جدول جو
جدول جو

معنی عضویت - جستجوی لغت در جدول جو

عضویت
(قَ کَ دَ)
عضو بودن. کارمند بودن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به عضو شود
لغت نامه دهخدا
عضویت
ساخته فارسی گویان هموندی کار مندی عضو بودن کارمند شده
تصویری از عضویت
تصویر عضویت
فرهنگ لغت هوشیار
عضویت
((عُ یَّ))
عضو بودن، کارمند شدن
تصویری از عضویت
تصویر عضویت
فرهنگ فارسی معین
عضویت
هموندی
تصویری از عضویت
تصویر عضویت
فرهنگ واژه فارسی سره
عضویت
عضويّةً
تصویری از عضویت
تصویر عضویت
دیکشنری فارسی به عربی
عضویت
Enlistment, Membership
تصویری از عضویت
تصویر عضویت
دیکشنری فارسی به انگلیسی
عضویت
inscription, adhésion
تصویری از عضویت
تصویر عضویت
دیکشنری فارسی به فرانسوی
عضویت
arruolamento, adesione
تصویری از عضویت
تصویر عضویت
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
عضویت
зачисление , членство
تصویری از عضویت
تصویر عضویت
دیکشنری فارسی به روسی
عضویت
Einschreibung, Mitgliedschaft
تصویری از عضویت
تصویر عضویت
دیکشنری فارسی به آلمانی
عضویت
зарахування , членство
تصویری از عضویت
تصویر عضویت
دیکشنری فارسی به اوکراینی
عضویت
rekrutacja, członkostwo
تصویری از عضویت
تصویر عضویت
دیکشنری فارسی به لهستانی
عضویت
alistamento, filiação
تصویری از عضویت
تصویر عضویت
دیکشنری فارسی به پرتغالی
عضویت
alistamiento, membresía
تصویری از عضویت
تصویر عضویت
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
عضویت
नामांकन , सदस्यता
تصویری از عضویت
تصویر عضویت
دیکشنری فارسی به هندی
عضویت
pendaftaran, keanggotaan
تصویری از عضویت
تصویر عضویت
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
عضویت
داخلہ , رکنیت
تصویری از عضویت
تصویر عضویت
دیکشنری فارسی به اردو
عضویت
তালিকাভুক্তি , সদস্যপদ
تصویری از عضویت
تصویر عضویت
دیکشنری فارسی به بنگالی
عضویت
การลงทะเบียน , การเป็นสมาชิก
تصویری از عضویت
تصویر عضویت
دیکشنری فارسی به تایلندی
عضویت
uandikishaji, uanachama
تصویری از عضویت
تصویر عضویت
دیکشنری فارسی به سواحیلی
عضویت
kaydolma, üyelik
تصویری از عضویت
تصویر عضویت
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
عضویت
入隊 , 会員資格
تصویری از عضویت
تصویر عضویت
دیکشنری فارسی به ژاپنی
عضویت
inschrijving, lidmaatschap
تصویری از عضویت
تصویر عضویت
دیکشنری فارسی به هلندی
عضویت
גיוס , חברות
تصویری از عضویت
تصویر عضویت
دیکشنری فارسی به عبری
عضویت
입대 , 회원 자격
تصویری از عضویت
تصویر عضویت
دیکشنری فارسی به کره ای
عضویت
登记 , 会员资格
تصویری از عضویت
تصویر عضویت
دیکشنری فارسی به چینی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عَ ضَ وی ی)
منسوب به عضاهه. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). عضاهی ّ. رجوع به عضاه و عضاهه شود، آنکه عضاه چرد. (از اقرب الموارد). عضهی. رجوع به عضهی شود
لغت نامه دهخدا
(عُ وی ی)
منسوب به عضو. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به عضو شود
لغت نامه دهخدا
(عَ یَ)
نوعی از سوسمار است و به عربی ضب ّ خوانند. سرگین آن سفیدی که در چشم افتاده باشد ببرد. و آن را عضا هم میگویند به حذف تحتانی و ها. (برهان). و رجوع به عضایه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ / قِ کَ دَ)
تیززبانی. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عِ ضَ)
جمع واژۀ عضاهه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عضاهه شود، جمع واژۀ عضه. (ناظم الاطباء). رجوع به عضه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ضَ وی یَ)
تأنیث عضوی، منسوب به عضاه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عضاه و عضاهه و عضوی و عضاهی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
موضعی است. (منتهی الارب). نام شهری است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عضویت یافتن
تصویر عضویت یافتن
کارمند اداره وزارت خانه بنگاه انجمن یا حزبی شدن عضو شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضوی
تصویر عضوی
هندامیک اندامی، نهادی (آلی) منسوب به عضو
فرهنگ لغت هوشیار