جدول جو
جدول جو

معنی عصود - جستجوی لغت در جدول جو

عصود
(عَ صَوْ وَ)
روز دراز. (منتهی الارب) : یوم عصود، روز طویل و دراز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عصود
(خَ)
بمردن. (تاج المصادر بیهقی) : عصدت الابل، بمردند شتران. (منتهی الارب). عصد الرجل، آن مرد بمرد. عصد البعیر عنقه، آن شتر گردن خود رابسمت کتف پیچاند ازبرای مردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عهود
تصویر عهود
عهدها، پیمان ها، قراردادها، روزگارها، ضمان ها، منشورها، جمع واژۀ عهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقود
تصویر عقود
عقدها، عهد و پیمان ها، قول و قرارها، گره زدن ها، معضل ها، مشکل ها، پیچیدگی ها، جمع واژۀ عقد
عقدها، قلاده ها، گلوبندها، گردن بندها، جمع واژۀ عقد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنود
تصویر عنود
ستیزه کار، ستیزنده، برگردنده از راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صعود
تصویر صعود
بالا رفتن از جایی، کنایه از ترقی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمود
تصویر عمود
خطی که با خط دیگر تشکیل زاویۀ قائمه می دهد
ستون، پایه، ستون خانه
رئیس، سرور، بزرگ قوم
گرز، از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، کوپال، گرزه، دبوس، لخت، چماق، سرپاش، سرکوبه، مقمعه
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
جای بلند مستطیل شکلی است که آبی متعلق به بنی جعفر در کنار آن است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ستون خانه. (منتهی الارب). آنچه از قبیل خانه بر آن استوار گردد. تیرآهن. (از اقرب الموارد). ج، آعمده، عمد، عمد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) :
زده بر سرکوه چار از عمود
سرش تا به ابر اندر از چوب عود
بدان هر عمود آشیانی بزرگ
نشسته بر او سبز مرغی سترگ.
فردوسی.
زمینش همه صندل و چوب عود
ز جزع و ز پیروزه او را عمود.
فردوسی.
شهرکی ساخت بنیاد آن از سنگ و ارزیز و عمودهای آهن. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 96) ، چوب خیمه. (ناظم الاطباء) ، مهتر. (منتهی الارب). سید وسرور. (از اقرب الموارد). پیشوای قوم، خط پشت شمشیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پیغام کننده لشکر. (منتهی الارب). رسیل لشکر. (از اقرب الموارد) ، آنکه در جنگ موافقت او کنند. (منتهی الارب) ، رگی است درشکم از استخوان دامن سینه تا قریب ناف. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رگی که ممتد میگردد از استخوان قص تا نزدیک ناف. (ناظم الاطباء) ، رگی که به جگر آب میرساند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، معظم و قوام گوش. (منتهی الارب). معظم گوش. (از اقرب الموارد) ، مرد سخت غمناک. (منتهی الارب). شخصی که بشدت غمناک باشد. (ازاقرب الموارد) ، هر دو پای شترمرغ، چوب ایستاده که بر آن چرخ چاه گذارند، عمودالبطن، پشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : ضربه علی عمود بطنه، بر پشت او زد. (از اقرب الموارد) ، عمودالسّحر، رگ دل. (منتهی الارب). رگی است در قلب که هرگاه قطع شود باعث مرگ شخص می گردد. وتین. (از اقرب الموارد) ، استقاموا علی عمود رأیهم، ثابت ماندند بر رأی و طوری که تکیه داشتند بر آن. (از منتهی الارب). بر رأی خود پابرجا ماندند، چنانکه بر آن اعتماد داشته باشند. (از اقرب الموارد) ، عمودالصبح، روشنی صبح: سطع عمودالصبح (منتهی الارب) ، روشنی صبح طلوع کرد. رجوع به عمود صبح شود، عموداللسان، میانۀ زبان در طول. (ازتاج العروس) ، آلت تناسل. (ناظم الاطباء) :
عمود رخش را سازند قبله
نهندآنگاه تهمت بر تهمتن.
خاقانی.
، گرز. (ناظم الاطباء) :
به تیغ و عمود و به گرز گران
چنان چون بود رسم گنداوران.
فردوسی.
طبقهای زرین پر از مشک و عود
دو نعلین زرین و جفتی عمود.
فردوسی.
چو گیو اندر آن زخم او بنگرید
عمودی گران از میان برکشید.
فردوسی.
بجز عمود گران نیست روز و شب خورشش
شگفت نیست از او گر شکمش کاواک است.
لبیبی.
چون زند بر مهرۀ شیران دبوس شصت من
چون زند بر گردن گردان عمود گاوسار.
منوچهری.
همه غلامان سرایی جمله با تیر و کمان و عمودهای زر و سیم پیاده در پیش برفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 282). امیر دریازید و عمود بیست منی بر سینه زد. (تاریخ بیهقی ص 112). غلامی سیصد از خاصگان... ایستادند با جامه های فاخر و کمرهای زر و عمودهای زرین. (تاریخ بیهقی ص 290). عمودی بر سر او زد و بر جای بکشت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 46).
جایی که عمود و خنجر آمد
آنجا چه نفس توان برآورد.
خاقانی.
ز عقدهای سپیچ بهاری و سالو
عمودها همه افراشتند در کرو فر.
نظام قاری (ص 17).
، شاهین ترازو. (ناظم الاطباء) :
مرغ از چه زد شناعت بر صبح راست خانه
کو در عمود سیمین دارد ترازوی زر.
خاقانی.
