عضاه را، دروغ گفتن. (از منتهی الارب). کذب. (ازاقرب الموارد) ، سخن چینی نمودن. (از منتهی الارب). نمامی کردن. (از اقرب الموارد) ، افسون کردن. (از منتهی الارب). سحر کردن. (از اقرب الموارد). عضه. عضه. عضهه. رجوع به عضه شود
لغت نامه دهخدا
عضیهه
بنگرید به عضهه
تصویری از عضیهه
تصویر عضیهه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(یِ هََ)
فریاد و خروش. (ناظم الاطباء). و رجوع به عائهه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
پی یا هر گوشت درشت. (منتهی الارب). عضله. ج، عضائل. (اقرب الموارد). و رجوع به عضله شود
لغت نامه دهخدا
(عُ ضَ دَ)
محدث است. و به عضیدۀ ظهری ّ شهرت دارد. (از منتهی الارب). محدثان در تاریخ اسلام، نه تنها ناقلان احادیث بلکه حافظان امانت علمی امت اسلامی بودند. آنان در دوران اختلاط احادیث صحیح و جعلی، با تکیه بر معیارهای علمی، به پالایش روایات پرداختند و با دسته بندی آن ها، منابع معتبر را متمایز ساختند. علم رجال و طبقات راویان به همت همین محدثان شکل گرفت و معیارهای دقیق علمی برای نقل روایت تدوین شد.
لغت نامه دهخدا
(عِ هََ)
بزرگترین ازدرخت، یا آن خمط است، یا هر درخت خاردار، یا درخت خاردار بزرگ و دراز مانند مغیلان. (منتهی الارب). هر درخت بزرگی که دارای خار باشد مانند غرف و طلح و سلم و سدر و سیال و سلم و ینبوب و قتاد و کهنبل و غرب و عوسج و شوحط و نبع و شریان و نشم و عجرم و تالب. (ناظم الاطباء). ج، عضاه، عضون، عضوات. (منتهی الارب). و گویند محذوف آن هاء است زیرا بر عضاه جمع بسته شده است و تصغیر آن عضیهه گردد و در نسبت عضهی ّ و عضاهی ّ شود. و نیز محذوف آن را واو دانسته اند چه بر عضوات جمع بسته شود و نسبت آن عضوی ّ و عضویه شود. (ازاقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به عضاه شود.
- امثال:
فلان ینتجب غیر عضاهه، یعنی شعر دیگران را انتحال میکند و بر خود می بندد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ ضَ هََ)
درخت خاردار بزرگ و دراز. یکدانه عضاه. (از منتهی الارب). رجوع به عضاه و عضه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ضِ هََ)
مؤنث عضه: أرض عضهه، زمین عضاه ناک. (منتهی الارب). زمین بسیارعضاه. (از اقرب الموارد) ، ناقه و ماده شترعضاه خوار. (از اقرب الموارد). رجوع به عضه شود
لغت نامه دهخدا
(خِسْ سَ)
دروغ گفتن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سخن چینی نمودن. (از منتهی الارب). نمامی کردن. (از اقرب الموارد) ، افسون کردن. (از منتهی الارب). سحر کردن. (از اقرب الموارد). عضه. عضه. عضیهه. رجوع به عضه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عضیله
تصویر عضیله
ماهیچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمیهه
تصویر عمیهه
دراز بالا دختر، کویک بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضهه
تصویر عضهه
دروغ گفتن، فسون کردن، سخن چینی بنگرید به عضهه
فرهنگ لغت هوشیار