جدول جو
جدول جو

معنی عضهله - جستجوی لغت در جدول جو

عضهله
(خُ)
بستن سر قاروره و بطری را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عضله
تصویر عضله
گوشت بدن که پیچیده و مجتمع باشد، ماهیچه، مایچه
فرهنگ فارسی عمید
(عَ ضِ هََ)
مؤنث عضه: أرض عضهه، زمین عضاه ناک. (منتهی الارب). زمین بسیارعضاه. (از اقرب الموارد) ، ناقه و ماده شترعضاه خوار. (از اقرب الموارد). رجوع به عضه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ هََ لَ)
زن چست و سبک که یک جا قرار نگیرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گنده پیر. (منتهی الارب) (آنندراج). زن پیر. (ناظم الاطباء). عجوز. (اقرب الموارد) ، ماده شتر تیزرو. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عیهل. رجوع به عیهل شود
لغت نامه دهخدا
(عَ هََ لَ)
ابن کعب بن عوف عنسی مذحجی، مشهور به ذوالحمار. اولین تن که در اسلام مرتد شد. رجوع به اسود (ابن کعب عنسی) شود
لغت نامه دهخدا
(حَ وَ)
بیکار و بر سر خود گذاشتن ستور را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، خشمگین نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
پی یا هر گوشت درشت. (منتهی الارب). عضله. ج، عضائل. (اقرب الموارد). و رجوع به عضله شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ضَ لَ)
پی یا گوشت درشت، و گوشت بازو و ساق، و هر گوشت که پر و مجتمع باشد در پی. (منتهی الارب). گوشت ساق و گوشت بازو. (دهار). هر عصبی که با آن گوشت بسیار و مجتمع و انباشته همراه باشد. (از اقرب الموارد). ماهیچۀ ساق و هرگوشتی که مجتمع در جوف غلافی بود و هر گوشتی که با پی همراه بود. و در اصطلاح تشریح، آلتی لحم و لیفی که متشکل می سازد گوشت بدن انسان و دیگر حیوانات را و چون متقلص گردد حاصل می نماید حرکات بدن را. (ناظم الاطباء). هر عضوی را نامند که گوشت با آن باشد، و یا عضوی است مرکب از عصب و از جسمی مانند عصب که در اطراف استخوانها روئیده می شود و آن را (جسم مانند عصب را) رباط گویند، و گویند عضله جسمی است مرکب از عصب و رباط و گوشت سرخ و غشاء. صاحب ذخیره گوید غدد عضلات بدن آدمی به قول اصح پانصدوپانزده است و شیخ گوید که پانصدوبیست ونه است. (کشاف اصطلاحات الفنون). نسج فیبری و قابل تحریک که از الیاف ماهیچه ای ساخته شده و مجموعاً گوشتهای بدن را تشکیل می دهند و حرکات بدن را سبب می شوند. در بدن انسان دو نوع عضله موجود است، عضلات مخطط که عمل آنها در اختیار انسان است مثل عضلات دست و پا و دیگر عضلات صاف که عمل آنها در اختیار آدمی نیست مثل عضلات احشاء درونی (به استثنای عضلۀ قلب که با اینکه از عضلات مخطط است ولی در اختیار انسان نیست). تعداد عضلات بدن در حدود چهارصد است. وزن عضلات در حدود نصف وزن بدن است. هرعضله مرکب از سه قسمت می باشد: 1- شکم یا اندام عضله که در وسط قرار گرفته است. 2- وتر عضله که دو طرف آن واقع است و به اعضای مجاور یا استخوانهای نزدیک می چسبد. 3- غلاف یا نیام که روی عضله را می پوشاند.
در ساختمان عضلات مخطط یک عده الیاف ماهیچه ای وجود دارند که بوسیلۀ یک غلاف به نام غلاف فیبری احاطه شده اند. یک فیبر ماهیچه ای عبارت از رشتۀ درازی است که در انسان ممکن است تا صدوبیست هزار میکرن (صدوبیست میلیمتر) طول داشته باشد در حالیکه قطرش بین بیست تا صد میکرن بیشتر نیست. در هر فیبر ماهیچه ای تعدادزیادی هسته در قسمت محیطی فیبر موجود است. یک فیبر ماهیچه ای را می توانیم یک سلول ماهیچه ای بنامیم. عضلات صاف از سلولهای دوکی شکل که شامل یک هسته هستند درست شده اند. (فرهنگ فارسی معین). ماهیچه. مایچه. موشک. موش گوشت ج، عضل و عضلات. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
- دو عضلۀ ظهریا پشت، دو عضله است که پشت را به جانب خلف دو تا می کند. (از بحر الجواهر) (از کشاف اصطلاحات الفنون).
- دو عضلۀ عریضه، دوعضله است بر رخساره از هر جانب یکی و بعضی از حرکتهای لب به این دو عضله است. (از بحر الجواهر) (از کشاف اصطلاحات الفنون).
- عضلۀ مکرره، دو عضلۀ کج هستند که به آن دهان گشاده شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
، درختچه ای است مانند دفلی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ ضِ لَ)
زن پرگوشت و سمج و زشت. (از اقرب الموارد از لسان)
لغت نامه دهخدا
(عُ لَ)
بلا و سختی. (منتهی الارب). داهیه. (اقرب الموارد). انه لعضله من العضل، آن بلائی است از بلاها. ج، عضل و عضل. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خِسْ سَ)
دروغ گفتن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سخن چینی نمودن. (از منتهی الارب). نمامی کردن. (از اقرب الموارد) ، افسون کردن. (از منتهی الارب). سحر کردن. (از اقرب الموارد). عضه. عضه. عضیهه. رجوع به عضه شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ لَ)
عطای اندک. گویند: اعطاه ضهله من ماله، ای عطیه نزره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ ضَ هََ)
درخت خاردار بزرگ و دراز. یکدانه عضاه. (از منتهی الارب). رجوع به عضاه و عضه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عضله
تصویر عضله
ماهیچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضهه
تصویر عضهه
دروغ گفتن، فسون کردن، سخن چینی بنگرید به عضهه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضیله
تصویر عضیله
ماهیچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضله
تصویر عضله
((عَ ضُ لَ یا لِ))
ماهیچه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عضله
تصویر عضله
ماهیچه
فرهنگ واژه فارسی سره
گوشت، ماهیچه
فرهنگ واژه مترادف متضاد