جدول جو
جدول جو

معنی عصوم - جستجوی لغت در جدول جو

عصوم
(عَ)
بسیار خورنده. (منتهی الارب). اکول. (اقرب الموارد). عیصوم. و رجوع به عیصوم شود
لغت نامه دهخدا
عصوم
شکمباره
تصویری از عصوم
تصویر عصوم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معصوم
تصویر معصوم
(دخترانه و پسرانه)
بی گناه و پاک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عصام
تصویر عصام
دسته، بند، شرافت، شخصیت، فضیلت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علوم
تصویر علوم
علم ها، دانستن ها، یقین ها، معرفت ها، دانش ها، جمع واژۀ علم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معصوم
تصویر معصوم
بازداشته شده از گناه، کسی که در عمر خود گناه نکرده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عموم
تصویر عموم
همه، همگی، شامل شدن، فراگرفتن، همه را فراگرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خصوم
تصویر خصوم
مخاصم، دشمن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خصوم
تصویر خصوم
خصم ها، دشمنان، جمع واژۀ خصم
فرهنگ فارسی عمید
(خُ)
ریشه. (منتهی الارب) ، اصلها و دهنه های وادی، جمع واژۀ خصم. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) : آنچه شیر برای تو می سگالد، از این معانی که بشمردی چون تضریب خصوم نیست. (کلیله و دمنه). بر تراکم حوادث و تزاحم افواج خصوم و تلاطم امواج هموم تغافل و تخاذل پیشه ساخت. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نگاه داشته شده. (غیاث) (آنندراج) :
از بد روزگار معصوم است
به بر شهریار محترم است.
مسعودسعد.
عرصۀ مملکت از غیر حدثان و فتن آخر زمان معصوم و محروس به محمد و عترته. (المعجم چ دانشگاه ص 22).
- معصوم المال، آنکه مال او را نتوان برد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- معصوم شدن، در امان بودن. امان یافتن:
معصوم کی شوند ز طوفان لفظ من
کز نوح عصمت الا فرزند و زن نیند.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 176).
، بازمانده شده ازگناه. (غیاث) (آنندراج). بی گناه و نگاه داشته شده از گناه. (ناظم الاطباء). بری از گناه. بی گناه. پاک. ج، معصومین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : آدمی معصوم نتواند بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 382). هیچکس از معصیت معصوم نیست. (کیمیای سعادت).
آن کس کو نیست خویشتن بین
معصوم خدای بین شمارش.
خاقانی.
گفتی... حورحسنا در صحبت رستم می آید رخش رخشان در جنیبت... یا زکریای متبتل است که با مریم معصوم می خرامد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 92).
ظاهرش گم گشت در دریا ولیک
ذات او معصوم و پابرجاست نیک.
مولوی.
از آن شاهد که در اندیشۀ ماست
ندانم زاهدی در شهر معصوم.
سعدی.
نشاید روی ازتربیت ناصحان بگردانیدن... و در طلب عالم معصوم از فواید علم محروم ماندن. (گلستان). هرگز دیده ای دست دغایی بر کتف بسته یا... پردۀ معصومی دریده... الا بعلت درویشی. (گلستان).
- چهارده معصوم، نبی اکرم و فاطمه و دوازده امام شیعۀ اثنا عشریه علیهم السلام. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به چهارده معصوم شود.
