جدول جو
جدول جو

معنی عضاضی - جستجوی لغت در جدول جو

عضاضی
(عُضی ی)
مرد نازک و نرم. (منتهی الارب). مرد ریزه و نرم، و آن از عضاض است یعنی قسمت نرم بینی. (ازاقرب الموارد) ، شتر علف خوردۀ فربه. (منتهی الارب). شتر فربه و سمین. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عِ)
منسوب است به عیاض، و او جدی است جاهلی. ابوبکر محمد بن احمد انصاری عیاضی که از فضلا و فقهای سمرقند بود به وی منسوب است. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(عِ هی ی)
بعیر عضاهی، شتر عضاه خوار. (منتهی الارب). آنکه عضاه چرد. (از اقرب الموارد). عضهی. رجوع به عضاهه و عضهی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ دی ی / عِ دی ی / عُ دی ی)
رجل عضادی، مرد بزرگ و سطبر بازو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مرد نیک مرفه الحال، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ / عُضْ ضا)
بن بینی نزدیک ابرو. (منتهی الارب). عرنین بینی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَضْ ضا)
بسیار گزنده و گازگیرنده. عضوض. (از اقرب الموارد). و رجوع به عضوض شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
آنچه گزیده و خورده شود در خوردنی، و از آن جمله است: ما عندنا عضاض، یعنی آنچه قابل خوردن باشد نزد ما نیست. (از منتهی الارب). آنچه گزیده شود آنگاه خورده شود، چنانکه گویند: لم یذق عضاضاً. (ازاقرب الموارد) ، درخت گنده. (منتهی الارب). آنچه سطبر باشد از درختان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
همدیگر را گزیدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). یکدیگر را بدندان گرفتن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). معاضّه. و رجوع به معاضه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عضادی
تصویر عضادی
ستبر بازو مرد
فرهنگ لغت هوشیار
ابر بینی میانه دو ابرو گزیدنی، خوردنی، درخت تنو مند گزیدگی گزنده، جمع عضوض، گزیدنی ها خوردنی ها
فرهنگ لغت هوشیار