، خط و یا سطحی که چون مستقیماً بر خط و یا سطح دیگری فرودآید، تشکیل دو زاویۀ قائمه در طرفین خود بدهد. (از ناظم الاطباء).
- عمود شدن بر، بطور عمود فرودآمدن.
- عمود کردن بر، بطور عمود فرودآوردن.
، شعبه اصلی رود، چون عمود نیل و عمود دجله. (از یادداشت مرحوم دهخدا). رود طبیعی که از او شاخه های بسیار بردارند و او همی رود تا به دریا یا بطیحه ای رسد، عمود رود است، چون فرات. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 38) :
کشیده عمود آن شتابنده رود
از آن کوه میناوش آمد فرود.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(قَ)
فربه سیمین: مخ ّ قصود، مغز فربه سمین. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ عَ لَ)
فریاد کردن و کشش نمودن. (از منتهی الارب). فریاد کردن و کشتار نمودن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
آواز کردن و کارزار نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عتود
تصویر عتود
کنار از گیاهان، بزغاله یکساله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقود
تصویر عقود
جمع عقد، عهدها، پیمانها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصود
تصویر قصود
مغزپر آهنگ درست (آهنگ قصد) صحت عزیمت باشد بر طلب حقیقت مقصود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصید
تصویر عصید
غرچه (مابون) کونخاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمود
تصویر عمود
ستون خانه، پایه، گرز و بمعنای هندسی خطی که بر خط دیگر قائم شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنود
تصویر عنود
ستیزنده و گمراه، برگردانده از راه، برگشته از قصد و هدف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عهود
تصویر عهود
زمانها و پیمانها و سوگندها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرود
تصویر عرود
روییدن، بالیدن، دورانداختن سنگ را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صعود
تصویر صعود
بالا رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصلود
تصویر عصلود
درشت و سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصوب
تصویر عصوب
سبکسرین زن، زشت روی زن، چرکناکی دندان
فرهنگ لغت هوشیار
زمان روزگار دوره جمع اعصر عصور اعصار: عنصری از شاعران عصر غزنوی است. یا عصر آهن. قسمتی از دوره فلزات است که شامل زمان کنونی نیز می شود. این عصر از زمان پیدایش آهن که تقریبا یک هزار و پانصد سال قبل از میلاد مسیح است شروع می شود و تا کنون ادامه دارد. یا عصر اتم. مقصود زمان کنونی است و شروعش از زمان استفاده از نیروی اتمی در صنایع اتمی در صنایع بشر است که تقریبا از سال 1945 میلادی شروع می شود. یا عصر حجر. قسمت اعظم دوران چهارم زمین شناسی متعلق باین عصر است که از طبقات فوقانی دوره اول دوران چهارم شروع و به ابتدای عصر فلزات ختم می شود. این عصر بدو دوره حجر قدیم (پارینه سنگی) و حجر قدیم (نو سنگی) تقسیم می شود. یا عصر حجر جدید. نو سنگی. یا عصر حجر قدیم. پارینه سنگی. یا عصر طلایی. دوره ای در تاریخ یک کشور که ادبیات علوم و صنایع و عوامل و صنایع و عوامل دیگر تمدن ترقی کامل کرده باشد مثل دوره پریکلس در یونان قدیم، هر یک از تقسیمات کوچکتر از دوران (عهد) در زمین شناسی که شامل چندین طبقه می باشد، و آن دارای آثار و بقایای گیاهی و جانوری مشخص است و اغلب رسوباتش در نقاط مختلف مشابهند دوره توضیح گاهی کلمه عصر را در برخی نوشته ها و کتب جهت تقسیمات کوچکتر از دوره حتی تقسیمات کوچکتر به کار برده اند و باین ترتیب برای کلمه عصر یک زمان مشخص زمین شناسی نمی توان قائل شد باین جهت می توانیم کلمه عصر را در زمین شناسی مرادف با تقسیمات مختلف ذکر کنیم از قبیل عصر حجر قدیم و یا عصر حجر جدید که هر دو تقسیماتی کوچکتر از عصر حجر هستند و یا عصر آهن و عصر مفرغ که هر دو تقسیماتی کوچکتر از دوره فلزات می باشند. یا عصر مفرغ. قسمت ابتدایی دوره فلزات است که از زمان پیدایش فلزات شروع و به دوره آهن ختم می شود. ابتدای این عصر قریب پنج هزار سال قبل از میلاد مسیح است، آخر روز تا هنگام غروب پسین جمع اعصر عصور. یا عصر تنگ. عصر آن وقت که هوا تاریک شود، نمازی که در عصر خوانند صلوه عصر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصوف
تصویر عصوف
تند باد، تیرگی، می دنبال روزی، خمیدن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصوم
تصویر عصوم
شکمباره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصلد
تصویر عصلد
درشت و سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صعود
تصویر صعود
((صُ))
بالا رفتن، بالاروی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقود
تصویر عقود
((عُ))
جمع عقد، گردن بندها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقود
تصویر عقود
((عُ))
جمع عقد، عهدها، پیمان ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عهود
تصویر عهود
((عُ))
جمع عهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عنود
تصویر عنود
((عُ))
ستیزه کار، سرکش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عمود
تصویر عمود
((عَ))
ستون، پایه، گرز، شاهین ترازو، رییس و سرور قوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قصود
تصویر قصود
((قُ))
صحت عزیمت باشد بر طلب حقیقت مقصود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صعود
تصویر صعود
اوجگیری، بالا رفتن
فرهنگ واژه فارسی سره