- طفل معصوم، بچه و کودک زیرا هنوز گناهی از وی سر نزده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَصْ وَ)
پرروزه تر. آنکه بیش از دیگران روزه گیرد: و کان اعبدنا و اصومنا و افضلنا الاوسط. (صفهالصفوه ج 3 ص 19)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
تیزدهنده. گوززننده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عصوب
تصویر عصوب
سبکسرین زن، زشت روی زن، چرکناکی دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علوم
تصویر علوم
دانشها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصام
تصویر عصام
بند مشک دوال، سرمه، بندم، دسته از دوال یارسن، پیمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عموم
تصویر عموم
همگی را شامل شدن، عام شدن، کلیه تمامی، جملگی، همه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصلم
تصویر عصلم
بند مشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیصوم
تصویر عیصوم
شکمباره
فرهنگ لغت هوشیار
زمان روزگار دوره جمع اعصر عصور اعصار: عنصری از شاعران عصر غزنوی است. یا عصر آهن. قسمتی از دوره فلزات است که شامل زمان کنونی نیز می شود. این عصر از زمان پیدایش آهن که تقریبا یک هزار و پانصد سال قبل از میلاد مسیح است شروع می شود و تا کنون ادامه دارد. یا عصر اتم. مقصود زمان کنونی است و شروعش از زمان استفاده از نیروی اتمی در صنایع اتمی در صنایع بشر است که تقریبا از سال 1945 میلادی شروع می شود. یا عصر حجر. قسمت اعظم دوران چهارم زمین شناسی متعلق باین عصر است که از طبقات فوقانی دوره اول دوران چهارم شروع و به ابتدای عصر فلزات ختم می شود. این عصر بدو دوره حجر قدیم (پارینه سنگی) و حجر قدیم (نو سنگی) تقسیم می شود. یا عصر حجر جدید. نو سنگی. یا عصر حجر قدیم. پارینه سنگی. یا عصر طلایی. دوره ای در تاریخ یک کشور که ادبیات علوم و صنایع و عوامل و صنایع و عوامل دیگر تمدن ترقی کامل کرده باشد مثل دوره پریکلس در یونان قدیم، هر یک از تقسیمات کوچکتر از دوران (عهد) در زمین شناسی که شامل چندین طبقه می باشد، و آن دارای آثار و بقایای گیاهی و جانوری مشخص است و اغلب رسوباتش در نقاط مختلف مشابهند دوره توضیح گاهی کلمه عصر را در برخی نوشته ها و کتب جهت تقسیمات کوچکتر از دوره حتی تقسیمات کوچکتر به کار برده اند و باین ترتیب برای کلمه عصر یک زمان مشخص زمین شناسی نمی توان قائل شد باین جهت می توانیم کلمه عصر را در زمین شناسی مرادف با تقسیمات مختلف ذکر کنیم از قبیل عصر حجر قدیم و یا عصر حجر جدید که هر دو تقسیماتی کوچکتر از عصر حجر هستند و یا عصر آهن و عصر مفرغ که هر دو تقسیماتی کوچکتر از دوره فلزات می باشند. یا عصر مفرغ. قسمت ابتدایی دوره فلزات است که از زمان پیدایش فلزات شروع و به دوره آهن ختم می شود. ابتدای این عصر قریب پنج هزار سال قبل از میلاد مسیح است، آخر روز تا هنگام غروب پسین جمع اعصر عصور. یا عصر تنگ. عصر آن وقت که هوا تاریک شود، نمازی که در عصر خوانند صلوه عصر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصوف
تصویر عصوف
تند باد، تیرگی، می دنبال روزی، خمیدن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسوم
تصویر عسوم
پر خانواده، خانواده دوست کمی، پاره نان خشک خشکنانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصوم
تصویر خصوم
ریشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معصوم
تصویر معصوم
کسی که در مدت عمر خود گناه نکرده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
خوی (عرق)، چرک، سرگین گمیز: خسکیده بر اندام ستور، پس مانده، داغ برناک (برناک حنا) داغ کتران (قطران) : بر دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصوم
تصویر خصوم
((خَ))
دشمن، منازع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خصوم
تصویر خصوم
((خُ))
جمع خصم، دشمنان، پیکارجویان، منازعان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عصام
تصویر عصام
((عِ))
بند (مشک و جز آن)، دسته (کوزه، دلو)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عموم
تصویر عموم
((عُ))
شامل شدن، فرا گرفتن، همه، تمام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علوم
تصویر علوم
((عُ))
جمع علم، مجموعه علم های تجربی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معصوم
تصویر معصوم
((مَ))
بی گناه، نگاه داشته شده از گناه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علوم
تصویر علوم
دانش ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عموم
تصویر عموم
همگان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معصوم
تصویر معصوم
بیگناه
فرهنگ واژه فارسی سره
بی گناه، پارسا، پاک جامه، پاک دامن، عفیف، خطاناپذیر
متضاد: اثیم، گناهکار
فرهنگ واژه مترادف متضاد